چرا آمریکا و اسرائیل ناتوان تر از آنند که جرات حمله به ایران را داشته باشند؟
ازهمان هنگامه حمله آمریکا به افغانستان و سپس حمله به عراق، جنبش روشنفکری – ایران، تحلیل ها و پیش بینی هائی ارائه داد که اکنون صحت آنها ثابت شده است. در این مختصر نگاه کوتاهی بر گذشته وآنچه پیشترگفته شده بود و آنچه که در آینده خواهد شد انداخته میشود.
حمله به افغانستان:
پس از فروپاشی شوروی سوسیالیستی نبردی برای سلطه و تعیین تکلیف کشورهای جدا شده واقع در شمال ایران در گیر بود که در یک طرف آن ایران قرار داشت. در نتیجه سالها میان ایران وآمریکا بحث و جدل بود. نهایت آمریکا 11سپتامبر را( که هنوزخود او بعنوان مسبب اصلی زیر سئوال است) بهانه حمله به افغانستان قرار داد. اما حالا پذیرش شکست کامل آمریکا در آنجا غیر قابل انکار است.
اکنون ایران در میان این کشورها واسطه مبادلات کالا و ارتباط اشان با جهان و عامل اصلی صلح وثبات گردیده است. این دقیقا آن چیزی بود که آمریکا برای جلوگیری از وقوع اش به افغانستان لشکر کشید. برخلاف خواست آمریکا، در حال حاضر ثبات و حیات سیاسی، اقتصادی کشورهای شمالی ایران با جمعیتی در حدود 300 ملیون نفر در گرو ثبات در ایران است؛ امری که تاثیر مستقیم بر اقتصاد جهان دارد.
حمله به عراق:
دو علت اصلی حمله آمریکا به عراق:
1- با توجه به کمبود منابع نفتی آمریکا ونیاز آن کشور بدین ماده حیاتی که او را وابسته و نیازمند به صاحبان معادن نفت میکرد و اینکه در میان کشورهای صاحب نفت دو مهره خطرناک ایران و از آن بدتر روسیه قرار داشت که میتوانست با توجه به گستردگی و قدرت نظامی اش بالاترین خطر را برای او ایجاد کند؛ آمریکا خود را ناچار میدید تا برای تسلط برمنابع اصلی نفت در جهان چاره ای بکند.
مسئله نفت یکی از بزرگترین معضلات آمریکا بود؛ حمله نظامی و تسلط آمریکا بر عراق اگر با موفقیت روبرو میگردید بدون توقف به سایر کشورهای منطقه کشیده میشد تا منطقه عظیم نفتی جهان را زیر کنترل خود در آورد و بدینسان برجهان حکومت کند؛ در غیر اینصورت خود اسیر و برده دیگران میشد.
از جهتی آمریکا مدتها با اروپا در گیر جنگ قدرت بود که نمونه هائی از آن در جنگ موز و تجارت آهن علنی شد. اروپا کالاهای آمریکائی را با کیفیتی پائین و یا حتی بی کیفیت معرفی میکرد و آن کشور را محکوم مینمود که برای پیشبرد کیفیت کالاهایش تلاش و سرمایه گذاری جدی (بمعنی وسیع کلمه خصوصا در کارهای تحقیقی)، گسترده و لازم نمیکند.
بنابراین آمریکا برای اعمال قدرت بر اروپا نیازمند برگ برنده واقعی بود زیرا قدرت نظامی اش که با آن دیگران را میترساند ودر نتیجه از آن بسیار سود میبرد دیگر کار آئی کافی نداشت . بویژه پس از حمله به افغانستان ضعف این نیرو کاملا عیان شده بود؛ از طرفی نیروهای دیگری مانند آلمان و ژاپن که از زمان جنگ دوم جهانی اجازه داشتن ارتش در خارج از کشور را نداشتند وارد کارزار شدند که در نتیجه ضعف آمریکا را بیشتر کرد.
2- خواست اسرائیل و صهیونیستهای یهودی: آنها بر این تصور بودند که زمان وعده های یهوه( خدای یهودیان) مبنی بر حکومت بر جهان فرارسیده است. آنان باور داشتند که اکنون پس از چند هزار سال صاحب کشوری شده اند و زمام امور قدرتمندترین کشور جهان(آمریکا) در اختیار آنهاست و در بسیاری کشورهای دیگر (خصوصا اروپائی) قدرت دارند؛ بنابراین چنانچه عراق را به چنگ آورند بعد از آن میتوانند بسادگی بر سوریه و اردن که در محاصره آنها(میان اسرائیل و عراق) قرار میگرفت غلبه کنند. پس از آن تکلیف ایران ساده می بود. کشورهای کوچک و ضعیف حاشیه جنوبی خلیج فارس مشکلی نمیتوانستند ایجاد کنند در نتیجه حکومت آمریکا بر بیشترین منابع نفتی جهان محرز و تثبیت کامل میشد و بدینترتیب دوران جدید و شاید پایان ناپذیری از قدرت و حکومت بر جهان برایش آغاز میگردید؛ که در نتیجه سروری یهودیان بر جهان را که از وعدهای یهوه در عهد عتیق است به اثبات و نتیجه میرساند.
نباید فراموش کرد که یهودیان بر چاههای نفتی آذربایجان احاطه دارند. آنها با تقویت همه جانبه یکی از اعضای باند خود در روسیه قصد داشتند چاههای نفتی آن کشور را نیز تصاحب کنند. لیکن روسیه با این طرح بطور جدی برخورد کرد و بزرگترین شرکت نفتی را که در اختیار یهودیان صهیونیست بود به دلایل واقعی متوقف کرد. مورد ونزوئلا آخرین حلقه مهم از نفت جهان بود که در آنجا نیز طرح صهیونیستها با شکست روبرو شد.
چنانچه این طرح ها پیروز میشد آنگاه میشد گفت که وعده یهوه کاملا به حقیقت پیوسته و جهان اسیر و برده بی چون و چرای یهودیان گشته است.
اما در مقابل این دسته صهیونیستهای یهودی که در اکثریت هستند، اقلیتی یهودی وجود دارند که تعبیرو تفسیر دیگری از کتاب مقدس اشان ارائه میدهند: اینکه مقدر بوده تا یهودیان دارای سرزمین و کشوری نباشند و بدینترتیب بتوانند حداقل به حیات خود ادامه دهند و گرنه توسط دیگران همانند 10 سبط نابود خواهند شد.
بنظر میرسد نظرات این گروه به واقعیت نزدیک شده باشد و پیدایش اسرائیل و عملکردهای جنایت آمیز، غیرانسانی و نابخردانه صهیونیستها به نوعی ناقوس پایان آنها را بصدا درآورده باشد.
آیا آمریکا و اسرائیل توان حمله به ایران را دارند؟
همانطوریکه از ابتدا مشخص بود آمریکا در حمله اش به عراق شکست فاحش خورد و سایر کشورها هرکدام به نوعی سود بردند. آمریکا پس از حمله به عراق آنچنان ضعیف شد که در زمان جنگ داخلی کشور لیبریا در پاسخ به درخواست سازمان ملل برای اعزام نیرو، به صراحت به عدم توان خود برای اینکار اقرار کرد. حال چگونه توان مالی، نظامی برای حمله به ایران داشته باشد.
آمریکا بسختی و با دادن امتیازات بسیار به سایرین توانست تا حدودی خود را از مرداب عراق کنار بکشد. اکنون باز کردن جبهه جدیدی از جنگ برایش غیر ممکن است؛ آنهم با کشوری نسبتا قدرتمند مانند ایران که ابدا قابل قیاس با عراق زمان صدام حسین و یا لیبی ( با حاکمیت ضعیف و یک نفره سرهنگ قذافی) نیست.
