انفجار هواپيمای مسافربری برفراز انگليس، کار سيا يا ليبی؟


انفجار هواپیمای مسافری بر فراز انگلیس؛

کار سیا  یا  لیبی؟

چهار شنبه 12 تیر ماه 1387 برابر با 2 ژولای 2008  در ایران مراسم  یادبود بیستمین سالگرد حمله جنایتکارانه نیروی دریائی آمریکا به یک هواپیمای مسافربری ایران  برفراز خلیج فارس برگزار شد.

در آن عمل جنایتکارانه تمامی 290 تن سرنشنیان  که در میان آنها 53 زن، 57 کودک 2-12 سال و 42 تبعه  غیر ایرانی قرار داشت کشته شدند.

در سالگرد آن  تلویزیون ایران برنامه هائی برگزار کرد و آقای زارعی یکی از کارشناسان مسائل سیاسی اظهار داشت: در انفجاری  که  مدتی پس از این حادثه  در هواپیمای مسافری برفراز انگلیس صورت گرفت و تمامی سرنشنینان آن کشته شدند آمریکا لیبی را محکوم کرد و دوتبعه آنرا بازداشت کرده و این امر را دستآویزی برای حمله به لیبی قرار داد؛ در حالیکه چندی بعد سیا اظهار داشت که این عملیات توسط بعضی عوامل داخل سیا صورت گرفته بود.

این نکته بسیار سئوال برانگیز است.  واقعیت چیست؟ آیا آمریکا بدلیل مسائلی که آن زمان در خصوص  پروژه اتمی لیبی داشت چنین جنایتی را مرتکب شد تا دستاویزی برای فریب اذهان عمومی جهان بیابد و عمل جنایت آمیز خود را با کشتاری دیگر تکمیل کند؟ اگر چنین باشد حقیقتا نام این عمل سوای از تروریسم بوده  جنایت ، دد منشی  و دیو صفتی گویا تر است. زیرا در جهان امروز تروریستها اکثرا انسانها ی شریفی هستند که بدلیل همین جنایتها دست از جان خود میشویند و انتقام میکشند.

این موضوع دقیقا درارتباط با برج های دوقلوی آمریکا قرار میگیرد. آیا واقعا گروهی ستم دیده و دست از جان شسته برای انتقام دست بدین کار زده اند و یا اینکه در پشت پرده  دست آمریکا و اسرائیل

( مطابق بعضی اخبار منتشر شده) در کار بوده  تا زمینه را برای حمله ای بس جنایتکارانه تر به افغانستان و برنامه هائی که برای حملات بعدی  داشته اند، فراهم کنند؟

اما واقعیت هرکدام از این دو  باشد یک نکته یا استدلال  حقوقی و یا فلسفی را نباید از نظر دور داشت اینکه: فرض که این عمل بنا بر قول آمریکا توسط عده ای تروریست صورت گرفته باشد در اینصورت اگر این کشتار بد و غیر انسانی است کدام منطق معقول و انسانی برا ی توجیه انتقام کشی و کشتار هزاران برابر مردم فقیر و بی پناه افغانستان وجود دارد. از طرف دیگر بیاییم فرض کنیم که آمریکا حق داشته انتقام بکشد پس بر همین اساس و منطق نیز مردمی که زیر تیغ جنایتهای آمریکا و اسرائیل قرار گرفته اند نیز حق دارند دست به انتقام کشی بزنند. حال به یک تفاوت میرسیم اینکه آمریکا برای کشتارهای خود از ارتش منظم و سیر استفاده کرده از فاصله دور با شلیک موشک  پیر  و جوان؛ زن و مرد ووو همه را در هر حال و  با تعداد  زیاد میکشد اما طرف مقابل مردمی فقیر و گرسنه اند که تنها  یک ضربه کوچک میزنند و جان خود را نیز فدا میکنند.

نکته دیگر اینکه هیچکدام از وسائل ارتباطات جمعی غرب که ادعای آزادی دارند ابدا حاضر نیستند این گونه مسائل  را به سطح جامعه بکشند. مسلما خبرنگاران عادی از این مسئله و خفقان و ستمی که بر آنها روا میشود تا سکوت کنند آگاه هستند.  زیرا میدانند جریمه ای که برعلیه آنها در صورت زبان  گشودن ( زبان درازی ) اعمال میشود سنگین است،  ناچارا سکوت میکنند.

چنانچه رسانه ای در جهان بطور واقعی آزاد است و یا میخواهد واقعیت جنایات ضد بشری روشن شود بفرمائید این گوی و این میدان.  از یکطرف آقای زارعی و یا مدعی دیگری بیاید و از جهت مقابل آمریکا نماینده بفرستد  و به مناظره بنشینند تا مردم بدانند چه اتفاقی افتاده و کدام راست و کدام دروغ میگویند؛  تا درسی بشود برای آینده مردم عادی و دیگر بار فریب نخورده جان شان را فدای مطامع غیر انسانی ثروتمندانی حقیر نکنند.

اگر اروپائیان ادعا دارند که در کشورهایشان آزادی بیان و… وجود دارد چرا اجازه میدهند که چنین بیرحمانه کشته بشوند؟ این کشتار میتواند دامن هر کسی را بگیرد؛  پس چرا سکوت میکنند ؟ مسلما ترس و عدم وجود آزادی  جلوی  آزادی بیان  را میگردد.

کاملا بجاست  تا نکته دیگری نیز در همین رابطه مطرح شود.

آمريكا پس از 48سال ماندلا را از فهرست تروريست ها خارج كرد!

رئيس جمهور آمريكا با امضاي قانوني، نام نلسون ماندلا سمبل مبارزه با نژادپرستي را از فهرست تروريست ها خارج كرد.
به گزارش پايگاه خبري سي ان ان، براساس اين قانون، محدوديت هاي درنظرگرفته شده براي اعضاي حزب ميهني آفريقا توسط وزارت خارجه آمريكا و سازمان سيا برداشته خواهد شد.
نلسون ماندلا و اعضاي كنگره ميهني آفريقا، هنگامي كه مشغول مبارزه با رژيم نژادپرست جنوب آفريقا بودند، در فهرست تروريسم آمريكا قرار گرفتند.
جان كري سناتور دمكرات ضمن استقبال ازاين اقدام آمريكا اظهار داشت: نام ماندلا در فهرست تروريسم جايي ندارد.
رژيم نژادپرست آفريقاي جنوبي كه از حمايت غرب برخوردار بود در سال 1960 «حزب ميهني آفريقا» را كه در حال مبارزه براي نابودي آن بود در فهرست تروريسم قرار داده بود و آمريكا نيز به تبعيت از آن، اقدام به اين كار كرد.براساس اين قانون جديد كه بوش روز سه شنبه آن را به امضا رساند، منع مسافرت اعضاي حزب ميهني آفريقا به آمريكا برداشته شد.ماندلا در سال 1942 به كنگره ميهني آفريقا كه از اكثريت سياهپوست در جنوب آفريقا دفاع مي كرد پيوست و به عنوان رهبر آن در سال 1948 شناخته شد.وي در سال 1964 به حبس ابد محكوم شد و پس از 27 سال در سال 1990به عنوان سمبل مبارزه با تبعيض نژادي از زندان آزاد شد.

(این خبر مستقیما از کیهان چاپ ایران کپی شده است.)

توجه شود کشوری نژاد پرست که برمبنای همان نژاد پرستی اعمالی انجام داده که ورای تمامی

ترم هائی مانند تروریست و… قرار میگیرد مورد حمایت آمریکا و اروپا بوده است.

آن حکومت نژاد پرست،  آقای  نلسون ماندلا مبارز سیاه پوست آزادی خواه را تروریست نامید  و آمریکا نیز او را درلیست سیاه خود قرار داد. اما در حالیکه اکنون بیشتر از یک دهه از سقوط آن رژیم نژاد پرست میگذرد و ماندلا رئیس جمهور آفریقای جنوبی  نیز شد  تازه امروز آمریکا میخواهد نام او را از لیست تروریستها بردارد.

اگر این نکته را به بررسی بگذاریم  نتیجه آن میشود که مبارزه با نژاد پرستی و برای دستیابی به آزادی و حقوق اولیه انسانی ( حقوق بشر) تروریسم است.

نیازی به بحث زیاد نیست و بنظر میرسد هر شخصی کمی انسانیت و همت انسانی داشته و آزاد و رها از قید و بند ها باشد میتواند از همین مختصر نتیجه لازم را بگیرد و بداند که در این بازی های سیاسی کنونی متاسفانه دروغ  و سیاست بازی  جای  سیاست و انسانیت را گرفته است.

بزرگترین جنگها و جنایتها در این عصر جنگهای رسانه ای و فریب مردم است.

بگذارید اسم ما  نیز در لیست تروریستها ووو  چنین حکومتهای جنایتکاری قرار بگیرد چه این خود افتخاری است و نشانی از انسانیت، شرف، آزادمردی و آزادی خواهی.

                                                                 جنبش روشنفکری – ایران

                              بیستمین سالروز جنایت آمریکا در کشتار مسافرین هواپیمای مسافری ایران

Info@intellectualism-movement-iran.com

حمله آمريکا به ايران، واقعيت يا حيله ای سياسی بز ترسانی


حمله آمریکابه ایران؛  واقعیت یا حیله ای سیاسی و بز ترسانی

ازهمان چند سال پیش که با قدرت گیری افراطی ترین جناح های صهیونیستی درآمریکا؛  کره شمالی، عراق و ایران محورشرارت نامیده شدند و شایعات حمله به این کشورها اوج گرفت  جنبش روشنفکری ایران در چند مطلب مختصر و شفاف به بررسی این موضوع پرداخته  دلایل عدم توانائی آمریکا و اسرائیل و یا هردو با هم  برای حمله به ایران و نیز حمله آمریکا به کره شمالی را بر شمرد. از طرفی حمله به عراق را ممکن دانست. در اینجا به آن نکات که صحت آنها ثابت گردید پرداخته نمیشود و به کسانیکه میخواهند آن پیش بینی ها را بخوانند و بدانند که چگونه همه آنها درست بود توصیه میشود تا آنها را از آرشیو در آورده و بار دیگر مطالعه کنند زیرا که میتواند کمک خوبی برای بررسی  آینده و شناخت و درک دقیق تر این نوشتار باشد. اما:

اخیرا دوباره ساز حمله به ایران  کوک شده و عده ای را به وحشت انداخته است. در اینجا به عدم امکان چنین حمله ای پرداخته میشود اما جای دارد که گفته شود: چنانچه آمریکا به ایران حمله کند تنها دلیلی را که برای آن میتوان یافت نادانی آمریکا است که از عقل و درایت و مشاوران عاقل و با دانش و افکار انسانی بهره نمیبرد.  تنهااین نکات است که میتواند باعث حمله آمریکا به ایران بشود.

پیش از حمله به عراق بصراحت نوشته شد که اگر آمریکا اقدام باین عمل بکند بزرگترین برنده آن ایران خواهد بود و در پس آن به بررسی وضعیت بیش از 20 کشور جهان پرداخته  و نشان داده شد که هر کدام اشان از این حمله چه نفعی میبرند، ولی آمریکا تنها بازنده خواهد بود. اما علیرغم تمام آنها آمریکا دست بدان حمله زد که همه را خوشحال کرد و خودشان را ناراحت که نتیجه اش قرار گرفتن در موقعیت کنونی است.

حال ببینیم موقعیت کنونی چگونه است و چرا آمریکا برای برون رفت از منجلابی که در آن قرار گرفته بدست وپا زدن و شاخ شانه و عربده کشیدن های تو خالی افتاده است.

مشکل آمریکا را از زاویه درگیریهای در عراق بررسی نمیکنیم زیرا اکنون دیگر همه میدانند. این مشکلات همین ها هستند که در قبل از حمله به عراق جنبش روشنفکری ایران نوشت اما آمریکا که میتوانست از آن نوشته درس بگیرد نخواست و بدنبال آمال صهیونیستها به عراق حمله کرد و نتیجتا دولتی در عراق برسر کار آمد که مطابق نوشته های جنبش روشنفکری در پیش از حمله در همکاری و هماهنگی با ایران میباشد.

اما مشکلات آمریکا بسیار عدیده گردیده است. آمریکا که سرمایه و نیروی اصلی خود را در یک قمار تماما روی عراق گذاشت تا شاید با پیروزی در آنجا بتواند در نهایت منابع نفتی جهان را در کنترل بگیرد و صهیونیستها نیز به وعده های پوچ عهد عتیق برسند؛ از سایر مسایل بسیار بدور افتاد.

از جمله بزرگترین مشکلات آمریکا عدم توازن تجاری است که هیچ آینده روشنی نیز برای آن دیده نمیشود. در اصل اکنون آمریکا دارد از حساب اعتباری مصرف میکند و یا بزبان دیگر دارد از سایر کشورها وام میگیرد و زیر بدهکاری میرود. این درست حکایت آدمی است که خرجش از دخلش بیشتر است و روزانه از کاسب محل نسیه میخرد وکاسب زرنگ محله نیز علیرغم اینکه میداند آن شخص آینده روشنی ندارد تا بدهی او را پس بدهد اما برای اینکه این فرد را که اتفاقا قلدر و زور گو و خطرناک بحال او میباشد  با بدهکار کردن و فروش نسیه به بند بکشد هر آنچه او میخواهد باو میفروشد.  اما نباید تصور کرد که این فروش ابدالدهر است بلکه آنگاه که زمان مناسب فرا رسید فروش قطع و طلب ها خواسته میشود در آنصورت نتیجه مشخص است که چه خواهد بود.

از طرفی این مشکلات اقتصادی آمریکا از چشم کشورها بدور نمانده و نگرانی آنها را تشدید کرده و بهمین جهت آنها نیز دست به اقداماتی نظیر خارج کردن پولهای خود از آمریکا  و یا تبدیل سپرده های خود در بانکها از دلار به یورو میکنند. این اقدام متقابلا وضعیت بد و گرفتار اقتصادی آمریکا در بدتر میکند. در واقع آمریکا در وضعیت ورشکسته قرار دارد اما اعلام آن ضربه ای به طلبکاران است و در ضمن هنوز هم جای دوشیدن اش هست پس هنوز کسی حاضر به اعلام صریح آن نیست.

حال در آینده ای نه چندان دور که آمریکا مجبور به بازپرداخت بدهی ها و باضافه سود پولهاست  با مشکل اساسی روبرو میشود. پس شاید راه حل را چماق نظامی ببیند و بخواهد تا باایجاد جنگ وترس ناشی از جنگ در دیگران بدهی های خود را ملغی کند و یا بتواند با فروش سلاح های بیشتر کمی توازن اقتصادی ایجاد بکند. اما این عدم توازن تجارت معنی دیگری هم دارد یعنی رکود در تولید و  حتی تعطیلی کارخانجات  و  افزایش بیکاری در جامعه.