موضوع برسر این نیست که ارتش آمریکا نمیتواند ارتش کلاسیک ایران را در هم بشکند و یا بعضی نقاط استراتژیک را مورد حمله قرار بدهد؛ آنانیکه تنها بر این اساس و بررسی نیروی نظامی و پیروزی در جنگ کلاسیک، به مسئله نگاه میکنند کودکانی بیش نیستند و نباید آنها را در مسائل سیاسی جدی گرفت زیرا از کمترین دانش سیاسی بهره ای ندارند. هر چند که پیروزی نظامی آمریکا بر ایران امروز ساده و آسان و کم خرج بدست نمیآید و احتمال اینکه ابدا بدست نیاید بیشتر است.
ورود آمریکا به یک جنگ تمام عیار با ایران از آن فرضیه هائی است که فقط در اذهان کوچک و کاملا بی اطلاع از مسائل سیاسی وسپس نظامی جای دارد. چنین جنگی اگر اتفاق بیفتد( که ابدا کسی جرات چنین حرکتی نیست) سریعا به اسرائیل کشیده شده بیشترین ضربه نظامی را او خواهد خورد.
واقعیت اینستکه شلیک گلوله ای به ایران که نشانگر آغاز جنگ با هر هدف اعلام شده ( و هرچقدر هم کوچک و محدود) باشد، تمامی جهان را با بحرانی بسیار جدی روبرو خواهد کرد.
همچنانکه دیده میشود پس از جنگ عراق و علنی شدن کمبودهای منابع نفتی آمریکا، چین و نروژ همچنین بالارفتن تقاضا( از جمله توسط چین و حتی خود آمریکا) قیمت نفت بصورتی غیر قابل کنترل بالا رفت و به رکورد غیر قابل تصور 50 دلار رسید، حتی پیش بینی و نظر برخی محققان غیر دولتی، وابسته به مراکز پژوهشی، برآنستکه مبلغ واقعی آن باید 182 دلار باشد. هنوز معلوم نیست که این روند بالا رفتن قیمت نفت تا کی و کجا ادامه خواهد یافت.
اما حمله ای به ایران هرچقدر هم کوچک، لجام کنترل قیمت را کاملا خواهد گسست. در آن صورت کشورهای متقاضی نفت باید با التماس نفت را بهر قیمتی که بتوانند تهیه کنند و بخرند؛ زیرا نه تولید و نه صدور نفت در منطقه، کاری ساده نخواهد بود.
تمامی کشورهای منطقه از امکان صدور ومتعاقبا خرید کالا باز خواهند ماند در نتیحه اقتصاد جهان دوچار بحران شدید گشته، ورشکستگی کشورهای ثروتمند و صادر کننده اجتناب ناپذیر خواهد بود.
در این میان از جنبه سیاسی، نظامی و اقتصادی بازنده اصلی کشور بسیار ضعیف و شکننده اسرائیل خواهد بود.
اکنون در ایران سرمایه داران بزرگی پیدا شده اند که در حاکمیت جای داشته در راستای گسترش سرمایه خود حرکت میکنند و در اساس آنها هستند که اهرم های اصلی مملکت را در دست دارند.
اما اینان در عین حال رهبری مذهبی جامعه را نیز در اختیار دارند؛ همچنانکه کلیساهای غرب در گذشته داشتند، لیکن در طی قرون و نبردی طولانی قدرت سیاسی آنها تحلیل رفت.
هنوزلوله های توپ های نشانه گیری شده ثروتمندان( رهبران سیاسی) بطرف کلیساها، که نشانه بارز این جنگ و جدلهاست کاملا باقی و پابرجاست.
در این مقطع، در اختیار داشتن دو قدرت سیاسی و معنوی در کشوری با شرایط و موقعیت ایران( که ابدا با وضعیت طالبان قابل مقایسه نیست) قدرتی خاص به حاکمیت میدهد.
شاید کسانی یا نیروهائی بخواهند بر مبنای آمال خود رژیم ایران را بسیار ضعیف و سست که بسادگی فرو خواهد ریخت نشان بدهند اما اینها از واقعیت بسیار بدور هستند.
گروهی نیز به شیوه سنتی موضعگیری میکنند. شیوه سنتی اپوزیسیون در جهان، مخالفت بدون چون و چرا با آنچیزهائی است که از جانب حاکمان یا نیروهای دیگری که در بلوک مخالف قرار دارند، مطرح شده یا عمل میشود. همین جریانات در بسیاری موارد آنگاه که خود زمام امور را بدست گرفتند دقیقا همان موردی را که شدیدا به انتقاد میگرفتند؛ بهمان شکل و یا بدتر از آن انجام داده اند.
این شیوه عملکرد عقب افتاده درتفکر، سیستم، روش و شان جنبش روشنفکری که جریانی فلسفی نوگرا میباشد نیست. این جنبش در سیاست بازی ها و ترفندهائی که صرفا برای کسب قدرت سیاسی است وارد نمیشود، وبعنوان جریانی فلسفی در گرداب سیاست عملی، حکم نابودی خود را صادر نمیکند. اما موضعگیری سیاسی را جزئی مهم از فلسفه میداند و از آنجائیکه بدنبال قدرت سیاسی نیست مسائل را بدون در نظر گرفتن منافع و قدرت، بنفع یا زیان هر گروه و حزب و حاکمیتی بیان میکند. ملاک تنها حقیقت و منافع انسانی است.
حال به این سناریو مطروحه نیزباید توجه داشت که اسرائیل به نیروگاه هسته ای ایران حمله خواهد کرد. اما اسرائیل کشوری بسیار بسیار ضعیف است و تنها به اتکا و اعتبار آمریکا میتواند به اینکار( خودکشی) اقدام کند. نتیجه و عاقبت چنین حمله ای آنستکه گفته شد . مسلما حمله به ایران به حساب هردو آمریکا و اسرائیل گذاشته خواهد شد؛ در این میان اسرائیل همچون برگ برنده و اسیر در دست ایران، از همه طرف مورد تهاجم قرار خواهد گرفت و نابودی آن تسریع خواهدگردید.
تاسیس اسرائیل بزرگترین خطای صهیونیستها بود.
تا این کشور و افکار مذهبی وجود دارد صلحی در منطقه نخواهد بود.
مسئله اتمی ایران معضلی برای اسرائیل است که قادر به حل آن از طریق فشار و تهدید نیست
وجود سازمانهای امنیتی موازی امری کاملا طبیعی است:
یکی دیگر از نقاط قدرت رژیم حاکم بر ایران وجود سازمانهای امنیتی قوی میباشد. رژیم ایران با کنترل یهودیان و بهائیان( که مقر و مرکز اصلی اشان در اسرائیل است و اکثرا برای آن کشور فعالیت میکنند)؛ ضربه اصلی را به نفوذ عناصر جاسوسی در دستگاه حاکمه وکشور وارد آورد. نیروهای دیگر سیاسی که بظاهر اپوزیسیون هستند، همانند مجاهدین و بعضی نیروهای دیگر که در میان آنها همه گونه از راست تا چپ و کمونیست افراطی وجود دارند (اما توسط آمریکا و اسرائیل خریداری شده و به عامل آنها تبدیل گردیده اند) از سازماندهی، کارآئی و تجربه یهودیان و بهائیان بهره ندارند.
بدلیل همین پاکسازی و یا دقت و توجه است که اکنون سازمان امنیت ایران بسیار قدرتمند وهمپای موساد است. ایران مدتی است که در پیروی از سیستم های غربی مراکز امنیتی موازی گوناگونی را ایجاد کرده است. از کم تجربگی و اشتباهات فاحش اپوزیسیون( حتی آنانیکه درون کشور هستنند و ادعای دلسوزی دارند) همین کافیست که آنها مدتهاست با حکومت درگیر شده اند که چرا مراکز مختلف وجود دارد. غافل از اینکه حتی در زمان شاه نیز حداقل دو مرکز شناخته شده وجود داشت یکی ساواک بود و دیگری رکن 2 ارتش. هم اکنون در غالب کشورهای جهان چندین مرکز وجود دارد. نکته دیگر از کم تجربگی اینکه در اوایل انقلاب اکثریت غالب سازمانها و… ساز برچیدن سازمان امنیت را میزدند. اما رژیم بفوریت به ضرورت وجودی چنین مرکزی پی برد. لیکن برای اپوزیسیون درک این مطلب قابل فهم نبود تا جائیکه جنبش روشنفکری برای روشن کردن این گروهها( همانند دلیل ارائه همین نوشتار) در مطلبی اشاره کرد که در عصر حاضر و با فلسفه های موجود و قانون جنگلی که بر جهان حاکم است آن کشوری که سازمان امنیت و اطلاعات نداشته باشد کشور نیست و دولتی ندارد.
هم اکنون نیز داشتن سازمانهای موازی امنیتی اطلاعاتی اجتناب ناپذیر است. آن کشورهائی که چنین نیستند بسیار عقب افتاده و تحت سلطه و کنترل سایر کشورها هستند.
در آمریکا وزارت خانه های حساس دارای سازمانهای اطلاعاتی و امنیت هستند که در داخل و خارج از آن وزارتخانه برایشان فعالیت میکند.
جهان اکنون جهان اطلاعاتی، جاسوسی است و ایران نیز از این نبرد چندان بدور نیست.
کافیست تا با دقت بیشتری بهمین فیلم های سینما و تلویزیون نگاه کرد تا متوجه شد؛ در آمریکا، انگلیس و… چقدر سازمانهای مختلف جاسوسی و امنیتی وجود دارد بطوریکه حتی پلیس ها همه آنها را نمیشناسند.
در حال حاضرسازمان های امنیتی در ایران آنقدر قوی عمل میکنند که آمریکا در بسیاری موارد مجبور شده اعتراف کند از مسائل ایران و بعنوان مثالی واقعی از توان و تولیدات نظامی ایران، اطلاعات جامع، کامل و دقیقی ندارد؛ این از نکات مثبت در ایران است.
آیا آمریکا و اسرائیل به ضعف خود آگاهی دارند؟
در اصل آمریکا اسیر دست سرمایه داران است که در این میان یهودیان سرمایه دار نه تنها بدلیل قدرت مالی بلکه با بهره گیری از سیستم پیچیده هرمی قدرت ( که طی قرون) ایجاد کرده اند نبض قدرت آن کشور را در اختیار گرفته اند. بنابراین در اکثر موارد این سیاست و خواست یهودیان صهیونیست است که سیاست آمریکا را تعیین میکند. این گروه نیز بدلیل تفکرات بسیار واپسگرایانه و دگم خود که بسیاری از آنها نیز مستقیما از اسرائیل دیکته میشود آمریکا را دچار بدترین سیاستها کرده اند. آنها هیچ برنامه انسانی، عاقلانه و دقیقی ندارند لیکن قدرت مالی این کشور که حاصل سالهای گذشته است و نیز وابستگی و ضعفی که دامن کشورهای دیگر را گرفته، باعث میشود تا از سقوط کامل آمریکا جلوگیری شود. این سیاستهای احمقانه آمریکا در سالهای اخیر خصوصا توسط نومحافظه کاران اعمال شد. صهیونیستها بر این باور شدند که زمان دسترسی به وعده های یهوه( خدای یهودیان) فرا رسیده است. لیکن اشتباه و خواب خیال کاملا غلطی بود که بزودی خود را نشان داد. آنها بیشتر جنگ و جدلها را در جهان براه انداختند، لیکن برای مردم فریبی سعی میکنند نیروی مخالف را هم خود براه بیاندازند تا در ضمن رهبری آنرا نیز در دست داشته باشند. زیرا نباید مخالفت از کنترل خارج شود؛ در این مرحله استکه باید به امثال چومسکی (که البته علیرغم تمامی تبلیغاتی که در خصوص تخصص اش میکنند، زبان شناس خارق العاده ای نیست) و مایکل مور شک کرد و همین طور کورکورانه تسلیم ظواهر، تبلیغات و بازیهای سیاسی براه انداخته شده نگردید.
مقصود این نیست که اطلاعات صددرصدی وجود دارد که این افراد برای گروه های قدرتمند کار میکنند. اما در این جهان کثیف و دو روی سیاست در جهان و با دیدن موارد بسیار نباید ساده لوح بود و به آسانی این افراد را پذیرفت و بالا برد. زیرا چنانچه خلاف آن ثابت بشود آنگاه کار مشکل میشود. آنقدر موارد کاذب بسیار استکه درست ها را هم لوث کرده زیر سئوال و شک میبرند.
مایکل مور یک کارگردان یا فیلمسازاستکه یکباره سر از سیاست در آورد و با تاکید بر بوش بعنوان عامل اصلی جنگ اذهان را کاملا منحرف و تنها در جهت مخالفت با بوش و نه عوامل اصلی ( صهیونیستهای یهودی و مسیحی) متمرکز کرد.
حتی اگر این افراد واقعا به آنچه که میگویند معتقد باشند و عامل مستقیم باندهای قدرت نباشند از آنجائیکه از سازماندهی و تشکلی مستقل و با دانش سیاسی برخوردار نیستند نهایتا در دستان نیروهای سیاسی قدرتمند قرار میگیرند.
اینکه در آمریکا هنرپیشگان رهبری سیاست ( ضد جنگ) را در دست میگیرند میتواند نشانگر آن باشد که در این کشور همان دمکراسی نیم بند و مسخره ای را هم که تبلیغ اش را میکنند وجود ندارد. چنانچه آن دمکراسی وجود داشت میبایست احزاب، سازمانها یا جریانات سیاسی در سطح کشور جای هنرپیشگان را میگرفتند و نه هنرپیشگان جای آنها را.
در آمریکا تنها دو حزب قدرتمند وجود دارد که در اصل یکی هستند و توافقات بسیار و نا نوشته ای دارند، از جمله اینکه به هیچ نیروی دیگری اجازه رشد و نفس کشیدن ندهند. دیگر اینکه هر چند سال یکبار جا عوض کنند تا اینکه مادام العمر در صدر قدرت نبوده تا مورد انتقاد مردم واقع شوند، زیرا با این جاعوض کردنها پس از مدتی مردم خلاف ها و جنایات آنها را فراموش میکنند.
در جهان سیاست صهیونیستها، افراد زیادی همانند پروفسور برنارد لوئیس وجود دارند. او که سالها چهره بظاهر بیطرف و آکادمیک از خود ارائه میداد اکنون در سنین پیری از این بازیها کنار کشیده و چهره نهان خودش را در قالب نومحافظه کار نشان داده است. از طرفی دیگر، آنها حتی بعضی افراد غیر یهودیی را که در کنار خود و تحت کنترل داشتند بزرگ میکردند تا فریب و کنترل آسانتر بشود.
در همین مورد جنگ عراق دیده میشد که تظاهراتی همزمان در سراسر جهان صورت میگرفت. در اصل تمام تاریخ و هماهنگی کردن آنهارا یهودیان در دست داشتند. در کشورها و شهرهای مختلف جهان نیروهای آنها که حتی میتوانست تنها یک نفر در میان گروه سازمانگر مخالف جنگ باشد(اما آنها از رابطه و سابقه و هدف او بی اطلاع) با طرح همآهنگ کردن تظاهرات در سراسر جهان، دیگران را نادانسته در دام برنامه های یهودیان میانداختند. در این صورت بدون اینکه سایر نیروها و جریانات مخالف جنگ متوجه باشند بزیر مدیریت و برنامه ریزیهای یهودیان میرفتند.