اززاویه ای دیگر در این زمان با کوبیدن بر طبل جنگ و ناامنی و مخصوصا درمنطقه نفتی خاورمیانه قیمت نفت بسرعت در حال بالا رفتن است. با این کار تنها در آمدن کشورهای صاحب نفت بالا نمیرود بلکه درآمد صاحبان چاه های نفت در آمریکا و تجار نفتی آمریکا نیز بالا میرود. از سالها پیش همواره قدرت در آمریکا را به دو دسته  تقسیم میکردند که در یکطرف آنها نفتی- نظامی ها و در مقابل صنعتی- تجاری قرار داشتند. اکنون البته در آمد نفتی- نظامی ها بالا رفته ولی این کار به قیمت داغان شدن سایر صنایع و تجارت و… است که چون این توازن برخلاف موقعیتهای سابق ابدا دارای یک تناسب و یا وضعیت قابل قبول و معقول و قابل کنترل نیست و کار را از حیطه امکان بازسازی اقتصاد کشور خارج کرده است بناچار درگیریهای جناح های قدرت درون حکومت را در آمریکا شدت بخشیده است که نمود علنی آن در شروع انتقادات به رامسفلد وزیر دفاع آمریکا و استعفاها و… است. مسلما چنانچه منتقدان بتوانند بر رامسفلد فائق آیند قدم های بعدی را برخواهند داشت و بهمین دلیل استکه جرج بوش رئیس جمهوری آمریکا مجبور به دفاع از رامسفلد گردید و او را در مقام اش باقی گذاشت و از طرفی برای اینکه مردم را گمراه کند علیرغم اینکه همین یکی دو هفته پیش امکان حمله به ایران را نفی کرده بود دوباره آنرا مطرح و حتی از حمله اتمی صحبت کرد.

اما واقعا حمله نظامی آمریکا چگونه خواهد بود.

سالهاست که از حمله نظامی آمریکا به بعضی نقاط استراتژیک و یا تاسیسات اتمی ایران صحبت میرود. واقعیت اینستکه آمریکا و هر کسی در جهان میداند که حمله به ایران و لشکر کشی همانند عراق امکان ندارد. دلایل مفصل در نوشته های پیشین جنبش روشنفکری ارائه گردیده است.  پس برای خلاصه کردن مطلب از بررسی آن میگذریم.  بنابراین سرمایه گذاری آمریکا و طرح هائی که از آن صحبت میشود برروی حمله به مناطق استراتژیک است؛ اما آیا این عمل نیز ممکن و عملی میباشد؟

چندی پیش جنبش روشنفکری ایران توصیه ای به ایران ( و بعضی کشورها) داشت که برای جلوگیری از حمله آمریکا پیمان نظامی با بعضی کشورها و از جمله سوریه امضا کند که ایران نیز به این توصیه توجه کرد و در همان هفته چنین پیمانی با سوریه نوشته شد. البته این کافی نیست و ایران میتواند با کشورهای دیگری مانند کوبا و… چنین پیمانهائی را منعقد بکند. گستردگی چنین پیمانهائی از این کشورها میتواند قدرت بزرگی بسازد.

 بنابراین آمریکا برای حمله به ایران ابدا نمیتواند روی پایگاه هایش در کشورهای عربی  حساب بکند و در صورت  تصمیم به حمله باید از این کشورها خارج بشود. زیرا که آنگاه جنگ باین کشورها نیز کشیده خواهد شد و نه تنها اگر این کشورها پایگاه به آمریکا بدهند بصورت مستقیم وارد جنگ باایران  شده اند و این کاری ساده نخواهد بود زیرا که توان و آمادگی جنگ را ندارند واز طرفی دیگر خود را با سوریه که کشوری عربی است رودر رو میکنند؛  بلکه از جانبی دیگر خود را درگیر مسئله جنگ با کشوری اسلامی کرده اند که در  چشم  مسلمانان تمامی جهان ناشایست است و باید برای آن غرامت سنگینی را بپردازند. غرامتی که آنها را با مشکلات بسیار جدی داخلی روبرو میکند. شاید مشاوران  آمریکا ندانند که اکنون ایران با موضعگیریهایش در میان مسلمانان با هر مذهب و یا فرقه ای و در هر کجای جهان از آمریکا تا آفریقا و شرقی ترین کشورهای آسیائی مانند چین نفوذ پیدا کرده است. غنی سازی اورانیوم بعنوان دستاوردی برای جهان اسلام به مسلمانان روحیه ای جدید داده است و آنان را بدفاع از ایران تحریک و بنوعی ملزم ساخته است.

اما مهمتر از همه اینکه جنگ با ایران که اکنون بعنوان مرکز اصلی شیعیان در آمده (و در مقام مقایسه و برای روشنتر کردن قضیه میتوان گفت همانند واتیکان شده است)  بدون پاسخ از جانب شیعیان ساکن کشورها نخواهد ماند. توجه شود  واتیکان که تنها یک محل بسیار کوچک است بعنوان کوچکترین کشور جهان شناخته میشود و با این حال هیچ قدرتی در جهان جرات دست درازی به آن را ندارد. اکنون ایران نیز کمابیش همین حالت را پیدا کرده است. از جانب دیگر بخاطر مواضع سیاسی ضد صهیونیستی در میان غالب مسلمانان از هر مذهب و فرقه ای پایگاه یافته است.

اما از طرف دیگر اگر آمریکا به ایران حمله بکند و حتی در بدترین حالت از بمب های اتمی فرو رو در زمین استفاده بکند چه حالتی اتفاق میافتد.

اولا خود همین بمب ها مسئله دار است  و در عین اینکه نمیتواند ضربه اصلی را به تاسیسات اتمی زیرزمینی ایران بزند ولیکن تشعشعات اتمی آن میتواند برای مردم فاجعه آفرین باشد. برمبنای بررسی گروهی از دانشمندان اتمی چنین حمله ای میتواند چندین ملیون کشته و چند ده ملیون بیمار داشته باشد.  که اولین قربانیان آن مردمان ساکن در شهرهای نزدیک همانند اصفهان، نطنز و… است.  البته فاجعه تنها متعلق به ایران نیست بلکه به ده ها کشور همجوار شرقی و غربی  و از جمله ترکیه و روسیه و حتی  اسرائیل کشیده میشود. در اینصورت تکلیف سربازان آمریکائی و همپیمانانش در کشورهای همسایه ایران چه خواهد بود. هیچ حمله نظامی بدون ورود نیروهای زمینی پیروزی بحساب نمیآید.  و با یک حمله اتمی محلی برای ورود نیروهای نظامی باقی نمیماند. حال باز هم از بررسی گسترده نظامی مسئله گذشته به نکات دیگری پرداخته میشود.

اما پس از این همه چه خواهد شد:  گفته شد که در صورت خواست جدی آمریکا برای چنین حمله ای در ابتدا باید از کشورهای همجوار ایران بیرون برود تا هم خود و هم این کشورها در امان باشند. پس این اولین نشانه نزدیکی زمان حمله نظامی آمریکا است.

اما دومین و مهمترین نشانه خروج نیروها یعنی ناوهای جنگی آمریکا از خلیج فارس است زیرا مسلما موشکهائی که ایران دارد و اخیرا تعدادی از آنها را به نمایش گذاشت قادر خواهند بودن ناوهای آمریکا را مورد هدف قرار بدهند و باعث غرق شدن آنها گردند که این بمعنی شکست نظامی آمریکا و پایان جنگ خواهد بود.  

پس آمریکا چگونه میتواند به ایران حمله بکند؟  تنها راه،  خروج از خلیج فارس و شلیک موشک از نقطه ای است که برد موشکهای ایران به آنها نرسد. این در حالی استکه موشکهای ایران بیشتر از 2000 کیلومتر برد دارد. در این حال نیز باید دید که آیا ایران قادر به نابود کردن این موشکها در هوا و یا گمراه کردن آنها در یک جنگ الکترونیکی هست یا نه؛  که در اینصورت فاجعه انفجار موشک در آسمان و یا منحرف کردن آن و اصابت موشک به منطقه ای دیگر معلوم نیست، کدام شکل از فاجعه دیگری را و برای کدام کشور و… در برخواهد داشت.

به بررسی گسترده این نکته نیز از زاویه نظامی  نمیپردازیم  بلکه:  نکته اساسی و مهم آنستکه خروج نیروهای نظامی آمریکا از خلیج فارس بخودی خود بمعنی شکست کامل سیاستهای آمریکا و پایان قدرت برتر جهان بودن اش میباشد.

آنچه که باعث بیشترین مشکلات و درگیریها میباشد همین تسلط بر منطقه نفت خیز و خلیج فارس است. اگر آمریکا از خلیج فارس خارج بشود که دیگر تسلطی نخواهد داشت. تصور این نکته هم که بعد از بمباران بازخواهند گشت خواب و خیالی بیشتر نیست زیرا که نیروهای متحرک و سبک نظامی بسادگی میتوانند تنگه هرمز را ببندند.

باید توجه داشت که بعد از هر بمباران اتمی مدتها طول میکشد تا منطقه از مواد آلوده پاک شود و بتوان در آن منطقه همانند پیش به کار و تجارت پرداخت در چنین صورتی برای مدتهای مدید نه تنها نفتی صادر نخواهد شد بلکه هیچ کارو فعالیتی صورت نخواهد گرفت و از این منظر نیز ضربه اقتصادی شدیدی به منافع تمامی کشورهای جهان خواهد رسید.

حال زمانیکه از این زاویه به بحران نفت نگاهی انداخته بشود دیده میشود که جهان ابدا و ابدا طاقت چنین جنگی را ندارد زیرا بمجرد اینکه جنگی در گیر شد و آمریکا چنان حمله ای را کرد تنگه هرمز بسته خواهد شد و نفتی صادر نخواهد شد. عدم صدور نفت یعنی فاجعه برای جهان و مخصوصا آمریکا، اروپا، چین ، ژاپن و هند. زیرا کشورهای کمتر توسعه یافته و مردمانش به سختی و ریاضت عادت دارند اما این کشورها نمیتوانند بدون این خونی که در رگهای صنایع اشان جاری است زنده بمانند. اگر این ماجرا فقط چند ماه طول بکشد آنگاه فاجعه ای بتمام معنی غرب را بزانو در خواهد آورد.  شاید تصور شود که در چنان صورتی غرب با تمام قوا و با همکاری یکدیگر یکی دوملیون نیرو برای کنترل منطقه میفرستند اما اینها بیشتر خواب و خیال و رویاهائی است که تنها میتوان بوسیله آن مردم عادی را فریب دارد و بیشتر به داستانهای  بی ارزش هالیودی شباهت دارد.

بیشتر باید روی آن حساب کرد که اگر قرار باشد به قلب امپراطوری شیعه حمله بشود و از رهبران جهان شیعه موشهائی ترسو و تحت اختیار ساخت باید مطمئن بود که با غرق کردن چند کشتی نفت کش و مین گذاری و…  تنگه هرمز برای ماهها به تعطیل در خواهد آمد و همین چندماه برای بزانو در آوردن غرب و تمامی کشورهای وابسته به نفت و حتی کشورهائی که با فروش نفت زندگی میکنند؛ کافی است.  ضمن اینکه آنها ازداشتن سوخت کافی بی بهره خواهند بود  با بالارفتن قیمت نفت که میتواند از طلای زرد هم گران تر بشود( در آنزمان دیگر صحبت از بشکه ای 100 دلار تنها شوخی است) هیچ محصولی با صرفه اقتصادی تولید نخواهد شد و هیچ ماشینی حرکت نخواهد کرد.  

توجه شود که پیشتر در مقاله در پاسخ به پادشاه اردن که گفته بود ایران میخواهد هلال شیعه ایجاد کند نوشته شد که این هلال سالهاست بشکلی بسیار محکم تر از آنچه تصور کنید ایجاد شده است.  زیرا تمامی رهبران مذهبی- سیاسی شیعه از لبنان تا ایران و آنطرفتر با هم قوم و خویش  و فامیل هستند که این امر بسیار معنی دار است. با حمله به ایران تمامی منطقه در جنگ و آشوب فرو خواهد رفت.  باید متصور شد که در تمامی کشورهای اسلامی که جمعیت شیعه دارند تمامی منافع شرکت کنندگان در جنگ و جان شهروندان آنها در خطر خواهد بود. شاید از همه بدتر که آمریکا تصورش را ندارد و برایش بسیار مهم است هندوستان باشد که علیرغم اینکه مهر کشوری هندو خورده اما دهها ملیون مسلمان شیعه در آن میتوانند برای آمریکا و بقیه همدستانش مشکلات جدی اقتصادی و جانی ایجاد کنند. نباید از عکس العمل مسلمانان چین و حتی اروپا و آمریکا نیز چشم پوشید. و البته باید متوجه بود که بیشترین ضربه را اسرائیل که اکنون بصورت گروگانی در دست ایران ( برخلاف ادعاهای معکوسی که از طرف اسرائیل میشود و زبان درازی کرده بظاهر خود را قوی و قدرتمندتر از ایران جلوه میدهد) افتاده؛  خواهد خورد.

جنگ در منطقه از صدور کالای کشورهای شمال ایران جلوگیری میکند ( توجه شود که بمباران هسته ای  بطور طبیعی خطوط ارتباطی راه آهن و زمینی را از میان خواهد برد) و چون صادراتی نیست وارداتی هم نخواهد بود در نتیجه کارخانه های غرب از این بابت نیز به تعطیلی کشیده خواهند شد.

از این منظر تعداد بیکاران در کشورهای غربی حداقل دوبرابر( و یا شاید 3- 4 برابر) خواهد شد. در چنین حالتی کشورهائی که سیستم حمایت از بیکاران و پرداخت حقوق بیکاران را دارند قادر به پرداخت  نخواهند بود. و آنگاه که نتوانند حقوقی بپردازند مردمان گرسنه، بیکار وفقیر راهی بغیر از دزدی نخواهند داشت. این فاجعه برای کشورهای اروپائی بسیار گسترده تر خواهد بود زیرا نفت ندارند و مردم آن خود را برای زندگی تحت سیستمی حمایت شده از طرف دولت آماده کرده اند و اکثر مردم که فقیر بوده و هیچ پس اندازی ندارند از همان اولین ماهی که حقوق بیکاری دریافت نکنند در اوج فلاکت بوده راهی بجز سرقت از فروشگاهها و… ندارند. در آنصورت آشوب و بلوا، ناامنی و… در غرب فاجعه ای غیر قابل حل خواهد بود.

اینها تنها نکات اندکی از مشکلاتی استکه میتواند با حمله نظامی به ایران پیش بیاید اما سئوالی که مطرح میشود اینستکه آیا آمریکا به این همه مشکلات واقف است یا نه؟  

تجربه عراق نشان داد که آمریکا از مشاوران( که بسیاری از آنها ایرانی هستند) عاقلی  بهره نمیبرد و در ضمن جناح صهیونیست که در قدرت مرکزی آمریکا نشسته اند آمریکا را درمسیر آمال و آرزوهای خود و وعده های عهد عتیق میبرند،  بدون اینکه ذره ای برای این کشور و مردم آن ارزش قائل باشند.