یکی از عمده ترین نکات آن بود که جریان مبارزه با جنگ جهتی مخالف با عامل اصلی و پشت پرده یعنی اسرائیل و صهیونیستها پیدا نکند. صهیونیستها، آمریکا و جرج بوش را سپربلای خود کردند و تمام خطاها و جنایات را بگردن آنها انداختند. همان کاری که همیشه کردند. آنها در این راه ماهرترین ها در دنیا هستند.
امابرای امثال جرج بوش درک این مطلب که بازیچه دست است اگر هم امکان داشته باشد مهم نیست او تربیت شده تا آلت دست باشد.
مخصوصا در غرب و در آمریکا این گونه افراد از کودکی در مدارسی خاص تحصیل میکنند که برای آموزش چنین افرادی است حال اگر چه بعد ظاهرا در دو حزب مخالف و رو در رو قرار بگیرند.
جرج بوش نیز همانند سایر روسای جمهوری و نخست وزیران در جهان بیشتر یک هنرپیشه است که برای کاری خاص کلاس و دوره دیده است. همچنانکه هنرپیشگان دوره ای آموزشی را میگذرانند تا بتوانند ادای انسانهای گوناگون را در شرایط مختلف در بیاورند این افراد نیز آموزشهائی میبینند تا در شرایط گوناگون حتی در حالیکه دستشان از همه چیز تهی است به توصیه مشاوران و برنامه ریزان ( که مغز کار هستند) در جلوی مردم و وسائل ارتباطات جمعی ظاهر شده چیزهای دیگری گفته، چهره موفقی گرفته و نشان دهند که دستهایشان پر است و قادر بهر گونه کاری (همانند مورد ایران که آنها چنین مینمایانند که قادرند با یک تکان رژیم ایران را سرنگون کنند) هستند. هرچند دیده شد که آنها حتی با داشتن چند ده درصد پشتیبان در ونزوئلا کاملا شکست خوردند.
اما کار سیاسیون بسیار سخت تر از هنر پیشگان است زیرا بطور کاملا زنده و حتی بیکباره و در عرض مدتی بسیار کوتاه باید چهره عوض کنند.
آمریکا اسیر و بازیچه اسرائیل بوده از دانش کافی برای برنامه ریزی برخوردار نیست.
اما چرا هنوز سرپاست و از دیگران قویتر بنظر میرسد؟
تاریخ نشان میدهد: هرگاه سلطنت، پادشاهی، خلافت یا امپراتوری جدید، قدرتمند و گسترده ای تشکیل میشد؛ پس از مدتی هرچقدر هم از درون ضعیف میگردید بازهمچنان بقایای آن قدرت عظیم و ضعف زیر دستان، بدانها اجازه ادامه حیات و قدرت تا زمانی طولانی میداد. این تجربه در ایران دیده شد و در میان خلفای اسلام بصورت گسترده وجود داشت، خلفا را سرداران ترکهای تازیانه میزدند و عوض میکردند. این ضعف در امپراتوری روم به حدی رسید که سالها زنانی از سوریه بر آنها حکومت میکردند؛ ضعف آنها چنان بود که 37 امپراتور در عرض 35 سال عوض کردند و رهبران گارد مقام امپراتوری را به پول نقد به افراد میفروختند. اما در مقابل این حکومتهای ضعیف حریف قدرتمندی وجود نداشت( باقی نمانده بود) تا آنها را واژگون نماید. این حکایت اکنون نیز صادق است. آمریکا ورشکسته است اما این طرف نیز توانی ندارد تا او را براندازد. لیکن جنبشهای کوچک میتوانند براحتی به حیات خود ادامه بدهند و بیمی از دسترسی و آسیب بخودشان راه ندهند.
علیرغم اینکه در عمل دوران سروری آمریکا بسر آمده و بنوعی ورشکسته بحساب میآید اما جهان و در صدر اروپا جرات نمیکند آمریکا را ورشکسته اعلام نماید زیرا در آن صورت خود نیز با او غرق میشوند. بنابراین اروپا مترسد آن لحظه ای استکه از زیر قید اقتصاد آمریکا و دلار آزاد شود؛ در آن هنگام قادر خواهد بود تا ورشکستگی آمریکا را اعلام نماید. تا زمانیکه هنوز مقدار زیادی دلار آمریکائی در بانکهای مرکزی کشورها بعنوان پشتوانه ارزی خوابیده اعلام ورشکستگی آمریکا آن دلار ها را به مشتی کاغذ بی ارزش تبدیل خواهد کرد که در نتیجه خود آنها به کشورهائی بدون پشتوانه کافی مالی مبدل خواهند شد. در چنین شرایطی کشورهای ثروتمند که دارای مقدار بیشتری ذخیره ارزی هستند بیشتر از کشورهای فقیر ضرر میکنند.
پس دیده میشود که اکنون بیشترجوامع ثروتمند و خصوصا اروپاست که بخاطر وابستگی خود به اقتصاد آمریکا آن کشور را سرپا نگهداشته اند. لیکن چنانچه موقعیت پول اروپا( اورو) بیشتر تقویت شود و جای کافی را در ذخایرارزی بگیرد آنگاه دیگر اروپا احتیاجی به آمریکا نخواهد داشت؛ خصوصا آنکه خصومتهای قدیمی و جاه طلبی های طبیعی موجود مداخله کرده آمریکا را تنها بعنوان یکی از اقمار خود خواهد خواست در حالیکه فعلا خود قمری از اقمار آمریکاست.
این شیوه عملکرد جدید نیست بلکه سابقه ای باندازه تاریخ دارد. مثلا در یکی دو قرن گذشته در حالیکه دولت عثمانی بسیار ضعیف شده بود و به آسانی میشد آنرا فرو ریخت، منافع بعضی کشورهای اروپائی ایجاب میکرد تا اورا سرپا نگهدارند.
سیاست در عصر کنونی همانند بازی فوتبالی است که در آن تنها یک دروازه و یک توپ وجود دارد . هرکس برای خودش بازی میکند در اینصورت هرکه توپ را در اختیار دارد مورد تهاجم سایرین قرار میگیرد و بمجرد اینکه توپ از پایش خارج و بدیگری رسید او نیز با دیگران همدست شده به شخص اخیر حمله میکند. در دور جدید مسابقات در عصر حاضرآمریکا تحت شرایطی موفق شد گلی وارد دروازه کند پس یک بر هیچ از دیگران جلو است اما اجازه زدن گل دیگری را باو نمیدهند و برای بازپس گرفتن این برتری همه بنوعی همکاری اعلام نشده و نانوشته، مشغولند.
اعلام موقعیت جنگی در ایران:
تهدیدهای نظامی اسرائیل و آمریکا نسبت به ایران، میتواند جدی گرفته شده اعلام حالت فوق العاده یا آماده باش جنگی کرد. هرچند بدلیل شرایط خاص منطقه این آمادش باش در شکل اولیه اما اعلام نشده وجود دارد، زیرا:
1- در شرق ایران کشور افغانستان مورد تهاجم نظامی آمریکا قرار گرفت. هم اکنون آمریکا نیروهای نظامی زیادی را در آنجا مستقر کرده است.
2- در غرب ایران کشور عراق علیرغم مخالفت اکثریت کشورهای جهان مورد تهاجم نظامی آمریکا قرار گرفت و هم اکنون بیشتر ازصدهزار تن نیروی آمریکائی مسلح به پیشرفته ترین سلاح ها و نیز نیروهای نظامی و جاسوسی اسرائیلی در آنجا مستقر هستند.
3- در جنوب ایران در کشورهای عربی جای گرفته در خلیج فارس قوی ترین نیروی دریائی جهان را مستقر کرده است.
4- در شمال ایران و خصوصا آذربایجان نیروهای آمریکا حضور کامل نظامی دارند.