در این لحظه و شرایط خاص ایران،  موضوع با عراق کاملا فرق میکند.  وضعیت استراتژیک ایران و نیز قدرت حاکم  مذهبی شیعه بر این کشور آنرا بسیار متمایز میکند. وضعیت ایران  حتی ابدا قابل مقایسه با کره شمالی نیست. کره شمالی با تمام ضعف هایش  که نیازی به برشمردن آنها نیست براحتی در برابر آمریکا ایستاده و آمریکا جرات حمله به آنرا ندارد پس چگونه خواهد توانست به ایران حمله کند. هر چند از نظر استراتژیک و ارزشها، کره شمالی ابدا قابل مقایسه با ایران نیست با این حال حداقل چین ابدا راضی نیست که آمریکا بر این کشور مسلط شده همسایه اش گردد. پس چگونه چین و روسیه و البته کشورهای دیگری مانند هند، ژاپن و… اجازه بدهند تا آمریکا با تسلط بر منطقه نفتخیز آنها را بزیر کلید بگیرد. حتی اروپا نیز چنین نمیخواهد.

چگونه روسیه اجازه بدهد که آمریکا همسایه جنوبی او بشود و کشور استراتژیکی ( ایران) را که قرنها برای تسلط بر آن تلاش کرده براحتی به آمریکا، بزرگترین دشمن خود بسپارد. روسیه کشوری است که با تمام گستردگی از یک ضعف بزرگ رنج میبرد. با یک نگاه اندک به نقشه جغرافیا متوجه میشویم که این کشور بدترین مرزهای آبی بین المللی را دارد. این کشور نیازمند راهی مطمئن به جنوب است که آنهم تنها از مسیر ایران امکان دسترسی به خلیج فارس را برایش میسر میکند.

آنچه که در عراق گذشت و اروپا در مقابلش حرکت جدی نکرد،  بیشتر خواست صهیونیستها بود. اما در مورد ایران جناح های غیر صهیونیست و  ضد صهیونیست موضعگیری جدی خواهند کرد.

زمانی تصور میشد وجود نیروهای آمریکائی در افغانستان و عراق برای ایران خطر است و ایران در محاصره افتاده ولی واقعیت اینستکه نیروهای آمریکائی در این کشورها که شیعیان و طرفداران ایران و نیز مخالفان آمریکا در آنها بسیار هستند بصورت اسیر دست ایران بوده و در صورتیکه آمریکا بخواهد اقدامی برعلیه ایران بکند ابتدا باید فکری برای سلامت این نیروها بکند.

پس با تمام این تفاصیل چرا آمریکا بر طبل جنگ میکوبد.

در واقع بنظر نمیرسد آمریکا جنگ را بخواهد، بلکه از این لاف پهلوانی زدن ها نتایج دیگری میگیرد.

اول اینکه با توجه به شکست در افغانستان و مخصوصا عراق میخواهد مردم خود را در گمراهی قرار بدهد. در واقع این آمریکا است که از این حرفها بعنوان خوراک داخلی بهره میبرد در حالیکه برعکس تمامی انگشتها بسوی ایران اشاره رفته که ایران چنین میکند و حرفهایش برای خوراک داخلی است. همان طور که گفته شده مشکلات اقتصادی و… آمریکا باید بنوعی تحت الشعاع مسائل بین المللی قرار گرفته تا مردمان را فریب بدهند.

دیگر اینکه هنوز جناح نفتی- نظامی از این قائله و آشفته کردن اوضاع منطقه سود میبرد که همان بالا رفتن قیمت نفت است و صحبت آ ن در بالا آمد؛  نیز فروش اسلحه به کشورهای منطقه میباشد. البته ایران و کشورهای صادر کننده نفت نیز از این بازی و بالا رفتن قیمت نفت بسیار راضی هستند.

نکته دیگر اینکه آمریکا با این کار همه افکار را متوجه ایران کرده در حالیکه این اوست که بخاطر توسعه سلاح های اتمی باید محاکمه بشود و سازمان انرژی اتمی و سازمانها بین المللی باید او را به پای میز محاکمه و تحریم بکشند.  

جهان بشکل مسخره ای گیج شده است و بصورت سیرکی مسخره با مردمانی گیج و انگشت بدهان در برابر کارهای ساده  شعبده بازان بسیار نادان، ناشی و مبتدی در آمده است.

از همه مسخره تر ویا تاسف بارتر؛  صحبتهای این هفته جرج بوش رئیس جمهور آمریکا بود که احتمال حمله نظامی اتمی به ایران را تائید کرد. آنچه که از این سخنان مفهوم میشود اینستکه برای ایشان تمامی این مردمی که کشته میشوند ابدا انسان ( آدم) بحساب نمیآیند اما اگر یک یهودی در اسرائیل کشته بشود یک انسان ( آدم) کشته شده و باید بخاطرش دنیا را محاکمه کرد. اینجاست که ریشه قدرت صهیونیستها در آمریکا و چیزی بدتر از نژاد پرستی کاملا عیان میشود.

مضحک آنجاست که دلیلی که همواره آورده میشود احتمال اتمی شدن ایران و استفاده از آن است؛  و آمریکا میگوید برای جلوگیری از این کار بمب اتمی بکار میبرد.

واقعا چه کسی در این میان احمق است؟  مردم جهان و یا رهبران آمریکا؟  یا اینکه رهبران آمریکا دچار بیماری ( روانی) و هزیان گوئی شده اند؟  چرا کشورهای جهان در برابر این سخنان عکس العمل نشان نمیدهند؟  چرا ایران که خود مورد این حمله است از این سخنان در مجامع بین المللی برعلیه آمریکا و بنفع خود سود نمیبرد؟  این سخنان که بوی جنایت میدهد بسیار شرم آور است. این سخنان برای تمام طول تاریخ بشر بعنوان غیرانسانی ترین سخنان و تفکرات ثبت خواهند شد. باید ریشه این تفکرات و انسانهائی را که چنین افکاری را دارند در جهان خشکاند.

این سخنان نشان رذالت بی حد و حصر رذل ترین مردمانی است که عقایدشان ریشه در بدترین افکار صهیونیستی داشته متکی به بدترین تعلیمات عهد عتیق میباشند.

اما اگر قرار باشد آمریکا به ایران حمله بکند میبایست مقدمات زیادی را بچیند که اولین و اساسی ترین اقدام کشاندن ایران زیر تیغ تحریم های سازمان ملل است ( و البته پس از آن قدم های اولیه نظامی مثلا ایجاد پایگاه و… که در بالا آمد  بر داشته خواهدشد) که با تحریم های اعمال شده از طرف آمریکا بسیار متفاوت است.  در چنین صورتی دیگر دلیلی برای ماندن ایران در سازمان انرژی اتمی باقی نمیماند. زیرا اگر قرار باشد منافع این سازمان شامل قدرتمندان بشود و ضررها را ضعفا تحمل بکنند ماندن در آن کاری عاقلانه نیست پس بهتر است آنرا ترک کرد و با سرعت زیاد بمب اتمی ( و موشکهائی که برد شان به آمریکا برسد) را که از ضروریات دفاعی بحساب خواهد آمد تهیه کرد.  در غیر این صورت و حمله آمریکا،  گناه کشتار ملیونها انسان نه تنها برگردن آمریکا بلکه بر بی سیاستی و نادانی رهبران ایران نیز خواهد بود.

از زاویه علمی، دقیق، کارشناسانه و با دلایل محکم و غیر قابل انکار جنبش روشنفکری ایران اعلام میکند؛ کشورهائی ( اروپائی) که نیروگاه اتمی دارند؛  تمامی دانش، امکانات، توان و… لازم را برای ساختن بمب اتمی دارند و اگر لازم بدانند در زمانی بسیار کمتر از آنچه تصورش را بکنید آنرا خواهند ساخت.

در اساس  داشتن بمب اتم بازدارنده جنگ است.  اگر ایران و سایر کشورهای جهان نیز صاحب بمب اتمی بشوند آنگاه صحبت از جنگ سخت است. جنگ، ظلم، بهره وری، استثمار و استعمار ووو زمانی صورت میگیرد که یکطرف قوی و دیگری ضعیف باشد؛ در صورتیکه در حد معقولی تساوی نسبی وجود داشته باشد چنین کارهائی قابل اجرا نیست و صلح  جایگزین شده؛  حل مسائل از راههای مسالمت آمیز پیگیری میشود.

همین نکته است که آمریکا را به تلاش انداخته تا ایران را کلید بکند. اگر ایران بمب اتمی داشت اکنون صحبت آمریکا از موضع قدرت و زور گوئی قلدر منشانه و لات صفت در نمیگرفت.

اما جنبش روشنفکری ایران از همان چندین سال پیش که ایران بسیار ضعیف تر از زمان حال بود میدانست و نوشت که آمریکا ضعیف تر از آنستکه بتواند به ایران حمله بکند.

پس علیرغم اینکه تعدادی از سازمانهای سیاسی ایران و افراد فعال سیاسی دچار نگرانی بودند و در پی جمع آوری امضا و نامه های اعتراضی؛  اما جنبش روشنفکری ایران با توجه به دیدگاه قید شده نه تنها در آنها شرکت نکرد بلکه حتی ضرورت نوشتن هیچ مطلبی را هم نمیدید.  لیکن اینبار در رابطه با مجموعه ای از دیگر مسائل است که این مطلب را ارائه میکند.

نتیجه و خلاصه کلامی که دلیل نگارش این نوشته بود:

اکنون جنگ قدرتی در جهان در گیر شده که بهانه اش ایران است.  در جهان سیاست نه دوست وجود دارد و نه دشمن؛  پس در حالیکه تمامی کشورهای قدرتمند جهان از پیدا شدن یک قدرت جدید( ایران) که در نتیجه تضعیف آنها را بهمرا ه دارد ناخشنود هستند اما در میان خود دشمنان خطرناکتری میبینند.

اکنون کشورهای قدرتمند جهان برسر تقسیم به چانه زنی نشسته اند. تا چندی پیش تنها چند کشور اروپائی طرف صحبت ایران بودند اما اکنون پای تقریبا همه بمیان آمده و در چنین حالتی دستیابی به یک توافق، آنهم در حالی که تماما منافع آمریکا تامین شود ابدا ممکن نخواهد بود. چرا؟

هر چند مبادلات تجاری چین با آمریکا بسیار عظیم است و ابدا قابل مقایسه با ایران نیست اما تمام این تولیدات چین و صنعت اش و آنچه که باید صادر شود، نیازمند آن مقدار اندک مبادلات با کشورهای نفتخیز یعنی تامین انرژی است و بدون انرژی هیچ تولیدی برای صادرات نخواهد داشت.

رشد اقتصادی چین نیازمند انرژی است و آن نیز در منطقه نفتخیز و بستگی به ایران دارد.  پس اگر قرار باشد  آنرا از دست بدهد و یا پیش از امضا قرارداد بزرگ تامین انرژی ( قرارداد حدود 100 ملیارد دلاری تامین گاز از ایران) تحریم ایران را بپذیرد چگونه باید انرژی لازم برای صنایع اش را تامین کند. بدتر از همه آنکه آمریکا بر منطقه حاکم بشود. در آن صورت محتاج و برده آمریکا خواهد بود. توجه: چین همان کاسبی استکه جنس نسیه به آمریکا میفروشد و او را تاخرخره زیر قرض میبرد.

روسیه کشوری است که در آن همه چیز و بقولی هر آنچه که در جدول مندلیف آمده،  یافت میشود بنابراین بالا رفتن قیمت نفت و مواد اولیه بر آن تاثیری نمیگذارد و حتی بنفع اش میباشد، کمااینکه در همین اواخر قیمت گاز صادراتی خود به اوکراین را بسیار بالا برد که باعث مشکلات زیادی شد. این عمل بنفع ایران که دارای دومین منابع گاز جهان است تمام شد و البته انگیزه دیگری برای نقش ایران در بازی بزرگ جهانی بر سر سوخت و تامین انرژی در جهان.

 اما روسیه مشکلات بسیار زیاد دیگری با آمریکا دارد که مهمترین آنها مسئله قدرت است و اینکه علیرغم تمامی توان اما هنوز روسیه بعنوان یک قدرت بزرگ صنعتی مطرح نیست و مشکلات زیادی از جمله ورود به سازمان تجارت جهانی و… را با آمریکا دارد.

اروپا گرفتاریهای خاص خود با آمریکا را دارد و علیرغم نفوذ گسترده آمریکا در کشورهای اروپائی اما اکنون اروپای مشترک برای خود احساس قدرت میکند. لیکن این قدرت و صنعت  بدون نفت هیچ است. بنابراین نباید کلید تمام گنجینه ها را دراختیار آمریکا بگذارد. جایگزینی پول اروپا ” یورو” به جای دلار از مهمترین مشکلات اقتصادی آمریکاست.

هرچند ژاپن در این مذاکرات نیست و ظاهرا نقشی به او داده نشده لیکن ژاپن را بعنوان کشوری بسیار صنعتی نمیتوان نادیده گرفت.  ژاپن با تمامی صنعت اش اما نفتی ندارد و نیازمند تکمیل انعقاد قرار داد نفتی  با ایران  است.  قراردادی که میتواند نفت حدود یک قرن آن کشور را تامین کند.

هند نیز علیرغم اینکه از جنبه صنعتی و اقتصادی به پای سایرین نمیرسد اما کشوری است با بیشتر از یک ملیارد جمعیت و توانمند. هند وابسته به انرژی است و دیده شد که علیرغم تمامی وعده های آمریکا در کمک به نیروگاه اتمی آن کشور،  اما در عین حال میدانست که نیروی اتم جای نفت و گازی را که ایران میتواند به او بدهد نمیگیرد و در نتیجه کار هند با آمریکا به مشکل برخورد کرد.

بنابراین تا این همه مسائل و مشکلات که تنها قطره ای از دریای آن گفته شد وجود دارد؛  جای هیچ نگرانی نیست و نه تنها حمله ای صورت نخواهد گرفت بلکه تحریمی هم نخواهد بود. این کشورها فعلا دارند مسائل خود را بصورت رودر رو میبینند. آنها با این نشست ها و جلسات بیشتر به واقعیات اختلافات و مشکلات ووو خود پی میبرند. در این میان دیپلماسی و سیاست خارجی ایران میتواند آنها  را بیشتر از هم دور بکند.

حمله به ایران و یا حتی تحریم ایران، تمامی کشورهای جهان را با مشکل بسیار بزرگی روبرو خواهد کرد و بیشترین مشکلات برای کشورهای صنعتی خواهد بود.  پس این مشکلی است میان آنها و آمریکا که باید خودشان آنرا حل کنند. آمریکا بصورت بازیچه ای در دست کشورها درآمده، هر روز پوئن های بیشتری میدهد و ضعیف تر میشود و سایرین قدرتمند تر میگردند.

آمریکا دیگر آن غول قدرتمند چندی پیش نیست و از او نباید ترسید و حساب برد.

                                                                                 جنبش روشنفکری- ایران

                                                                                آپریل 2006    فروردین  1384

Intellectualism_movement_iran@hotmail.com

تحليلی نظامی: آمريکا پيش از حمله به ايران شکست خود را پذيرفت


تحلیلی نظامی : 

آمریکا پیش از حمله نظامی مستقیم به ایران، شکست نظامی خود را پذیرفت.

تهدید آمریکا به حمله اتمی به ایران نشانه ضعف نظامی آمریکا دربرابر ایران بود و اکنون شکست خود را پذیرفته است.

هرچند اکنون دیگر برای هر کسی که بخواهد کمی چشم هایش را باز کند کاملا آشکار شده که آمریکادر منطقه شکست خورده و دست بدامن ایران و سوریه گردیده تا بتواند از جهمنی که خود در عراق ساخته است خارج بشود و حتی فراتر از آن بتواند از مشکلات فراوان دیگری که شکست فاحش در تمامی کشورهای منطقه به انواع گوناگون نظامی- سیاسی است رها شود؛  لیکن هیچگاه هیچ گروه، سازمان، حزب، دولت و یا متفکری به بررسی این نکته نپرداخت که تهدید نظامی آمریکا مبنی بر حمله اتمی به ایران نشانه محرز از ضعف نظامی آمریکا در برابر ایران بوده و هر روز بیشتر هم میشود.

سلاح اتمی اکنون قوی ترین وسیله کشتار جمعی است که میتواند در محیط  بسیاروسیعی تخریب ایجاد کرده و تشعشعات آن نیز تا مدتها در گستره ای بسیار وسیع تر از منطقه تخریب شده آسیب های جدی بوجود آورد. قدرت تخریب و یا در واقع تخریبی را که بمب اتمی ایجاد میکند نمیتوان با بمب های معمولی (متعارف) مقایسه کرد و مثلا گفت که فلان نوع بمب اتمی ( مثلا آنچه که در هیروشیما فرود آمد) قدرت تخریب معادل فلان میزان بمب معمولی دارد. زیرا کسانیکه جنگ را دیده اند میدانند که آن  تخریبی که بمب ها عادی ایجاد میکنند قابل باز سازی فوری است ولی بمب های اتمی همه چیز را در محدوده وسیعی کاملا نابود میکند و همزمان میسوزاند و در آن محدوده ای که عمل میکند هیچ چیز سالم باقی نگذاشته و هیچ جانداری حتی حشرات و… و در واقع هیچ نشانی از حیات هیچ نوع جاندار بزرگ و یا میکروسکوپی را باقی نمیگذارد. در واقع بمب اتمی تمامی سیسم موجود را نابود میکند. 

در حالیکه میان محل های اصابت  بمب های معمولی به اهداف فاصله وجود دارد و آنها در فواصل زمانی فرومیآیند در این میان بسیاری از جانداران، گیاهان و جانداران ریز و درشت ادامه حیات مییابند که از جنبه چرخش حیات برای ادامه زندگی بشر و تمامی حیات روی زمین مهم هستند.  حتی دیده شده که گیاهان در اندک مدتی در همان نقطه مورد اصابت رشد کرده اند. در اساسا تفاوتهای بسیارفاحشی میان انفجار هسته ای و سایر شیوه های جنگ چه از نوع سلاح های گرم امروزی و چه سلاح های سرد گذشته وجود دارد. مخصوصا در گذشته انسانهائی که در جنگها با سلاح سرد کشته میشدند تنها یک قاجعه انسانی بودند اما سلاح های گرم با انفجاراتشان فاجعه محیط زیستی  و سلاح اتمی فاجعه بمعنی تام و تمام آن ایجاد میکنند.

بهرصورت بمب اتمی در حال حاضر بالاترین و برترین سلاح جنگی و تخریب و کشتار جنگی است که وجود دارد و میتواند بعنوان آخرین وسیله و تنها در صورتیکه کشوری در تنگنای بسیار بسیار حاد قرار گرفته شود از آن بعنوان تهدید به نابودی کامل دشمن نام ببرد که البته آنهم بدین سادگیها نیست.

استفاده از این سلاح آنقدر وحشتناک است که تنها یکبار در جهان و آنهم در جنگ دوم جهانی و از طرف آمریکا صورت گرفت. اما در تمامی جنگهای بعدی که آمریکا در جهان براه انداخت و شرکت داشت نه تنها از آن استفاده نکرد بلکه حتی تهدید هم نکرد. در حنگ ویتنام، یوگسلاوی، افغانستان، عراق و… در هیج جنگی نه تنها از بمب اتمی استفاده نکرد بلکه از آن بعنوان تهدید( یا بهتر است گفته شود بعنوان تهدیدی تاکتیکی برای ترساندن دشمن و تسلیم فوری و بدون قیدو شرط ) استفاده نکرد.

چرا در صورتیکه آمریکا میتوانست باچنین تهدیدی صدام حسین را وادار به تسلیم کند اینکار را نکرد و اکنون در منجلابی از مشکلات در عراق دست و پا میزند ودست نیاز بسوی ایران دراز کرده است؛ لیکی در مورد ایران چندین سال است که از چنین تهدیدی استفاده میکند و حتی بطور جدی برای حمله اتمی به ایران سران نظامی آمریکا بارها و بارها تشکیل جلسه داده و به برسی دقیق آن پرداخته اند.

چرا آمریکا میبایست آخرین برگ خود را رو کند؟  موضوع کاملا روشن است ضعف.

آمریکا و سردمداران و تئوریسینهایش با تمامی نادانی اشان حداقل تا این حد میدانستند که ایران نه افغانستان است، نه عراق و نه یوگسلاوی و نه هیچکدام از کشورهای دیگری که با آنها وارد جنگ شده بود. در اینجا به بررسی بیشتر این نکات پردازخته نمیشود و علاقمندان  به خواندن مطالب پیشین که از سالها قبل جنبش روشنفکری ایران نوشته و صحت آنها نیز به اثبات رسیده ، دعوت میشوند.

آمریکا سالها با این تهدید تنها خود و اطرافیانش را ترساند. تمامی اروپا چه موافق و چه مخالف فکر میکردند که آمریکا فقط با این سلاح قادر به جنگ با ایران بود،  بدون اینکه فکر کنند چرا آمریکا نمیتوانست و یا همه با هم نمیتوانستند همانند حملاتی که به سایر کشورها کردند، بکنند.

آمریکا ابتدا این طرح را مطرح کرد که میخواهد در نقاط خاصی در ایران نیرو پیاده کنند اما بزودی متوجه شدندکه این مزخرفات هیچ ارزش نظامی ندارد واز همان ابتدا محکوم به شکست است. پس این طرح را بدور افکند.

تهدید آمریکا به حمله اتمی به ایران مخالفین این کشور در اروپا و… و نیز مخالفین جنگ و کشتار را وحشت زده کرد؛ اما نیروی تبلیغاتی آمریکا قدرت فکر را از دیگران صلب کرده بود تا از  زاویه ضعف آمریکا به مسئله نگاه کنند. هرچند نگاه به این مسئله از این زاویه نیازمند دانش نظامی است اما سیاسیون ( خبره) و نیز دست اندرکاران و کسانیکه با وسایل ارتباطات جمعی کار میکنند و کسانی در این ردیف میبایست به این صرافت میافتادند که چنین تهدیدهائی پیش از آنکه نشانه قدرت باشد دلیل ضعف است.

حتی در هیچ دعوای ساده ای هم هیج کس آخرین حربه و یا سلاح و یا ترفند و یا کاری را که میتواند بکند به رخ نمیکشد مگر اینکه به آن مرحله آخر رسیده باشد. آمریکا حتی طی سالیان افکار عمومی اروپا را برای حمله اتمی به ایران آماده کرده بود.

بهر صورت یکی از دلایلی که باعث شد تا در این مرحله این نکته نوشته شود هنوز تبلیغات مسخره و کودکانه آمریکاست. بعنوان مثال اخیرا شخصی بنام دانیل السبرگ  مطلبی نوشته و ظاهرا افشا کرده است که دولت بوش طرح حمله اتمی به ایران را سالها بطور جدی دنبال میکرده است. 

مسلما این اخبار و نکاتی که در آن مطرح میشود اگر صحیح باشد در اختیار هر کسی قرار نمیگیرد و زمانی هم که  بدست شخصی و یا تعدادی رسید اجازه افشا و یا درج آن داده نمیشود؛ چرا؟

زیرا در کشوری غیر آزاد ( کشوری از نوع مستعمره سوپر جدید) همانند آمریکا که قدرت وسایل ارتباطات جمعی در اختیار مردم و برای آنها نیست و بلکه تحت عنوان دروغین  آزادی  در اختیار سرمایه داران بزرگ و حاکم برمملکت قرار دارد بهیچ وجه  اجازه انتشار مطلبی که نقش آنها

( قدرتمندان حاکم) رابزیر سئوال ببرند نمیدهند. کسی که چنین اخباری را میگیرد و اجازه نشر بنامش داده میشود خود درون سیستم قرار دارد و از این مسائل و درج آنها نیز اهداف خاصی پیگیری میشود.

یکی از دلایل درج گفتار این شخص،  بزرگ نشان دادن قدرت آمریکا بعد از همین شکست اش در برابر ایران است. دیگر نشان دادن جناح های باصطلاح انسان دوست درون هیات حاکمه آمریکا و بنوعی تطهیر دوباره رژیم حاکم بر این کشور و یا بزبانی دیگر تطهیر سیستم حاکم بر آمریکا.

البته بدینترتیب دست حاکمان اصلی که همان سرمایه داران بسیار بزرگ پشت صحنه نشسته پاک میماند و کسی آنها را مورد مواخذه قرار نمیدهد  وسیستم نسز دست نخورده باقی میماند. 

بهر صورت هیئت حاکمه آمریکا با تمام توان خود و با سالها بررسی حمله نظامی به ایران  به این نتیجه رسیده بود که  تنها آلترناتیو برای پیروزی در جنگ با ایران استفاده سلاح اتمی است. اما برای اینکار نیازمند آن بود تا اول تکلیف خود را با نیروهای متحد ایران  روشن کند. اینکار در جنگ اخیر 33 روزه لبنان با درگیری میان نیروهای اندک و چریکی حزب الله با ارتش کاملا مجهز اسرائیل که بعنوان یکی از قوی ترین ارتش های جهان مطرح میشد رغم خورد.

در این جنگ شکست اسرائیل تکلیف همه را روشن کرد و معلوم شد که آمریکا هیچ شانسی برای پیروزی در جنگ با ایران نخواهد داشت. بنابراین پیش از آنکه جنگ واقعی و رودرروی دو طرف اصلی یعنی آمریکا و ایران شروع بشود آمریکا شکست خود را پذیرفت و پرونده حمله نظامی را بست و دست بدامن ایران گردید تا به او برای فرار از عراق کمک کند.

همانطور که 24 ساعت پیش از حمله آمریکا به عراق،  با از کار انداختن سیستم مخابرات و کلیه ارتباطات مخابراتی عراق این کشورعملا شکست خورده بود؛ اکنون نیز آمریکا پیش ازهرگونه حمله ای به ایران با توجه به ضعف هایش که هیچگونه پیروزی نظامی و در پی آن سیاسی، اقتصادی و…  را در پی نمیداشت، شکست خود را پذیرفت و موضوع حمله به ایران را عملا در انظار جهانیان مسکوت گذاشت.

این اولین شکست بزرگ نظامی آمریکا از این نوع میباشد که از شکست در ویتنام وعراق و در برابر شوروی سوسیالیستی هم بزرگتر بود.

تهدید به حمله اتمی حتی قراتر ازتهدیدهای است که در قرون گدشته و به اصطلاح شاهان بربر میکردند که با تمام قوا حمله خواهند کرد و خاک کشور مورد هجوم را به توبره کشیده از کله ها مناره ها میسازند. زیرا همان شاهان باصطلاح بربر میدانستند که باید تعدادی مردم را باقی بگذارند و زمین های کشورزی و دام ها را نیز برایشان بگذارند تا با کار برروی آنها و پرداخت خراج ثروت بدست آورند. اما حمله اتمی بربرهای آمریکائی هیچ چیزی را باقی نخواهد گذاشت. پس این تهدیدها از ضد انسانی ترین افکار پیروی میکند.

نگاهی به نقش اپوزیسیون خارج از قدرت و مخصوصا خارج از کشور در این ماجرا

در میان اپوزیسیون و یا در مجموع مخالفین گوناگون رژیم حاکم بر ایران در رابطه با حمله نظامی آمریکا به ایران دو نظر عمده وجود داشت.

اول آنهائیکه از این حمله دفاع میکردند. این گروه متشکل بود از مجاهدین که در تنگنای عراق قرار داشتند و از سالها پیش بصورت لشکری در آمده بود که حتی نمیتوان بدان نام مزدور داد زیرا که برای انتخاب راه از خود اختیاری ندارد در حالیکه مزدور خود با خواست خود و با پای خود برای هر کار خاص پیش میآید. دیگر بهائیان هستند که آنها نیز در موقعیتی همانند مجاهدین بسر میبرند.  گروه دیگر یهودیان صهیونیست بودند که خود در پیشبرد این طرح نقش اصلی را بازی میکردند و کنترل سایر معتقدین بدین نظر نیز در دست آنها بود. البته در این میان چند گروه دیگر نیز با همین ویژگی مجاهدین و بهائیان در خدمت این اهداف آمریکا بودند.

اما در مقابل اکثریت گروههای اپوزیسیون خارج از حاکمیت و مخصوصا آنها که در خارج از کشور بودند بطور علنی با هرگونه حمله ای به ایران مخالفت کردند.

طرح اولیه آمریکا که پیاده کردن نیروهائی در مناطق حساس و مخصوصا اتمی بود نیازمند تعداد زیادی نیرو و مخصوصا نیروهای ایرانی بود.

در این مرحله تعداد بسیار اندک کسانیکه با طرح آمریکا موافق بودند و نیز در مقابل مخالفت جدی و گسترده اپوزیسیون  خارج از کشور آنرا به شکست کشید. آمریکا شاید فکر میکرد که بسادگی میتواند اپوزیسیون را فریب داده و آنها را تحریک و ترغیب کرده تا با او همصدا شده و در نتیجه با کمک آنها تعداد وسیعی از مردم را در این مسیر با خود همراه کند. اما این نیروها نشان دادند که هرچند بعنوان اپوزیسیونی سیاسی در پی قدرت و جای گرفتن در حاکمیت هستند اما آنرا بهر قیمتی نمیخواهند. آنها به آمریکا نشان دادند که آن دورانی که با اندکی پول میتوانست گروهی اوباش و ارازل و وطن فروش را در خیابانها براه اندازد و یا از آنها ارتشی خائن بسازد در ایران بسر آمده است.