بدینترتیب آمریکا در منطقه، ایران را در محاصره کامل خود گرفته، پیشرفته ترین تجهیزات نظامی را در آنجا متمرکز کرده است.
در چنین شرایطی تهدیدها را باید جدی گرفت. این ابدا بازی سیاسی و یا جدلی معمولی در عرف سیاست بین الملل نیست که دائما کشورها همدیگر را متهم و یا تهدید میکنند.
در شرایط عادی در جهان بسیاری از کشورها با یکدیگر دعواهای مرزی دارند اما اگر کشوری تعدادی نیرو اضافه بر معمول در مرز متمرکز کند و یا نوع اسلحه اش را ترفیع دهد از جانب کشور دیگر نوعی تهدید محسوب شده او نیز آرایش نظامی اش را تغییر میدهد.
در خصوص ایران حضور نظامی آمریکا در منطقه باعث میگردد تا این کشور مجبور باشد چند صدهزار نیروی نظامی را بصورت آماده باش در این مرزهای گسترده نگهدارد. امری که بودجه زیادی را برکشور تحمیل میکند. بودجه ای که میبایست صرف آبادانی گردد، در کوهها و بیابانها بهدر میرود.
اضافه بر این مسائل، مشکل مبارزه با مواد مخدر که تحت حمایت آمریکا در افغانستان تولید و برای کسب ثروت و ایجاد مشکل در ایران و جهان؛ تهیه میشود را باید اضافه کرد و آنرا نیز از زاویه ای در همین مسائل اختلافات میان دو کشور گنجاند.
رابطه شرایط جنگی با دمکراسی و حالت فوق العاده
در زمان حمله به عراق تمامی سیاستمداران آمریکا اعلام کردند؛ بعنوان یک سنت، چون در حال جنگ هستیم انتقادی به سیاستهای (غلط جنگی) دولت بوش در حمله به عراق نمیکنیم. این حرف در عمل یعنی پذیرش سانسور و اعلام حالت جنگی و دعوت (فشاربه) مردم به سکوت . حال چگونه انتظار دارند در این شرایطی که ایجاد کرده اند دولت ایران دست روی دست بگذارد و اجازه هر گونه فعالیتی را به هر کسی بدهد.
در زمان جنگ دمکراسی معنی ندارد بلکه این دیکتاتوری است که جایگاه اصلی را مییابد.
نمیتوان کشوری را از تمام جهات در محاصره کامل قرار داد و تهدید به حمله نظامی کرد و انتظار داشت که در آنجا دمکراسی اعمال بشود. هر چند با توجه و مقایسه شرایط کشورهای جهان باید گفت که اگر وضعیت دمکراسی( با همین مضامین وتعاریف مبتذل و مسخره رایج در جهان) در ایران بهتر از آمریکا و تمامی کشورهای اروپائی نباشد بدتر هم نیست.
همانطور که گفته شد عامل اصلی ناهماهنگیهای ایجاد شده در ایران که فاصله ای میان قوانین و فرهنگ گروهای وسیعی از مردم( و نه همه ) است همانا بروز جنگ میان عراق و ایران بود.
قوانین باید براساس و مناسب با فرهنگ هرجامعه ای گذاشته شود وگرنه ظلم و ستم برمردم و دیکتاتوری( البته اینبار با همین مضامین و تعاریف مبتذل و مسخره رایج در جهان) است. چنانچه تمام مردم دنیا نیز کشوری را دمکراتیک بنامند، بهیچوجه دلیلی نخواهد بود که سیستم، روش وقوانین آن کشور را بهر جامعه دیگری میتوان منتقل کرد.
بررسی تاریخی دیکتاتوری و دمکراسی در مقالات پیشتر آمده است وعلاقمندان میتوانند بدان رجوع کنند.
در مقام مقایسه باید اشاره داشت که وضعیت مردم در غرب بهیچ وجه جالب، پذیرفتنی و با عاقبت و آینده ای خوش، نیست. اما تا هنگامی که پول و ثروت کافی وجود دارد ضعفها خود را نشان نمیدهند. لیکن در زمان فروکش ثروت، ا وج فاجعه سیستم های غربی که بر پایه فرد گذاشته شده و اخلاقیات، خانواده و روابط فامیلی جای خود را به پول داده؛ بشکل وحشتناکی خود را نشان خواهد داد.
بیائید هر کشور دیگری را بجای ایران در نظر بگیرید. آگر همین کشورهای بظاهر صلح طلب اروپا در محاصره و تهدید قرار بگیرند اوضاع داخلی اشان را چگونه کنترل میکنند. فرض اینکه؛ در فنلاند کشور شرقی سوئد ونیز دانمارک کشور جنوب غربی سوئد( که هیچ مرز خشکی هم با یکدیگر ندارند) جنگ باشد و دائما هم آلمان، سوئد را تهدید به حمله نظامی بکند آنگاه خواهیم دید که وضعیت دمکراسی و آزادی بیان چگونه خواهد بود. همین آمریکا علیرغم اینکه حدود 10000 کیلومتر با جبهه عراق فاصله داشت با حیله ی ” سکوت سنتی بهنگام جنگ”؛ دربرابر جنگ بنوعی علنی و مخفی دیکتاتوری و حکومت نظامی اعمال کرد. آنها خود سیرک های دیگری از قبیل ارسال پاکتهای پستی حاوی مواد آنتراکس براه انداختند تا همه گونه سوء استفاده از افکار عمومی خود و جهان ببرند.
هم اکنون تمامی کنترل ها و فشارها و سانسورها و… کاملا حساب شده در آمریکا( و حتی اروپا) اعمال میشود اما چه کسی هست که صدایش در بیاید و این صدا به گوش چه کسی خواهد رسید. آن اعتراض واقعی اندکی هم که وجود دارد همانند حرف زدنی با صدای آهسته در گوش شخصی در یک دیسکوتک که صدای موزیکش همه را کر میکند ( و حتی اجازه نمیدهد که شنونده آن صحبتهای در گوشی را بشود)، میباشد.
در حالی که هدف اصلی آمریکا اشغال تمام و کمال منطقه بوده و به صراحت اعلام میکند که هدف بعدی ایران است. چگونه میتوان انتظار داشت ایران در مسائل عراق و افغانستان دخالت نکند.
چنانچه ایران در مسائل این کشورها دخالت نکرده باشد، ایرانیان باید این دولت را به محاکمه بکشند و در تمام طول تاریخ از آن بعنوان بی لیاقت ترین دولتها نام ببرند. اما سیاست نیز ایجاب میکند تا ایران منکر مداخلاتش باشد.
در این مقطع از تاریخ و به پشتوانه تمامی فلسفه ها و افکار بظاهر برجسته (اما غلط موجود)؛ تمامی کشورهای جهان بنوعی در مسائل دورترین کشورها نیزدخالت (غیر مشروع) میکنند؛ پس بر همین مبنا ایران کاملا محق است که در مسائل کشورهای همسایه اش آنهم با توجه به نکاتی که تنها اندکی از آنها بیان شد؛ وارد شود.
اگر ایران در مسائل این کشورها بعد ار حمله آمریکا دخالت نمیکرد؛ آمریکا بسادگی موفق به تسلط بر این کشورها میشد و هدف بعدی خود ایران و تمامی منطقه و پس از آن تسلط بر جهان میبود. بنابراین دیده میشود که در این بازی فوتبالی که تعریفش آمد کشورهای بسیاری هم( حتی اروپائی) بدون نیاز به اعلام علنی؛ در خفا از ایران پشتیبانی مشروط و محدود کرده و میکنند.
اما ایران باید با هوشیاری با این مجموعه برخورد کند. مردم ایران نیز باید عاقل باشند و اجازه ندهند تا بازیچه دست سیاست بازان قرار بگیرند.
هرچند اکنون مردم ایران از درک مسائل سیاسی بسیار بدور افتاده اند و از حساسیت شرایط منطقه چیزی نمیداند.