اپوزیسیون خارج از کشور ایران نشان داد که بدنبال راهی معقول و منطقی و بدون قتل و کشتار مردم و بهم ریختن همه چیز؛ برای ساختن کشوری بهتر میباشد و در این راه از صبر و متانت برخوردار است. برای اپوزیسیون ایران حرکات معقول که هرچقدر هم طول بکشد بهتر از آنستکه برای رسیدن فوری بقدرت با شیطان دست بدهد.

آمریکا پس از اینکه در مورد بسیج مردم ایران در کنار خود کاملا ناامید شد و دانست که  اپوزیسیون  ایران ملی گراست و نام ننگین را برخود نمیپذیرد؛  آنگاه بناچار خود را تنها دید و در این راه  چاره ای بجز استفاده از بمب اتمی نمیدید.

در این مسیر نیز همان اپوزیسیون خارج از کشور نقش بسیار خوب و موثری ایفا کردند و نشان دادند که افرادی واقعا وطن پرست میباشند که حاضر نیستند هموطنانشان مورد حملات وحشیانه آمریکائیان قرار بگیرند. آنها مخصوصا با تجربه ای که از آمریکا داشتند و همچنین وضعیت جدیدی که در عراق میدیدند حاضر نبودند به آمریکا اجازه بدهند تا هربلائی را که میخواهد برسر کشور بیاورد و آنها به صرف مخالفت با رژیم اسلامی سکوت بکنند. سکوتی ننگین که هیچگاه از چهره اشان زدوده نمیشد.

پس در اینجا باید بصراحت گفت که اگر اپوزیسیون خارج از کشور چنین نقش معقول و مثبتی را اجرا نمیکرد اکنون ایران در فلاکتی کمابیش همانند عراق گرفتار آمده بود.  شاید بتوان گفت که حقیقتا نیمی از افتخار این پیروزی متعلق به آن دسته از اپوزیسیون ملی گرا، وطن پرست و معقول خارج از کشور است که اجازه هرکاری را از آمریکا سلب کردند.

جنبش روشنفکری ایران به نوبه خود اپوزیسیون خارج از کشور اععم از آنهائیکه متشکل عمل کردند و یا آنانیکه بصورت منفرد وارد کارزار شدند را تحسین کرده و بدانان میگوید که شما کاری کردید که در آینده هر چه بیشتر ارزشش روشن خواهد شد و زماینکه آیندگاه تاریخ ایران را ورق میزنند به شما افتخار خواهند کرد.

به جاست تا در همین جا نیز به این نکته اشاره شود که چنین اپوزیسیونی حق آنرا دارد تا در کشور بصورت کاملا علنی و قانونی به فعالیت سیاسی در جهت دستیابی به قدرت حاکمیت فعالیت کند. متاسفانه رژیم حاکم برایران این حق کاملا مسلم را از دسته بزرگی از ایرانیان متفکر و وطن پرست سلب کرده است که بدین وسیله به کشور آسیب میرساند.

                                                                       دسامبر 2006   آذر 1385

                                                                       جنبش روشنفکری – ایران

Intellectualism.movement-iran@hotmail.com

چرا آمريکا و اسرائيل ضعيف تر از آن هستند که بتوانند به ايران حمله بکنند


چرا آمریکا و اسرائیل ناتوان تر از آنند که جرات حمله به ایران  را داشته باشند؟

ازهمان هنگامه حمله آمریکا به افغانستان و سپس حمله به عراق،  جنبش روشنفکری – ایران، تحلیل ها و پیش بینی هائی ارائه داد که اکنون صحت آنها ثابت شده است. در این مختصر نگاه کوتاهی بر گذشته وآنچه پیشترگفته شده بود و آنچه که در آینده خواهد شد انداخته میشود.

حمله به افغانستان: 

پس از فروپاشی شوروی سوسیالیستی نبردی برای سلطه و تعیین تکلیف کشورهای جدا شده واقع در شمال ایران در گیر بود که در یک طرف آن ایران قرار داشت.  در نتیجه سالها میان ایران وآمریکا بحث و جدل بود.  نهایت آمریکا 11سپتامبر را( که هنوزخود او بعنوان مسبب اصلی زیر سئوال است)  بهانه حمله به افغانستان قرار داد.  اما حالا پذیرش شکست کامل آمریکا در آنجا غیر قابل انکار است.

اکنون ایران در میان این کشورها واسطه مبادلات کالا و ارتباط اشان  با جهان و عامل اصلی صلح وثبات گردیده است.  این دقیقا آن چیزی بود که آمریکا برای   جلوگیری از وقوع اش به افغانستان لشکر کشید. برخلاف خواست آمریکا، در حال حاضر ثبات و حیات سیاسی، اقتصادی  کشورهای شمالی ایران با جمعیتی در حدود 300 ملیون نفر در گرو ثبات در ایران است؛ امری که تاثیر مستقیم بر اقتصاد جهان دارد.

حمله به عراق:

دو علت اصلی  حمله آمریکا به عراق:

1- با توجه به کمبود منابع نفتی آمریکا ونیاز آن کشور بدین ماده حیاتی که او را وابسته و نیازمند به صاحبان معادن نفت میکرد و اینکه  در میان کشورهای صاحب نفت دو مهره خطرناک ایران و از آن بدتر روسیه قرار داشت که میتوانست با توجه به گستردگی و قدرت نظامی اش بالاترین خطر را برای او ایجاد کند؛  آمریکا خود را ناچار میدید تا برای  تسلط برمنابع اصلی نفت در جهان چاره ای  بکند. 

مسئله نفت یکی از بزرگترین معضلات آمریکا بود؛ حمله نظامی و تسلط آمریکا بر عراق اگر با موفقیت روبرو میگردید بدون توقف به سایر کشورهای منطقه کشیده میشد تا منطقه عظیم نفتی جهان را  زیر کنترل خود در آورد و بدینسان برجهان حکومت کند؛  در غیر اینصورت خود اسیر و برده دیگران میشد.

از جهتی آمریکا مدتها با اروپا در گیر جنگ قدرت بود که نمونه هائی از آن در جنگ موز و تجارت آهن علنی شد. اروپا کالاهای آمریکائی را با کیفیتی پائین و یا حتی بی کیفیت معرفی میکرد و آن کشور را محکوم مینمود که برای پیشبرد کیفیت کالاهایش تلاش و سرمایه گذاری جدی (بمعنی وسیع کلمه  خصوصا در کارهای تحقیقی)،  گسترده و لازم نمیکند.

 بنابراین آمریکا برای اعمال قدرت بر اروپا نیازمند برگ برنده واقعی بود زیرا قدرت نظامی اش که با آن دیگران را میترساند ودر نتیجه از آن بسیار سود میبرد دیگر کار آئی کافی نداشت . بویژه  پس از حمله به افغانستان ضعف این نیرو کاملا عیان شده بود؛  از طرفی نیروهای دیگری مانند آلمان و ژاپن که از زمان جنگ دوم جهانی اجازه داشتن ارتش در خارج از کشور را نداشتند وارد کارزار شدند که در نتیجه ضعف آمریکا را بیشتر کرد.

2- خواست اسرائیل و صهیونیستهای یهودی:  آنها بر این تصور بودند که زمان وعده های یهوه( خدای یهودیان) مبنی بر حکومت بر جهان فرارسیده است. آنان  باور داشتند که اکنون پس از چند هزار سال صاحب کشوری شده اند و زمام امور قدرتمندترین کشور جهان(آمریکا)  در اختیار آنهاست و در بسیاری کشورهای دیگر (خصوصا اروپائی) قدرت دارند؛ بنابراین چنانچه عراق را به چنگ آورند بعد از آن میتوانند بسادگی بر سوریه و اردن که در محاصره آنها(میان اسرائیل و عراق)  قرار میگرفت غلبه کنند.  پس از آن تکلیف ایران ساده  می بود. کشورهای کوچک و ضعیف حاشیه جنوبی خلیج فارس مشکلی نمیتوانستند ایجاد کنند در نتیجه حکومت آمریکا بر بیشترین منابع نفتی جهان محرز و تثبیت کامل میشد و بدینترتیب دوران جدید و شاید پایان ناپذیری از قدرت و حکومت بر جهان برایش آغاز میگردید؛ که در نتیجه سروری یهودیان بر جهان را که از وعدهای یهوه در عهد عتیق است به اثبات و نتیجه میرساند.

نباید فراموش کرد که یهودیان بر چاههای نفتی آذربایجان احاطه  دارند.  آنها با تقویت همه جانبه یکی از اعضای باند خود در روسیه قصد داشتند چاههای نفتی آن کشور را نیز تصاحب کنند. لیکن  روسیه با این طرح بطور جدی برخورد کرد و بزرگترین شرکت نفتی را که در اختیار یهودیان صهیونیست بود به دلایل واقعی متوقف کرد. مورد ونزوئلا آخرین حلقه مهم از نفت جهان بود که در آنجا نیز طرح صهیونیستها با شکست روبرو شد.

چنانچه این طرح ها پیروز میشد آنگاه میشد گفت که وعده یهوه کاملا به حقیقت پیوسته و جهان اسیر و برده بی چون و چرای یهودیان گشته است.

اما در مقابل این دسته صهیونیستهای یهودی که در اکثریت هستند، اقلیتی یهودی  وجود دارند که تعبیرو تفسیر دیگری از کتاب مقدس اشان ارائه میدهند:  اینکه مقدر بوده تا یهودیان دارای سرزمین و کشوری نباشند و بدینترتیب بتوانند حداقل به حیات خود ادامه دهند و گرنه توسط دیگران  همانند 10 سبط  نابود خواهند شد.

 بنظر میرسد نظرات این گروه به واقعیت نزدیک شده باشد و پیدایش اسرائیل و عملکردهای جنایت آمیز، غیرانسانی و نابخردانه صهیونیستها به نوعی ناقوس پایان آنها را بصدا درآورده باشد.

آیا آمریکا و اسرائیل توان حمله به ایران را دارند؟

همانطوریکه از ابتدا مشخص بود آمریکا در حمله اش به عراق شکست فاحش خورد و سایر کشورها هرکدام به نوعی سود بردند. آمریکا پس از حمله به عراق آنچنان ضعیف شد که در زمان جنگ داخلی کشور لیبریا در پاسخ به درخواست سازمان ملل برای اعزام نیرو،   به صراحت به عدم توان خود برای اینکار اقرار کرد.  حال چگونه توان مالی، نظامی برای حمله به ایران داشته باشد.

آمریکا بسختی و با دادن امتیازات بسیار به سایرین توانست تا حدودی خود را از مرداب عراق  کنار بکشد. اکنون باز کردن جبهه جدیدی از جنگ برایش غیر ممکن است؛ آنهم با کشوری نسبتا قدرتمند مانند ایران که ابدا قابل قیاس با عراق زمان صدام حسین  و یا لیبی ( با حاکمیت ضعیف و یک نفره  سرهنگ قذافی)  نیست.

موضوع برسر این نیست که ارتش آمریکا نمیتواند ارتش کلاسیک ایران را در هم بشکند و یا بعضی نقاط استراتژیک را مورد حمله قرار بدهد؛  آنانیکه تنها بر این اساس و بررسی نیروی نظامی و پیروزی در جنگ کلاسیک،  به مسئله نگاه میکنند کودکانی بیش نیستند و نباید آنها را در مسائل سیاسی  جدی گرفت زیرا از کمترین دانش سیاسی بهره ای ندارند. هر چند که پیروزی نظامی آمریکا بر ایران امروز ساده و آسان و کم خرج بدست نمیآید و احتمال اینکه ابدا بدست نیاید بیشتر است.

ورود آمریکا به یک جنگ تمام عیار با ایران از آن فرضیه هائی است که فقط در اذهان کوچک و کاملا بی اطلاع از مسائل سیاسی وسپس نظامی جای دارد. چنین جنگی اگر اتفاق بیفتد( که ابدا کسی جرات چنین حرکتی نیست) سریعا به اسرائیل کشیده شده بیشترین ضربه نظامی را او خواهد خورد.

واقعیت اینستکه  شلیک گلوله ای به ایران که نشانگر آغاز جنگ با هر هدف اعلام شده ( و هرچقدر هم کوچک و محدود) باشد، تمامی جهان را با بحرانی بسیار جدی روبرو خواهد کرد.

همچنانکه دیده میشود پس از جنگ عراق و علنی شدن کمبودهای منابع نفتی آمریکا، چین و نروژ  همچنین بالارفتن تقاضا( از جمله توسط چین و حتی خود آمریکا)  قیمت نفت بصورتی غیر قابل کنترل بالا  رفت و به رکورد غیر قابل تصور 50 دلار رسید، حتی پیش بینی و نظر برخی محققان غیر دولتی،  وابسته به مراکز پژوهشی،  برآنستکه مبلغ واقعی آن باید 182 دلار باشد. هنوز معلوم نیست که این روند بالا رفتن قیمت نفت تا کی و کجا ادامه خواهد یافت.

 اما حمله ای به ایران هرچقدر هم کوچک، لجام کنترل قیمت را کاملا خواهد گسست.  در آن صورت کشورهای متقاضی نفت باید با التماس نفت را بهر قیمتی که بتوانند تهیه کنند و بخرند؛  زیرا نه تولید و نه صدور نفت در منطقه، کاری ساده نخواهد بود.

تمامی کشورهای منطقه از امکان  صدور ومتعاقبا خرید کالا باز خواهند ماند در نتیحه اقتصاد جهان دوچار بحران شدید گشته، ورشکستگی کشورهای ثروتمند و صادر کننده اجتناب ناپذیر خواهد بود.

در این میان از جنبه سیاسی، نظامی و اقتصادی  بازنده اصلی کشور بسیار ضعیف و شکننده اسرائیل خواهد بود.

اکنون در ایران  سرمایه داران بزرگی پیدا شده اند که در حاکمیت جای داشته در راستای  گسترش سرمایه خود حرکت میکنند  و در اساس آنها هستند که اهرم های اصلی مملکت را در دست دارند.

اما اینان در عین حال رهبری مذهبی جامعه را نیز در اختیار دارند؛ همچنانکه کلیساهای غرب در گذشته داشتند، لیکن در طی قرون و نبردی طولانی قدرت سیاسی آنها تحلیل رفت.

هنوزلوله های  توپ های نشانه گیری شده ثروتمندان( رهبران سیاسی)  بطرف کلیساها،  که نشانه بارز این جنگ و جدلهاست کاملا باقی و پابرجاست.  

در این مقطع،  در اختیار داشتن دو قدرت سیاسی و معنوی در کشوری با شرایط و موقعیت ایران( که ابدا  با  وضعیت طالبان قابل مقایسه نیست) قدرتی خاص به حاکمیت میدهد.

شاید کسانی یا نیروهائی بخواهند بر مبنای آمال خود رژیم ایران را بسیار ضعیف و سست که بسادگی فرو خواهد ریخت نشان بدهند اما اینها از  واقعیت بسیار بدور هستند. 

گروهی نیز به شیوه سنتی موضعگیری میکنند.  شیوه سنتی اپوزیسیون در جهان،  مخالفت بدون چون و چرا با آنچیزهائی است که از جانب حاکمان یا نیروهای دیگری که در بلوک مخالف قرار دارند، مطرح شده یا عمل میشود. همین جریانات در بسیاری موارد آنگاه که خود زمام امور را بدست گرفتند دقیقا همان موردی را که شدیدا به انتقاد میگرفتند؛  بهمان شکل و یا بدتر از آن انجام داده اند. 

این شیوه عملکرد عقب افتاده درتفکر، سیستم، روش و شان جنبش روشنفکری که جریانی فلسفی نوگرا میباشد نیست. این جنبش در سیاست بازی ها و ترفندهائی که صرفا برای کسب قدرت سیاسی است وارد نمیشود، وبعنوان جریانی فلسفی در گرداب سیاست عملی، حکم نابودی خود را صادر نمیکند. اما موضعگیری سیاسی را جزئی مهم از فلسفه میداند و از آنجائیکه بدنبال قدرت سیاسی نیست مسائل را بدون در نظر گرفتن منافع  و قدرت،  بنفع یا زیان هر گروه و حزب و حاکمیتی بیان میکند. ملاک تنها حقیقت و منافع انسانی است.

حال به این سناریو مطروحه نیزباید توجه داشت که اسرائیل به نیروگاه هسته ای ایران حمله خواهد کرد.  اما  اسرائیل کشوری بسیار بسیار ضعیف است و تنها به اتکا و اعتبار آمریکا میتواند به اینکار( خودکشی)  اقدام کند.  نتیجه و عاقبت چنین حمله ای آنستکه گفته شد . مسلما حمله به ایران به حساب هردو آمریکا و اسرائیل گذاشته خواهد شد؛  در این میان اسرائیل همچون برگ برنده و اسیر در دست ایران، از همه طرف مورد تهاجم قرار خواهد گرفت و نابودی آن تسریع خواهدگردید.

تاسیس اسرائیل بزرگترین خطای صهیونیستها بود.

 تا این کشور و افکار مذهبی وجود دارد صلحی در منطقه نخواهد بود.

مسئله اتمی ایران معضلی برای اسرائیل است که قادر به حل آن از طریق فشار و تهدید نیست

وجود سازمانهای امنیتی موازی امری کاملا طبیعی است:

یکی دیگر از نقاط قدرت رژیم حاکم بر ایران وجود سازمانهای امنیتی قوی میباشد. رژیم ایران با کنترل یهودیان و بهائیان( که  مقر و مرکز اصلی اشان در اسرائیل است و اکثرا برای آن کشور فعالیت میکنند)؛ ضربه اصلی را به نفوذ عناصر جاسوسی در دستگاه حاکمه وکشور وارد آورد.  نیروهای دیگر سیاسی  که بظاهر اپوزیسیون هستند، همانند مجاهدین و بعضی نیروهای دیگر که در میان آنها همه گونه از راست  تا چپ و کمونیست افراطی وجود دارند (اما توسط آمریکا و اسرائیل خریداری شده و به عامل آنها تبدیل گردیده اند) از سازماندهی، کارآئی و تجربه یهودیان و بهائیان بهره ندارند.

بدلیل همین پاکسازی و یا دقت و توجه است که اکنون سازمان امنیت ایران بسیار قدرتمند وهمپای موساد است. ایران مدتی است که در پیروی از سیستم های غربی مراکز امنیتی موازی گوناگونی را ایجاد کرده است. از کم تجربگی و اشتباهات فاحش اپوزیسیون( حتی آنانیکه درون کشور هستنند و ادعای دلسوزی دارند) همین کافیست که آنها مدتهاست با حکومت درگیر شده اند که چرا مراکز مختلف وجود دارد. غافل از اینکه حتی در زمان شاه نیز حداقل دو مرکز شناخته شده وجود داشت یکی ساواک بود و دیگری رکن 2 ارتش. هم اکنون در غالب کشورهای جهان چندین مرکز وجود دارد. نکته دیگر از کم تجربگی اینکه در اوایل انقلاب اکثریت غالب سازمانها و…  ساز برچیدن سازمان امنیت را میزدند. اما رژیم بفوریت به ضرورت وجودی چنین مرکزی پی برد. لیکن  برای اپوزیسیون درک این مطلب قابل فهم نبود تا جائیکه جنبش روشنفکری برای روشن کردن این گروهها( همانند دلیل ارائه همین نوشتار) در مطلبی اشاره کرد که در عصر حاضر و با  فلسفه های موجود و قانون جنگلی که بر جهان حاکم است آن  کشوری که سازمان امنیت و اطلاعات نداشته باشد کشور نیست و دولتی ندارد.

هم اکنون نیز داشتن سازمانهای موازی امنیتی اطلاعاتی اجتناب ناپذیر است. آن کشورهائی که چنین نیستند بسیار عقب افتاده و تحت  سلطه و کنترل سایر کشورها هستند.

 در آمریکا وزارت خانه های حساس  دارای سازمانهای اطلاعاتی و امنیت هستند که در داخل و خارج از آن وزارتخانه برایشان فعالیت میکند.

جهان اکنون جهان اطلاعاتی،  جاسوسی است و ایران نیز از این نبرد چندان بدور نیست. 

کافیست تا با دقت بیشتری بهمین فیلم های سینما و تلویزیون نگاه کرد  تا متوجه شد؛  در آمریکا، انگلیس و…  چقدر سازمانهای مختلف جاسوسی و امنیتی وجود دارد بطوریکه حتی پلیس ها همه آنها را نمیشناسند.

در حال حاضرسازمان های امنیتی در ایران آنقدر قوی عمل میکنند که آمریکا در بسیاری موارد مجبور شده اعتراف کند  از مسائل ایران و بعنوان مثالی واقعی از توان و تولیدات نظامی ایران، اطلاعات جامع، کامل و دقیقی  ندارد؛ این از نکات مثبت در ایران است.

آیا آمریکا و اسرائیل به ضعف خود آگاهی دارند؟

در اصل آمریکا اسیر دست سرمایه داران است که در این میان یهودیان سرمایه دار نه تنها بدلیل قدرت مالی بلکه با بهره گیری از سیستم پیچیده  هرمی قدرت ( که طی قرون) ایجاد کرده اند نبض قدرت آن کشور را در اختیار گرفته اند. بنابراین در اکثر موارد این سیاست و خواست یهودیان صهیونیست است که سیاست آمریکا را تعیین میکند. این گروه نیز بدلیل تفکرات بسیار واپسگرایانه و دگم خود که بسیاری از آنها نیز مستقیما از اسرائیل دیکته میشود آمریکا را دچار بدترین سیاستها کرده اند.  آنها هیچ برنامه انسانی، عاقلانه و دقیقی ندارند  لیکن قدرت مالی این کشور که حاصل سالهای گذشته است و نیز وابستگی و ضعفی که دامن کشورهای دیگر را گرفته،  باعث میشود تا از سقوط کامل آمریکا جلوگیری شود. این سیاستهای  احمقانه آمریکا در سالهای اخیر خصوصا توسط  نومحافظه کاران اعمال شد. صهیونیستها  بر این باور شدند که زمان دسترسی به وعده های یهوه( خدای یهودیان) فرا رسیده است. لیکن اشتباه و خواب خیال کاملا غلطی بود که بزودی خود را نشان داد. آنها  بیشتر جنگ و جدلها را در جهان براه انداختند،  لیکن برای مردم فریبی سعی میکنند نیروی مخالف را هم خود براه بیاندازند تا در ضمن رهبری آنرا نیز در دست داشته باشند. زیرا نباید مخالفت از کنترل خارج شود؛  در این مرحله استکه باید به امثال چومسکی (که البته علیرغم تمامی تبلیغاتی  که در خصوص تخصص اش میکنند،  زبان شناس خارق العاده ای نیست) و مایکل مور شک کرد و همین طور کورکورانه تسلیم ظواهر، تبلیغات و بازیهای سیاسی براه انداخته شده نگردید. 

مقصود این نیست که اطلاعات صددرصدی وجود دارد که این افراد برای گروه های قدرتمند کار میکنند.  اما در این جهان کثیف و دو روی سیاست در جهان  و با دیدن موارد بسیار نباید ساده لوح بود و به آسانی این افراد را پذیرفت و بالا برد.  زیرا چنانچه خلاف آن ثابت بشود آنگاه کار مشکل میشود. آنقدر موارد کاذب بسیار استکه  درست ها  را هم لوث کرده زیر سئوال و شک میبرند.

مایکل مور یک کارگردان یا فیلمسازاستکه یکباره سر از سیاست در آورد و با تاکید بر بوش بعنوان عامل اصلی جنگ اذهان را کاملا منحرف و تنها در جهت مخالفت با بوش و نه عوامل اصلی ( صهیونیستهای یهودی و مسیحی) متمرکز کرد.

حتی اگر این افراد واقعا به آنچه که میگویند معتقد باشند و عامل مستقیم باندهای قدرت نباشند از آنجائیکه از سازماندهی و تشکلی مستقل و با دانش سیاسی برخوردار نیستند نهایتا در دستان نیروهای سیاسی قدرتمند قرار میگیرند.

اینکه در آمریکا هنرپیشگان رهبری سیاست ( ضد جنگ) را در دست میگیرند میتواند نشانگر آن باشد که در این کشور همان دمکراسی نیم بند و مسخره ای را هم که تبلیغ اش را میکنند وجود ندارد. چنانچه آن دمکراسی وجود داشت میبایست احزاب، سازمانها یا جریانات سیاسی در سطح کشور جای هنرپیشگان را میگرفتند و نه هنرپیشگان جای آنها را.

در آمریکا تنها دو حزب قدرتمند وجود دارد که در اصل یکی هستند و توافقات بسیار و نا نوشته ای دارند، از جمله اینکه به هیچ نیروی دیگری اجازه رشد و نفس کشیدن ندهند.  دیگر اینکه هر چند سال یکبار جا عوض کنند تا اینکه مادام العمر در صدر قدرت نبوده تا مورد انتقاد مردم واقع شوند،  زیرا با این جاعوض کردنها پس از مدتی مردم خلاف ها و جنایات آنها را فراموش میکنند.

در جهان سیاست صهیونیستها، افراد زیادی  همانند پروفسور برنارد لوئیس وجود دارند. او که سالها چهره بظاهر بیطرف و آکادمیک از خود ارائه میداد  اکنون در سنین پیری از این بازیها کنار کشیده و چهره نهان خودش را در قالب نومحافظه کار نشان داده است. از طرفی دیگر،  آنها حتی بعضی افراد غیر یهودیی را  که در کنار خود و تحت کنترل داشتند بزرگ میکردند تا فریب و کنترل آسانتر بشود.

در همین مورد جنگ عراق  دیده میشد که تظاهراتی همزمان در سراسر جهان صورت میگرفت.  در اصل تمام تاریخ و هماهنگی کردن آنهارا یهودیان در دست داشتند.  در کشورها و شهرهای مختلف جهان نیروهای آنها که حتی  میتوانست تنها یک نفر در میان گروه سازمانگر مخالف جنگ  باشد(اما آنها از رابطه و سابقه و هدف او بی اطلاع) با طرح همآهنگ کردن تظاهرات در سراسر جهان،  دیگران را نادانسته در دام برنامه های یهودیان میانداختند. در این صورت بدون اینکه سایر نیروها و جریانات مخالف جنگ متوجه باشند بزیر مدیریت و برنامه ریزیهای یهودیان میرفتند.

یکی از عمده ترین نکات  آن بود که جریان مبارزه با جنگ جهتی مخالف با عامل اصلی و پشت پرده یعنی اسرائیل و صهیونیستها پیدا نکند.  صهیونیستها، آمریکا و جرج بوش را  سپربلای خود کردند و تمام خطاها و جنایات را بگردن آنها انداختند. همان کاری که همیشه کردند. آنها در این راه ماهرترین ها در دنیا هستند.

امابرای امثال جرج بوش درک این مطلب که بازیچه دست است اگر هم امکان داشته باشد مهم نیست او تربیت شده تا آلت دست باشد.

مخصوصا در غرب و در آمریکا این گونه افراد از کودکی در مدارسی خاص  تحصیل میکنند که برای آموزش چنین افرادی است حال اگر چه بعد ظاهرا در دو حزب مخالف و رو در رو قرار بگیرند.

جرج بوش نیز همانند سایر روسای جمهوری و نخست وزیران  در جهان بیشتر یک هنرپیشه است که برای کاری خاص کلاس و دوره دیده است. همچنانکه هنرپیشگان دوره ای آموزشی را میگذرانند تا بتوانند ادای انسانهای گوناگون را در شرایط مختلف در بیاورند این افراد نیز آموزشهائی میبینند تا در شرایط گوناگون حتی در حالیکه دستشان از همه چیز تهی است به توصیه مشاوران و برنامه ریزان ( که مغز کار هستند) در جلوی مردم و وسائل ارتباطات جمعی ظاهر شده چیزهای دیگری گفته، چهره موفقی گرفته و نشان دهند که دستهایشان پر است و قادر بهر گونه  کاری (همانند مورد ایران که آنها چنین مینمایانند که قادرند با یک تکان رژیم ایران را سرنگون کنند) هستند.  هرچند دیده شد که آنها حتی با داشتن چند ده درصد پشتیبان در ونزوئلا کاملا شکست خوردند.

اما کار سیاسیون بسیار سخت تر از هنر پیشگان است زیرا بطور کاملا زنده و حتی بیکباره و در عرض مدتی بسیار کوتاه باید چهره عوض کنند.

آمریکا اسیر و بازیچه اسرائیل بوده از دانش کافی برای برنامه ریزی برخوردار نیست. 

اما چرا هنوز سرپاست و از دیگران قویتر بنظر میرسد؟

تاریخ نشان میدهد: هرگاه  سلطنت، پادشاهی، خلافت یا امپراتوری جدید،  قدرتمند و گسترده ای تشکیل میشد؛  پس از مدتی هرچقدر هم از درون ضعیف میگردید بازهمچنان  بقایای آن قدرت عظیم و ضعف زیر دستان،  بدانها اجازه ادامه حیات و قدرت  تا زمانی طولانی میداد. این تجربه در ایران دیده شد و در میان خلفای اسلام بصورت گسترده وجود داشت، خلفا را سرداران ترکهای  تازیانه میزدند و عوض میکردند. این ضعف در امپراتوری روم  به حدی رسید که  سالها زنانی از سوریه بر آنها حکومت میکردند؛  ضعف آنها چنان بود که 37 امپراتور در عرض 35 سال عوض کردند و رهبران گارد مقام امپراتوری را به پول نقد به افراد میفروختند. اما در مقابل این حکومتهای ضعیف حریف قدرتمندی وجود نداشت( باقی نمانده بود) تا آنها را واژگون نماید. این حکایت اکنون نیز صادق است. آمریکا ورشکسته است اما این طرف نیز توانی ندارد تا او را براندازد. لیکن جنبشهای کوچک  میتوانند براحتی به حیات خود ادامه بدهند و بیمی از دسترسی و آسیب بخودشان راه ندهند.