در اساس آمریکا میخواهد با اعلام حالت جنگی و عدم امنیت در ایران از دمکراسی، ثبات، سرمایه گذاری و توسعه در ایران جلوگیری کند. اعلام حالت فوق العاده در ایران یعنی بستن درهای هرگونه رابطه خصوصا اقتصادی با دول خارجی و در مجموع تعطیل زندگی عادی.
البته آمریکا از این موضوع برای فروش اسلحه سود میبرد. در ضمن بالارفتن قیمت نفت پول کافی را برای این خریدها تامین میکند.
مقصود آمریکا از دمکراسی در جهان در حال توسعه؛ تسلیم بلاشرط میباشد.
آیا اسرائیل کشوری دمکراتیک است و یا مذهبی- سکتاریست؟
اسرائیل کشوری مذهبی- سکتاریستی میباشد که برای سکونت طرفداران یک دین خاص ایجاد شد و لکه ننگی بر پیشانی جهان مدعی تمدن در قرن بیستم زد.
صحبت از دمکراسی و آوردن نام چنین کشوری در مقام مقایسه با سایر کشورها برای بررسی وضعیت دمکراسی در جهان و خصوصا منطقه، در اساس پوچ، و ریشخند جهان و خصوصا اهل علم ودانش و کتاب است.
آنانیکه مسئله دمکرانیک بودن اسرائیل را مطرح میکنند در دو گروه عمده قرار میگیرند.
1 – آنچه که از جانب رهبری و گروهای خاص در آمریکا و اروپا مطرح میشود: چون این کشورها تحت نفوذ یهودیان قرار دارند؛ نمیتوانند آزادانه و با توجه به مسائل انسانی و واقعیت قضاوت کرده یا نظر بدهند ویا حرکت کنند.
کادر دانشگاهی در این کشورها نیز زیر سلطه یهودیان میباشد. چنانچه کسی هم پیدا شود که از این شستشوی مغزی جهیده و حرف دیگری بزند جائی برای انتشار افکارش باقی نخواهد ماند؛ نیز با انواع توطئه ها که معمولی ترین آنها اتهام ضد یهود بودن آنهم با اصطلاح ” آنتی سمیتیز” (ترمی که در حدی فراتر و بدتر ازنژاد پرستی میباشد) با او برخورد بسیار تند و خطرناک میکنند تا جائیکه یا باید از نظراتش کناره گیری کند یا از کار و جانش دست بشوید.
2– دسته دیگر آنهائی هستند که از درک این نکته بدوربوده تحت تاثیر تبلیغات و… از دیدن و درک واقعیت عاجزند. این گروه ملیونها ملیون مردم جهان را در بر میگیرد. در این گروه غیر از مردمان عادی، متفکرین، آکادمیسین ها، رهبران سیاسی و… قرار دارند.
هرچند ظاهرا اسرائیل بعنوان کشوری برای معتقدان به یک دین ایجاد شد اما در این کشور تبعیض و نژاد پرستی ( در اصل یهودیان پایه گذاران نژاد پرستی بودند) بیداد میکند؛ آنانیکه خود را از بقایای ( به قول خود آنها: “ازنژاد”) 2 سبط باقیمانده و لوی (سکتهای اصلی صاحب قدرت و تعیین کننده) میدانند ازموقعیت بسیار برتر و ویژه ای برخوردارند.
این چگونه کشور دمکراتیکی استکه تعداد وسیعی از شهروندان حتی در رده شهروند درجه دوم و پائین تر نیز بحساب نمیآیند. این چگونه کشور دمکراتیکی است که کودکان را در خانه خود توسط تک تیراندازان هدف گلوله قرار میدهند. این چگونه کشور دمکراتیکی استکه هیچ غیر یهودی هیچگونه حق انسانی و شهروندانی ندارد و همان قوانین آپارتاید افریقای جنوبی سابق در آن با شدت اجرا میشود. در اصل این اسرائیل بود که حکومت آپارتاید افریقای جنوبی را سرپا نگه میداشت تا برای خود شریک جرمی داشته باشد و دنیا چندان بر او خرده نگیرد.
در اوایل قرن بیستم صهیونیستها جنگ اول را به جهان تحمیل کردند تا بدینوسیله به سرزمین موعود دست یابند. جنگ دوم جهانی نیز نتیجه ناگزیر برای تکمیل طرح اشغال سرزمین دیگران (فلسطین) بود. جنگهای اخیر نیز دنباله همین وعده های یهوه است.
بر اساس این واقعیت عیان و غیر قابل انکار آیا آنانیکه اسرائیل را کشوری دمکراتیک میدانند، میتوانند در وحله اول ثابت کنند که اسرائیل یک کشور بمعنی واقعی است؟ پس از آن باید نشان بدهند که: کشور یا سرزمین یا ملت یا دولت، در آن نقطه از جهان؛ کدامیک از آنها دمکراتیک است.
در آن منطقه از چند هزار سال پیش اقوام مختلف عرب، عبری، مصری، یونانی، رومی، اسلاو، ارمنی و… ساکن بوده اند. در میان این جمعیت متنوع انواع فرق ادیان باصطلاح سامی، یهود، اسلام و مسیحی وجود دارد که همگی این سرزمین را مقدس و متعلق بخود میدانند. لیکن اکنون تنها یکی ازآنها برروی این سرزمین چنگ انداخته و همه چیز را برای خودش میخواهد. این امر با همین دمکراسی بیمعنی غرب نیز سازگاری ندارد.
در همین راستای حکومت سکتاریسی استکه موساد به سازمانی تبدیل شده که هیچ سازمان جاسوسی نمیتواند در آن نفوذ کند. زیرا در هیچ نقطه ای از جهان نفوذ در سکتها آسان نیست. خصوصا در چنین سکتی که نفوذ در آن و برون بردن اخبار و اطلاعات درونی بدون هیچ رحم و بروبرگردی مجازات بسیار شدید دارد؛ کسی جرات ریسک ندارد. البته این مسئله تنها به سازمانهای امنیتی اسرائیل باز نمیگردد بلکه کل این کشور چنین است. اسرائیل کشوری مذهبی- سکتاریست است که در کمال وقاحت دائما در جهان بدنبال شهروند جدید یهودی است. جهان نیز در برابر این مسئله بنوعی کوری و خرفتی دچار شده و در حالیکه در همین کشورهای اروپائی، استرالیا،آمریکا و هر کشور مهاجر پذیر، شرطی و حرفی از دین و مرام و مسلک افراد متقاضی نیست و چنین شرطی را برای خود( و در میان همه این کشورها) محکوم میکنند ، اما متقابلا انگار که این پدیده در اسرائیل رخ نمیدهد. بنظر میرسد همه بنوعی گیجی و خرفتی دچار شده اند که حاصل تبلیغات صهیونیستها است.
در برابر این دیوار قطورامنیتی که اسرائیل برای خود ایجاد کرده، اما یهودیان در سایر کشورها برای اسرائیل جاسوسی میکنند. دست آنها در کشورهای اروپائی و آمریکا بسیار باز است. صحبت از یک یا دو جاسوس اسرائیلی در دستگاههای آمریکا یا… نیست. بلکه در حالیکه سیاستگزاران و برنامه ریزان اصلی آمریکا و همچنین آنانیکه در موقعیتهای حساس و مشاوره دهنده بصورت ثابت و مادام العمر نشسته اند صهیونیستهای یهودی و مسیحی هستند بسادگی میتوان فهمید که نبض این کشور را در دست دارند. صحبت بر سر یک یا چند جاسوس نیست بلکه کل سیستم است که در دست آنهاست. هرچند سرمایه داران بزرگ غیر یهودی وغیر صهیونیست در کشورهای غرب وجود داشته و جنگی را در نهان با آنها دارند اما این دسته از تشکل و تجربه هزاران ساله اولیها برخوردار نیست.