علیرغم اینکه در عمل دوران سروری آمریکا  بسر آمده و بنوعی ورشکسته بحساب میآید اما جهان و در صدر اروپا جرات نمیکند آمریکا را ورشکسته اعلام نماید  زیرا در آن صورت خود نیز با او غرق میشوند.  بنابراین اروپا مترسد آن لحظه ای استکه از زیر قید اقتصاد آمریکا و دلار آزاد شود؛  در آن هنگام قادر خواهد بود تا ورشکستگی آمریکا را اعلام نماید.  تا زمانیکه هنوز مقدار زیادی دلار آمریکائی در بانکهای مرکزی کشورها بعنوان پشتوانه ارزی خوابیده اعلام ورشکستگی آمریکا آن دلار ها را به مشتی کاغذ بی ارزش تبدیل خواهد کرد که در نتیجه خود آنها به کشورهائی بدون پشتوانه کافی مالی  مبدل خواهند شد.  در چنین شرایطی کشورهای ثروتمند که دارای مقدار بیشتری ذخیره ارزی هستند بیشتر از کشورهای فقیر ضرر میکنند.

 پس دیده میشود که اکنون بیشترجوامع ثروتمند و خصوصا اروپاست که بخاطر وابستگی خود به اقتصاد آمریکا آن کشور را سرپا نگهداشته اند.  لیکن چنانچه موقعیت پول اروپا( اورو) بیشتر تقویت شود و جای کافی را در ذخایرارزی بگیرد آنگاه دیگر اروپا احتیاجی به آمریکا نخواهد داشت؛ خصوصا آنکه خصومتهای قدیمی و جاه طلبی های طبیعی موجود مداخله کرده آمریکا را تنها بعنوان یکی از اقمار خود خواهد خواست در حالیکه فعلا خود قمری از اقمار آمریکاست.

این شیوه عملکرد جدید نیست بلکه سابقه ای باندازه تاریخ دارد. مثلا در یکی  دو قرن گذشته در حالیکه دولت عثمانی بسیار ضعیف شده بود و به آسانی میشد آنرا فرو ریخت،  منافع بعضی کشورهای اروپائی ایجاب میکرد تا اورا سرپا نگهدارند.

سیاست در عصر کنونی همانند بازی فوتبالی است که در آن تنها یک دروازه و یک توپ وجود دارد . هرکس برای خودش بازی میکند در اینصورت هرکه توپ را در اختیار دارد مورد تهاجم سایرین قرار میگیرد و بمجرد اینکه توپ از پایش خارج و بدیگری رسید او نیز با دیگران همدست شده به شخص اخیر حمله میکند. در دور جدید مسابقات در عصر حاضرآمریکا تحت شرایطی موفق شد گلی وارد دروازه کند پس یک بر هیچ از دیگران جلو است اما اجازه زدن گل دیگری را باو نمیدهند و برای بازپس گرفتن این برتری همه بنوعی همکاری اعلام نشده و نانوشته، مشغولند.

اعلام موقعیت جنگی در ایران:

تهدیدهای نظامی اسرائیل و آمریکا نسبت به ایران، میتواند جدی گرفته شده اعلام  حالت فوق العاده   یا آماده باش جنگی کرد. هرچند بدلیل شرایط خاص منطقه این آمادش باش در شکل اولیه اما اعلام نشده وجود دارد، زیرا:

1- در شرق ایران کشور افغانستان مورد تهاجم نظامی آمریکا قرار گرفت. هم اکنون آمریکا نیروهای نظامی زیادی را در آنجا مستقر کرده است.

2- در غرب ایران کشور عراق علیرغم مخالفت اکثریت کشورهای جهان مورد تهاجم نظامی آمریکا قرار گرفت و هم اکنون بیشتر ازصدهزار تن نیروی  آمریکائی مسلح به پیشرفته ترین سلاح ها و نیز نیروهای نظامی و جاسوسی اسرائیلی در آنجا مستقر هستند.

3- در جنوب ایران در کشورهای عربی جای گرفته در خلیج فارس  قوی ترین نیروی دریائی جهان را مستقر کرده است.

4- در شمال ایران و خصوصا آذربایجان نیروهای آمریکا حضور کامل نظامی دارند.

بدینترتیب آمریکا در منطقه،  ایران را در محاصره کامل خود گرفته،  پیشرفته ترین تجهیزات نظامی  را  در آنجا متمرکز کرده است.

در چنین شرایطی تهدیدها را باید جدی گرفت. این ابدا  بازی سیاسی و یا  جدلی معمولی در عرف سیاست بین الملل نیست که دائما کشورها همدیگر را متهم و یا تهدید میکنند. 

 در شرایط عادی در جهان بسیاری از کشورها با یکدیگر دعواهای مرزی دارند اما اگر کشوری تعدادی نیرو اضافه  بر معمول در مرز متمرکز کند و یا نوع اسلحه اش را ترفیع دهد از جانب کشور دیگر نوعی تهدید محسوب شده او نیز آرایش نظامی اش را تغییر میدهد.

 در خصوص ایران حضور نظامی آمریکا در منطقه باعث میگردد تا این کشور مجبور باشد چند صدهزار نیروی نظامی را بصورت آماده باش در این مرزهای گسترده نگهدارد. امری که بودجه زیادی را برکشور تحمیل میکند.  بودجه ای که میبایست صرف آبادانی گردد،  در کوهها و بیابانها بهدر میرود.

اضافه بر این مسائل،  مشکل مبارزه با مواد مخدر که تحت حمایت آمریکا در افغانستان تولید و برای کسب ثروت و ایجاد مشکل در ایران و جهان؛  تهیه میشود را باید اضافه کرد و آنرا نیز از زاویه ای در همین مسائل اختلافات میان دو کشور گنجاند.

رابطه شرایط جنگی با دمکراسی و حالت فوق العاده

در زمان حمله به عراق تمامی سیاستمداران آمریکا اعلام کردند؛  بعنوان یک سنت،  چون در حال جنگ هستیم انتقادی به سیاستهای (غلط جنگی) دولت بوش در حمله به عراق نمیکنیم. این حرف در عمل یعنی پذیرش سانسور و اعلام حالت جنگی  و دعوت (فشاربه) مردم به سکوت .  حال چگونه انتظار دارند در این شرایطی که ایجاد کرده اند دولت ایران دست روی دست بگذارد و اجازه هر گونه فعالیتی را به هر کسی بدهد.

در زمان جنگ دمکراسی معنی ندارد بلکه این دیکتاتوری است که جایگاه اصلی را مییابد.

نمیتوان کشوری را از تمام جهات در محاصره کامل قرار داد و تهدید به حمله نظامی کرد و انتظار داشت که در آنجا دمکراسی اعمال بشود. هر چند با توجه و مقایسه  شرایط کشورهای جهان باید گفت که اگر وضعیت دمکراسی( با همین مضامین وتعاریف مبتذل و مسخره رایج در جهان)  در ایران  بهتر از آمریکا و تمامی کشورهای اروپائی نباشد بدتر هم نیست.

همانطور که گفته شد عامل اصلی ناهماهنگیهای ایجاد شده در ایران که فاصله ای میان قوانین و فرهنگ گروهای وسیعی از مردم( و نه همه ) است همانا بروز جنگ میان عراق و ایران بود.

 قوانین باید براساس و مناسب با فرهنگ هرجامعه ای گذاشته شود وگرنه ظلم و ستم برمردم و دیکتاتوری( البته اینبار با همین مضامین و تعاریف مبتذل و مسخره  رایج در جهان) است.  چنانچه تمام مردم دنیا نیز کشوری  را دمکراتیک بنامند،  بهیچوجه دلیلی نخواهد بود که سیستم، روش وقوانین آن کشور را بهر جامعه دیگری میتوان منتقل کرد.

بررسی تاریخی دیکتاتوری و دمکراسی در مقالات پیشتر آمده است وعلاقمندان میتوانند بدان رجوع کنند.

در مقام مقایسه باید اشاره داشت که وضعیت مردم در غرب بهیچ وجه جالب، پذیرفتنی و با عاقبت و آینده ای خوش، نیست.  اما تا هنگامی که پول و ثروت کافی وجود دارد ضعفها خود را نشان نمیدهند. لیکن در زمان فروکش ثروت، ا وج فاجعه سیستم های غربی که بر پایه فرد گذاشته شده و اخلاقیات،  خانواده و روابط فامیلی جای خود را به پول داده؛  بشکل وحشتناکی خود را نشان خواهد داد.

بیائید هر کشور دیگری را بجای ایران در نظر بگیرید. آگر همین کشورهای بظاهر صلح طلب اروپا در محاصره و تهدید قرار بگیرند اوضاع داخلی اشان را چگونه کنترل میکنند.  فرض اینکه؛  در فنلاند کشور شرقی سوئد ونیز دانمارک کشور جنوب غربی سوئد( که هیچ مرز خشکی هم با یکدیگر ندارند)  جنگ باشد و دائما هم آلمان،  سوئد را تهدید به حمله نظامی بکند آنگاه خواهیم دید که وضعیت دمکراسی و آزادی بیان چگونه خواهد بود.  همین آمریکا علیرغم اینکه حدود 10000 کیلومتر با جبهه عراق فاصله داشت با حیله ی ” سکوت سنتی بهنگام جنگ”؛  دربرابر جنگ بنوعی علنی و مخفی دیکتاتوری و حکومت نظامی اعمال کرد.  آنها خود سیرک های دیگری از قبیل ارسال پاکتهای پستی حاوی مواد آنتراکس براه انداختند تا همه گونه سوء استفاده از افکار عمومی خود و جهان ببرند.

هم اکنون تمامی کنترل ها و فشارها و سانسورها و…  کاملا حساب شده در آمریکا( و حتی اروپا) اعمال میشود اما چه کسی هست که صدایش در بیاید و این صدا به گوش چه کسی خواهد رسید. آن اعتراض واقعی اندکی هم که وجود دارد همانند حرف زدنی با صدای آهسته در گوش شخصی در یک دیسکوتک که صدای موزیکش همه را کر میکند ( و حتی اجازه نمیدهد که شنونده آن صحبتهای در گوشی را بشود)، میباشد.

در حالی که هدف اصلی آمریکا اشغال تمام و کمال منطقه بوده و به صراحت  اعلام میکند که هدف بعدی ایران است.  چگونه میتوان انتظار داشت ایران در مسائل عراق و افغانستان دخالت نکند.

 چنانچه ایران در مسائل این کشورها دخالت نکرده باشد، ایرانیان باید این دولت را  به محاکمه بکشند و در تمام طول تاریخ از آن بعنوان بی لیاقت ترین دولتها نام ببرند. اما سیاست نیز ایجاب میکند تا ایران منکر مداخلاتش باشد.

در این مقطع از تاریخ و به پشتوانه تمامی فلسفه ها و افکار بظاهر برجسته (اما غلط موجود)؛  تمامی کشورهای جهان بنوعی در مسائل دورترین کشورها  نیزدخالت (غیر مشروع) میکنند؛  پس بر همین مبنا ایران کاملا محق است که در مسائل کشورهای همسایه اش آنهم با توجه به نکاتی که تنها اندکی از آنها بیان شد؛  وارد شود.

اگر ایران در مسائل این کشورها بعد ار حمله آمریکا دخالت نمیکرد؛ آمریکا بسادگی موفق به تسلط بر این کشورها میشد و هدف بعدی خود ایران و تمامی منطقه و پس از آن تسلط بر جهان میبود. بنابراین دیده میشود که در این بازی فوتبالی که تعریفش آمد کشورهای بسیاری هم( حتی اروپائی) بدون نیاز به اعلام علنی؛ در خفا از ایران پشتیبانی مشروط و محدود کرده و میکنند.

اما ایران باید با هوشیاری با این مجموعه برخورد کند. مردم ایران نیز باید عاقل باشند و اجازه ندهند تا بازیچه دست سیاست بازان قرار بگیرند.

هرچند اکنون مردم ایران از درک مسائل سیاسی بسیار بدور افتاده اند و از حساسیت شرایط منطقه چیزی نمیداند.

در اساس آمریکا میخواهد با اعلام حالت جنگی و عدم امنیت در ایران از دمکراسی، ثبات،  سرمایه گذاری و توسعه در ایران جلوگیری کند. اعلام حالت فوق العاده در ایران یعنی بستن درهای هرگونه رابطه خصوصا اقتصادی  با دول خارجی و در مجموع تعطیل زندگی عادی. 

 البته آمریکا از این موضوع برای فروش اسلحه سود میبرد.  در ضمن بالارفتن قیمت نفت  پول کافی را برای این خریدها تامین میکند.

مقصود آمریکا از دمکراسی در جهان در حال توسعه؛  تسلیم بلاشرط میباشد.

آیا اسرائیل کشوری دمکراتیک است و یا مذهبی- سکتاریست؟

 اسرائیل  کشوری مذهبی- سکتاریستی میباشد که برای  سکونت طرفداران یک دین خاص ایجاد شد و لکه ننگی بر پیشانی جهان مدعی تمدن در قرن بیستم  زد.

 صحبت از دمکراسی و آوردن نام چنین کشوری در مقام مقایسه با سایر کشورها برای بررسی وضعیت دمکراسی در جهان و خصوصا منطقه، در اساس پوچ، و ریشخند جهان و خصوصا اهل  علم ودانش و کتاب  است. 

آنانیکه  مسئله دمکرانیک بودن اسرائیل را مطرح میکنند در دو گروه عمده قرار میگیرند.

1 – آنچه که از جانب رهبری و گروهای خاص در آمریکا و اروپا مطرح میشود:  چون این کشورها  تحت نفوذ یهودیان قرار دارند؛  نمیتوانند آزادانه و با توجه به مسائل انسانی و واقعیت قضاوت کرده یا نظر بدهند ویا حرکت کنند. 

کادر دانشگاهی در این کشورها نیز زیر سلطه یهودیان میباشد.  چنانچه کسی هم پیدا شود که از این شستشوی مغزی جهیده و حرف دیگری بزند  جائی برای انتشار افکارش باقی نخواهد ماند؛  نیز با انواع توطئه ها که معمولی ترین آنها اتهام ضد یهود بودن آنهم با اصطلاح   ” آنتی سمیتیز” (ترمی که  در حدی فراتر و بدتر ازنژاد پرستی میباشد) با او برخورد بسیار تند و خطرناک میکنند تا جائیکه یا باید از نظراتش کناره گیری کند یا از کار و جانش دست بشوید.