اسرائیل یک پایگاه نظامی است که شهروندان بسیاری کشورها اجازه ورود به آنجا را ندارند. حتی شهروندان کشورهای اروپائی و آمریکا که مسلمان بوده یا از کشوری مسلمان بدانجا مهاجرت کرده اند نیزآنانیکه سابقه مخالفت با این کشور را دارند اجازه ورود به اسرائیل را ندارند. حتی اگر این افراد اجازه بیابند جرات ورود بدین جامعه سکتاریستی را ندارند.
حافظه تاریخی و لجاجت تاریخی
حافظه تاریخی به مفهوم بیاد داشتن گذشته، در ایرانیان بسیار ضعیف است. خصوصا آنگاه که ظلم و ستمی که بر آنها روا شده مطرح میگردد. شاید ایرانیان بدلیل سابقه تاریخی بسیار قدیمی که باعث گردیده تا شاهد بسیاری وقایع تلخ وشیرین باشند به گذشت و را فت، و پاک کردن وبدورانداختن کینه ها و شروع دوباره زندگی و ساختن دنیائی جدید عادت کرده باشند. این تعبیر از سعی در فراموش کردن گذشته تحت اصطلاح معروف ” گذشته ها گذشته و باید فراموش کرد” از نشانه های بارز کشور و مردمی متمدن، بزرگوار و تلخ وشیرین چشیده و سرد و گرم دیده میباشد.
چنانچه ایرانیان بخواهند هر آنچه از ظلم وستمی را که دیگران در سالها و قرون گذشته بر آنها وارد کرده اند، دائما مورد پیگرد و تکرار قرار داده بدنبال انتقام باشند آنگاه هیچ امری در این مملکت پیش نخواهد رفت پس صلاح در آنستکه آنها را به تاریخ وتجربه تاریخی سپرد.
اما این خصوصیات نباید از حد بگذرد وگرنه ضررهای فراوانی را بهمراه خواهد داشت. مهمترین حادثه و اتفاق یا به سخن دقیقتر فاجعه تاریخی که اخیرا دامن ایران راگرفت حمله عراق به ایران بود که هنوز مدت چندان زیادی از آن نگذشته است. هنوز هم اجساد کشته شدگان کاملا جمع آوری نشده است. اینکه اندکی پس از جنگ، مردم دو کشور( و خصوصا ایرانیان) هیچگونه ابراز انزجار احمقانه ای نسبت بیکدیگر روا نداشته به کشور یکدیگر سفر میکردند نشانگر آنستکه مردم از یکدیگر نفرت ندارند و میدانند که هر دو اسیر دست رهبران سیاسی شده بودند.
اما اینکه رژیم حاکم بر ایران بطور جدی پیگیر محاکمه مسببین جنگ نیست جای انتقاد شدید دارد. مردم ایران طی جنگی 8 ساله که در مقام سومین یا چهارمین جنگ بزرگ قرن بیستم جای میگرفت گرفتار فلاکت و مصائب بسیار گردیدند که هنوز هم عواقب اجتماعی آن ؛ روانی و…، اقتصادی، سیاسی و… پابرجاست. چرا دولت ایران عامل اصلی این جنگ را به دادگاه بین المللی نمیکشاند. همه جهان میدانند که صدام بعنوان یکی از احمق ترین و بی سیاست ترین رهبران سیاسی جهان تنها مهره ای در دستان آمریکا و اروپا بود. این کشورها بودند که صدام را وادار به جنگ با ایران کردند و همه گونه کمکی هم در زمان جنگ به صدام کردند؛ لیکن رژیم ایران در بازیهای سیاسی وارد شده و وارد بده بستانهای سیاسی گردیده است. مثل آنجا که مسئله نصب لوحه ای بمناسبت کشتار گروهی از مخالفان رژیم ایران در رستوران میکونوس در آلمان مطرح شد؛ ایران نیز مطرح کرد که آلمان را بعنوان حامی صدام و دادن سلاح های شیمیائی به او مقصر میداند. این سیاست بازیها برای حفظ موقعیت حاکمان است و نه حمایت از حقوق مردم.
از جمله مشکلاتی که جنگ در ایران بوجود آورد تقویت قشری ترین نیروی حاکم بود. این جنگ بود که باعث گردید تا در چنان جو نظامی فشار بر مردم زیاد شود بطوریکه تعداد زیادی مجبور به ترک کشور و سکونت در همین کشورهای غربی شدند.
تقصیر و گناه مهاجرت، فلاکت و آوارگی این افراد در کشورهای دیگر( که اکثرا هم به غرب آمده اند) بر گردن همین کشورهای حامی جنگ میباشد.
در جنگ دمکراسی معنی ندارد بلکه دیکتا توری است که تعیین کننده میباشد.
یک مقایسه منطقی میان ایران از یکطرف و آمریکا و یهودیان در جهتی دیگر:
یهودیان از بعد از جنگ دوم جهانی تمامی دنیا را بعنوان کشتارشان توسط نازیستها، تحت فشار گذاشتند، تاحدی که اینهمه کشتار ها و جنایاتی که در طی دو جنگ اول و دوم جهانی صورت گرفت تحت الشعاع آن قرار گرفته است. هرچند خود آنان بعنوان بانیان ایندو جنگ بزرگ و خانمانسوز و فاجعه بشری باید مورد سئوال و محاکمه قرار میگرفتند، اما با فشارهای تبلیغاتی آنها، فعلا هنوز همه چیز برعکس جلوه کرده و یهودیان هنوز از مردم جهان به انواع گوناگون جریمه میگیرند. اما ضعف و سستی رژیم حاکم بر ایران حقوق این مردم را در محاکمه و مجازات عاملان جنگ برباد میدهد.
یهودیان از حافظه تاریخی قوی ( البته تنها در رابطه با ستمی که بر آنها رفته و نه ستمی که بر دیگران کرده اند) در حد منزجر کننده ای برخوردارند.
در مقام مقایسه با ایرانیان میتوان دید که این لجاجت تاریخی ( و نه حافظه تاریخی زیرا رفتار یهودیان از مرحله حافظه تاریخی و امری معقول گذشته و کینه توزی تاریخی است) حاصل عدم رشد و… آن چیزهائی است که در مورد مردمان صاحب سرزمین و با سابقه فرهنگی – تاریخی قوی مانند کشورهای خاورمیانه، صدق میکند.
آمریکا مورد دوم است. آمریکا حمله به دوبرج در نیویورک ( که هنوز مسبب اصلی آن دقیقا مشخص نشده و خود او به انجام این عمل مورد سوء ظن است) را دلیل کافی و مجوزهر عمل کثیف و غیر انسانی، در هر حدی و در هرکجای دنیا قرار داد.
اگر قرار بود تا کسانی و کشوری اولین شاکیان و خواستاران مجازات یا حمله نظامی و متلاشی کردن صدام حسین و عراق و یا طالبان و افغانستان میبودند؛ در وحله اول ایران و ایرانیان جای میگرفتند. اما ایرانیان چنین نکردند و البته این نه تنها دلیل نظامی داشت بلکه در خصوصیات ایرانیان نبود. ایران کشوری بود که علیرغم گذشته پر پیچ وخم و جنگهای بسیار اما حدود 2 قرن بود که بغیر از مسائل داخلی با کشور دیگر جنگ نداشته است. این غربیهای با ادعای تمدن بودند و هستند که در تمام طول قرون گذشته بدون وقفه جنگ داشته اند و میتوانند افتخار کنند که رکورد دار هستند و ضمنا افتخار شروع جنگ در قرن 21 را بر سینه بزنند. این غربیها هستند که دارای بزرگترین کارخانه های اسلحه سازی میباشند و باید بهر وسیله( جنگ) انبارها را خالی کرده سلاح های جدید بسازند و باز جنگ و این سلسله ادامه یابد.
چرا عراق را وادار به حمله به ایران کردند
با توجه به نکات و مسائلی که مطرح شد بهتر است یک نکته دیگر را هم که از حافظه تاریخی حذف شده مطرح گردد و آن ذکر بعضی ار دلایل تحریک و فشار بر صدام برای حمله به ایران بود. جمهوری اسلامی در ابتدای تاسیس یا انقلاب از دانش سیاسی کافی و هیچ تجربه ای برخوردار نبود . خصوصا خمینی که رهبری و نبض کار را در دست داشت در دنیا و زمانی بسیار قدیم زندگی میکرد و حرفهائی میزد که تمامی همسایگان را رنجانید و اختلافات گسترده ای را میان خود مسلمانان دامن زد. در این میان موضع ملایم تر، عاقلانه تر و سیاسی تر مهندس بازرگان زیر گامهای خمینی خورد شد. سایر سازمانها ی سیاسی نیز از چپ تا راست چندان عاقل تر و با سیاست تر از خمینی نبودند. اگر آنها نیز در صدر قدرت و بجای خمینی و دارو دسته اش بودند چنانچه بدتر از او نمیکردند چندان بهتر هم عمل نمیکردند. کشورهای غربی که همه چیزشان پابرچا بود این ضعفها را میدیدند و اگر واقعا قصد کمک و همدلی داشتند میتوانستند به شکل مناسب عمل کنند. اما در جهان سیاست کنونی که قانون جنگل و دریدن حکمفرماست چنین امری بعید بود. در این مسابقه فوتبال، ساده ترین راه پبروزی آنستکه تا حد ممکن حریفان را مجروح کرده از میدان خارج کرد تا تعداد کمتری در میدان باقی بماند.
علیرغم سیاستها و موضع گیریهای غلط خمینی در قبال همسایگان که بدترین آنها طرح صدور انقلاب اسلامی ایران به آن کشورها بود اما، این دلیل غرب برای تحمیل جنگ به ایران نبود زیرا این دلسوزیهائی در جهان سیاست معنی ندارد. پس کدام نکات برای آنها مهم بود؟:
1- ایران از شناسائی اسرائیل بعنوان کشور سرباز زد. این اصلی ترین نکته بود که باعث گردید تا یهودیان و نیز مسیحیان صهیونیست در تمام کشورهائی که نفوذ داشتند از تمام امکانات برای تغییر موضع ایران و در نهایت خورد کردن ایران استفاده بکنند.
2- عدم شناسائی آفریقای جنوبی. جالب است برای بیدار کردن حافظه تاریخی خفته؛ گفته شود که دراین کشورآپارتاید حاکم بود و علیرغم این غیر انسانی ترین سیستم؛ آمریکا از آن حمایت میکرد. حال پس از آن افتضاح چندین ده ساله حمایت از آپارتاید یکباره آمریکا طرفدار دمکراسی و آزادی شده و میخواهد آزادی و دمکراسی را با زور به جهان تقدیم کند. آمریکا خودش باید پاسخ بدهد که چگونه بوده که تا آن موقع حرفی از انسان و حقوق بشر نبوده اما ظاهرا یکباره در دهه آخر قرن بیستم ساکنین کره زمین انسان شدند که در نتیجه موضوع خقوق بشر مطرح شد و سازمان ملل هم صاحب سازمانهای فعال حقوق بشر گردید. باید منتظر بود تا در آینده دوباره بازی جدیدی را مطرح کنند.
نباید فراموش کرد که آپارتاید از نوع دیگرش تا چند دهه پیش در خود آمریکا وجود داشت و نباید مطمئن بود که اکنون کاملا برطرف شده است.
سوای تمامی برنامه های غیر انسانی که آمریکا در جهت منافع خود از طرح دمکراسی برای جهان دارد؛ با طرح پر سرو صدای حقوق بشر توانست حافظه تاریخی جهان را تحت الشعاع قرار دهد و افکارمردم را منحرف کند. مردم جهان بسادگی فراموش کردند که بدون حمایت آمریکا چنان ننگی تا پایان قرن بیستم نمیتوانست بر پیشانی جهانیان باشد. جالب آنکه در مراسم ختم آپارتاید در آفریقای جنوبی لوح افتخار را به آمریکا دادند. جهان بازیچه و… شده است !!!
هیچکس بدان توجه نکرد که نقش ایران در برچیدن آپارتاید چقدر بود. قطع رابطه با کشور آپارتاید آفریقای جنوبی؛ نه تنها خواست رژیم ایران بلکه خواست تمامی مردم ایران بود که شنیدن داستان زندگی مردمان غیر سفید پوست اروپائی در این کشور برایشان غیر واقعی و باور نکردنی مینمود.
3- آمریکا را شیطان بزرگ خواندن.
4- برچیدن تمامی انجمن هائی که بنوعی در اختیار غرب بودند مانند فراماسیونری و لاینز کلاب و… بدینترتیب ابزار و شبکه های منسجم، تعلیم دیده، بابرنامه و قادر به برنامه ریزی و نفوذ در کلیه ارگانهای کشور که بوسیله آن میتوانستند کشور را در دست بگیرند و نیز همه گونه جاسوسی بکنند؛ بهم ریخت.
5- فروش اسلحه. جنگی بزرگ میان دو کشور با بزرگترین ارتشهای منطقه میتوانست بازار خوبی برای فروش اسلحه های از رده خارج شده آنها باشد.
با توجه به مسائل فوق بود که از آن اشتباهات خمینی سوء استفاده شده، صدام حسین را برروی کار آورده و مجبورش کردند تا جنگی طولانی و 8 ساله را بر هر دو کشور تحمیل کند.
تمام تلاش این کشورها نیز بر آن بود که این جنگ، طرف پیروز نداشته و هرچه بیشتر طولانی بشود تا آنها اسلحه بیشتری را بفروشند. هر چند که این امر باعث کشته شدن تعداد بیشتری انسان و خانه خرابی میشد. این است انسانیت و معنی حقوق بشری که یکباره کشف کردند و از کله مشتی تحصیلکرده و روشنفکر ضد بشر در آمده در خدمت سرمایه قرار گرفت.
نقش تعیین کننده ایران در انتخابات ریاست جمهوری آمریکا
آنچه که در دهه های اخیر تعیین کننده حزب حاکم در آمریکا ( در سیرکی بنام انتخابات ریاست جمهوری) بوده موضع گیری آنها در قبال مسئله فلسطین بوده است. هر کدام از احزاب که پوئن بیشتری به اسرائیل میداد از جانب یهودیان مورد حمایت قرار میگرفت و حکومت را بدست میآورد. این نکته ای استکه تمامی دست اندرکاران سیاسی و اساتید دانشگاهها بدان واقف بودند و هستند. لیکن اکنون شرایط تغییر کرده ( و البته بدلیل فشار یهودیان به آمریکا برای فشار بر ایران)، ایران در وضعیت استثنائی قرار گرفته و میتواند در انتخابات آینده آمریکا نقش تعیین کننده بازی کند تا جائیکه به نوعی میتوان گفت که: در این دوره از انتخابات ریاست جمهوری آمریکا، این ایران است که رئیس جمهور آنها را انتخاب میکند. اینباراگر ایران هوشیارانه عمل کند میتواند درقبال پوئن های مناسبی که در یافت میکند اجازه دهد تا حزب مورد نظرش قدرت را بدست بگیرد.
آمریکا ضعیف تر از آنستکه بتوان تصورش را کرد و تمامی علت آن یهودیان صهیونیست اند که بخاطر آمال خود حاضرند تا این کشور را بفنا بکشانند.
جنبش روشنفکری- ایران
سپتامبر 2004 شهریور 1383
Intellectualism_movement_iran@hotmail.com