2– دسته دیگر آنهائی هستند که از درک این نکته بدوربوده تحت تاثیر تبلیغات و… از دیدن و درک واقعیت عاجزند. این گروه ملیونها ملیون مردم جهان را در بر میگیرد. در این گروه غیر از مردمان عادی، متفکرین، آکادمیسین ها، رهبران سیاسی و… قرار دارند.

هرچند ظاهرا اسرائیل بعنوان کشوری برای معتقدان به یک دین ایجاد شد اما در این کشور تبعیض و نژاد پرستی ( در اصل یهودیان پایه گذاران  نژاد پرستی بودند) بیداد میکند؛  آنانیکه خود را از بقایای ( به قول خود آنها: “ازنژاد”) 2 سبط باقیمانده و لوی (سکتهای اصلی صاحب قدرت و تعیین کننده) میدانند ازموقعیت بسیار برتر و ویژه ای برخوردارند.

این چگونه کشور دمکراتیکی استکه تعداد وسیعی از شهروندان حتی در رده شهروند درجه دوم و پائین تر نیز بحساب نمیآیند. این چگونه کشور دمکراتیکی است که کودکان را در خانه خود توسط تک تیراندازان  هدف گلوله قرار میدهند. این چگونه کشور دمکراتیکی استکه هیچ غیر یهودی هیچگونه حق انسانی و شهروندانی ندارد و همان قوانین آپارتاید افریقای جنوبی سابق در آن با شدت اجرا میشود. در اصل این اسرائیل بود که حکومت آپارتاید افریقای جنوبی را سرپا نگه میداشت تا برای خود شریک جرمی داشته باشد و دنیا چندان بر او خرده نگیرد.

در اوایل قرن بیستم صهیونیستها جنگ اول را به جهان تحمیل کردند تا بدینوسیله به سرزمین موعود دست یابند. جنگ دوم جهانی نیز نتیجه ناگزیر برای تکمیل  طرح  اشغال سرزمین دیگران (فلسطین) بود. جنگهای اخیر نیز دنباله همین وعده های یهوه است.

بر اساس این واقعیت عیان و غیر قابل انکار آیا آنانیکه اسرائیل را کشوری دمکراتیک میدانند، میتوانند در وحله اول ثابت کنند که اسرائیل یک کشور بمعنی واقعی است؟  پس از آن باید نشان بدهند که:  کشور یا سرزمین یا ملت یا دولت،  در آن نقطه از جهان؛  کدامیک از آنها دمکراتیک است.  

در آن منطقه از چند هزار سال پیش اقوام مختلف عرب، عبری، مصری، یونانی، رومی، اسلاو، ارمنی و… ساکن بوده اند. در میان این جمعیت متنوع انواع فرق ادیان باصطلاح سامی،  یهود، اسلام و مسیحی وجود دارد که همگی این سرزمین را مقدس و متعلق بخود میدانند. لیکن اکنون تنها یکی ازآنها برروی این سرزمین چنگ انداخته و همه چیز را برای خودش میخواهد. این امر با همین دمکراسی بیمعنی غرب نیز سازگاری ندارد.

در همین راستای حکومت سکتاریسی استکه موساد به سازمانی تبدیل شده که هیچ سازمان جاسوسی نمیتواند در آن نفوذ کند. زیرا در هیچ نقطه ای از جهان نفوذ  در سکتها آسان نیست.  خصوصا در چنین سکتی که نفوذ در آن و برون بردن اخبار و اطلاعات درونی بدون هیچ رحم و بروبرگردی  مجازات بسیار شدید دارد؛  کسی جرات ریسک ندارد. البته این مسئله تنها به سازمانهای امنیتی اسرائیل باز نمیگردد بلکه کل این کشور چنین است. اسرائیل کشوری مذهبی- سکتاریست است که در کمال وقاحت دائما در جهان بدنبال شهروند جدید یهودی است. جهان نیز در برابر این مسئله بنوعی کوری و خرفتی دچار شده و در حالیکه در همین کشورهای اروپائی، استرالیا،آمریکا و هر کشور مهاجر پذیر، شرطی و حرفی از دین و مرام و مسلک افراد متقاضی نیست و چنین شرطی را برای خود( و در میان همه این کشورها) محکوم میکنند ، اما متقابلا انگار که این پدیده در اسرائیل رخ نمیدهد.  بنظر میرسد همه بنوعی گیجی  و خرفتی دچار شده اند که حاصل تبلیغات صهیونیستها است.

در برابر این دیوار قطورامنیتی که اسرائیل برای خود ایجاد کرده، اما یهودیان در سایر کشورها برای اسرائیل جاسوسی میکنند. دست آنها در کشورهای اروپائی و آمریکا بسیار باز است.  صحبت از یک یا دو جاسوس اسرائیلی در دستگاههای آمریکا یا… نیست.  بلکه  در حالیکه سیاستگزاران و برنامه ریزان اصلی آمریکا و همچنین آنانیکه در موقعیتهای حساس و مشاوره دهنده بصورت ثابت و مادام العمر نشسته اند صهیونیستهای یهودی و مسیحی هستند بسادگی میتوان فهمید که نبض این کشور را در دست دارند. صحبت بر سر یک یا چند جاسوس نیست بلکه کل سیستم است که در دست آنهاست. هرچند سرمایه داران بزرگ غیر یهودی وغیر صهیونیست در کشورهای غرب وجود داشته و جنگی را در نهان با آنها دارند اما این دسته از تشکل و تجربه هزاران ساله اولیها برخوردار نیست.

اسرائیل یک پایگاه نظامی است که شهروندان بسیاری کشورها اجازه ورود به آنجا را ندارند.  حتی شهروندان کشورهای اروپائی و آمریکا که مسلمان بوده یا از کشوری مسلمان بدانجا مهاجرت کرده اند نیزآنانیکه سابقه مخالفت با این کشور را دارند اجازه ورود به اسرائیل را ندارند. حتی اگر این افراد اجازه بیابند جرات ورود بدین جامعه سکتاریستی را ندارند.

حافظه تاریخی  و لجاجت تاریخی

حافظه تاریخی به مفهوم بیاد داشتن گذشته، در ایرانیان بسیار ضعیف است.  خصوصا آنگاه که ظلم و ستمی که بر آنها روا شده مطرح میگردد. شاید ایرانیان بدلیل سابقه تاریخی بسیار قدیمی که باعث گردیده تا شاهد بسیاری  وقایع تلخ وشیرین باشند به گذشت و را فت، و پاک کردن وبدورانداختن کینه ها و شروع دوباره زندگی و ساختن دنیائی جدید عادت کرده باشند. این تعبیر از سعی در فراموش کردن گذشته تحت اصطلاح معروف ” گذشته ها گذشته و باید فراموش کرد” از نشانه های بارز کشور و مردمی متمدن، بزرگوار و تلخ وشیرین چشیده و سرد و گرم دیده  میباشد.

چنانچه ایرانیان بخواهند هر آنچه از ظلم وستمی  را که دیگران در سالها و قرون گذشته بر آنها وارد کرده اند،  دائما مورد پیگرد و تکرار قرار داده بدنبال انتقام باشند آنگاه هیچ امری در این مملکت پیش نخواهد رفت پس صلاح در آنستکه آنها را به تاریخ وتجربه تاریخی سپرد.

اما این خصوصیات نباید از حد بگذرد وگرنه ضررهای فراوانی را بهمراه خواهد داشت. مهمترین حادثه و اتفاق یا به سخن دقیقتر فاجعه تاریخی که اخیرا دامن ایران راگرفت حمله عراق به ایران بود که هنوز مدت چندان زیادی از آن نگذشته است. هنوز هم اجساد کشته شدگان کاملا جمع آوری نشده است.  اینکه اندکی پس از جنگ،  مردم دو کشور( و خصوصا ایرانیان) هیچگونه ابراز انزجار احمقانه ای  نسبت بیکدیگر روا نداشته به کشور یکدیگر سفر میکردند نشانگر آنستکه مردم از یکدیگر نفرت ندارند و میدانند که هر دو اسیر دست رهبران سیاسی شده بودند.

اما اینکه رژیم حاکم بر ایران بطور جدی پیگیر محاکمه مسببین جنگ نیست جای انتقاد شدید دارد. مردم ایران طی جنگی 8 ساله که در مقام سومین یا چهارمین جنگ بزرگ قرن بیستم جای میگرفت گرفتار فلاکت و مصائب بسیار گردیدند که هنوز هم عواقب اجتماعی آن ؛ روانی و…، اقتصادی، سیاسی و… پابرجاست. چرا دولت ایران عامل اصلی این جنگ را به دادگاه بین المللی نمیکشاند. همه جهان میدانند که صدام بعنوان یکی از احمق ترین و بی سیاست ترین رهبران سیاسی جهان تنها مهره ای در دستان آمریکا و اروپا بود. این کشورها بودند که صدام را وادار به جنگ با ایران کردند و همه گونه کمکی هم در زمان جنگ به صدام کردند؛ لیکن رژیم ایران در بازیهای سیاسی وارد شده و وارد بده بستانهای سیاسی گردیده است.  مثل آنجا که مسئله نصب لوحه ای بمناسبت کشتار گروهی از مخالفان رژیم ایران در رستوران میکونوس در آلمان مطرح شد؛ ایران نیز مطرح کرد که آلمان را بعنوان حامی صدام و دادن سلاح های شیمیائی به او مقصر میداند. این سیاست بازیها برای حفظ موقعیت حاکمان است و نه حمایت از حقوق مردم.

از جمله مشکلاتی که جنگ در ایران بوجود آورد تقویت  قشری ترین نیروی حاکم بود. این جنگ بود که باعث گردید تا در چنان جو نظامی فشار بر مردم زیاد شود بطوریکه تعداد زیادی مجبور به ترک کشور و سکونت در همین کشورهای غربی  شدند. 

تقصیر و گناه مهاجرت، فلاکت و آوارگی این افراد در کشورهای دیگر( که اکثرا هم به غرب آمده اند) بر گردن همین کشورهای حامی جنگ میباشد.

در جنگ دمکراسی معنی ندارد بلکه دیکتا توری است که تعیین کننده میباشد.

یک مقایسه  منطقی میان ایران از یکطرف و آمریکا و یهودیان در جهتی دیگر:

یهودیان از بعد از جنگ دوم جهانی تمامی دنیا را بعنوان کشتارشان  توسط نازیستها،  تحت فشار گذاشتند،  تاحدی که اینهمه کشتار ها و جنایاتی که در طی دو جنگ اول و دوم جهانی صورت گرفت تحت الشعاع آن قرار گرفته است. هرچند خود آنان بعنوان بانیان ایندو جنگ بزرگ و خانمانسوز و فاجعه بشری باید مورد سئوال و محاکمه قرار میگرفتند،  اما با فشارهای  تبلیغاتی آنها،  فعلا هنوز همه چیز برعکس جلوه کرده  و یهودیان هنوز از مردم جهان به انواع گوناگون جریمه میگیرند.  اما ضعف و سستی رژیم حاکم بر ایران حقوق این مردم را در محاکمه و مجازات عاملان جنگ برباد میدهد.

یهودیان از حافظه تاریخی قوی ( البته  تنها در رابطه با ستمی که بر آنها رفته و نه ستمی که بر دیگران کرده اند)  در حد منزجر کننده ای برخوردارند

در مقام مقایسه با ایرانیان میتوان دید که این لجاجت تاریخی ( و نه حافظه تاریخی زیرا رفتار یهودیان از مرحله حافظه تاریخی و امری معقول گذشته و کینه توزی تاریخی است) حاصل عدم رشد  و… آن چیزهائی است که در مورد مردمان صاحب سرزمین و  با سابقه فرهنگی –  تاریخی قوی مانند کشورهای خاورمیانه،  صدق میکند.

آمریکا مورد دوم است.  آمریکا حمله  به دوبرج در نیویورک ( که هنوز مسبب اصلی آن دقیقا مشخص نشده و خود او به انجام این عمل مورد سوء ظن است)  را دلیل  کافی و مجوزهر عمل کثیف و غیر انسانی،  در هر حدی و در هرکجای دنیا قرار داد.

اگر قرار بود تا کسانی و کشوری اولین شاکیان و خواستاران مجازات یا حمله نظامی و متلاشی کردن  صدام حسین و عراق و یا طالبان و افغانستان میبودند؛   در وحله اول ایران و ایرانیان جای میگرفتند. اما ایرانیان چنین نکردند و البته این نه تنها دلیل نظامی داشت بلکه در خصوصیات ایرانیان نبود. ایران کشوری بود که علیرغم گذشته پر پیچ وخم و جنگهای بسیار اما حدود 2 قرن بود که بغیر از مسائل داخلی با کشور دیگر جنگ نداشته است. این غربیهای با ادعای تمدن بودند و هستند که در تمام طول قرون گذشته بدون وقفه جنگ داشته اند و میتوانند افتخار کنند که رکورد دار هستند و ضمنا افتخار شروع جنگ در قرن 21 را بر سینه بزنند. این غربیها هستند که دارای بزرگترین کارخانه های اسلحه سازی میباشند  و باید بهر وسیله( جنگ) انبارها را خالی کرده سلاح های جدید بسازند و باز جنگ و این سلسله ادامه یابد.

چرا عراق را وادار به حمله به ایران کردند

با توجه به نکات و مسائلی که مطرح شد بهتر است یک نکته دیگر را هم که از حافظه تاریخی حذف شده مطرح گردد و آن ذکر بعضی ار دلایل تحریک و فشار بر صدام برای حمله به ایران بود. جمهوری اسلامی در ابتدای تاسیس یا انقلاب از دانش سیاسی کافی و هیچ تجربه ای برخوردار نبود . خصوصا خمینی که رهبری و نبض کار را در دست داشت در دنیا و زمانی بسیار قدیم زندگی میکرد و حرفهائی میزد که تمامی همسایگان را رنجانید و اختلافات گسترده ای را میان خود مسلمانان دامن زد. در این میان موضع ملایم تر، عاقلانه تر و سیاسی تر مهندس بازرگان زیر گامهای خمینی خورد شد. سایر سازمانها ی سیاسی نیز از چپ تا راست چندان عاقل تر و با سیاست تر از خمینی نبودند. اگر آنها نیز در صدر قدرت و بجای خمینی و دارو دسته اش بودند چنانچه بدتر از او نمیکردند چندان بهتر هم عمل نمیکردند.  کشورهای غربی که همه چیزشان پابرچا بود این ضعفها را میدیدند و اگر واقعا قصد کمک و همدلی داشتند میتوانستند به شکل مناسب عمل کنند. اما در جهان سیاست کنونی که قانون جنگل و دریدن حکمفرماست چنین امری بعید بود. در این مسابقه فوتبال، ساده ترین راه پبروزی آنستکه تا حد ممکن حریفان را مجروح کرده از میدان خارج کرد تا تعداد کمتری در میدان باقی بماند.

 علیرغم سیاستها و موضع گیریهای غلط خمینی در قبال همسایگان که بدترین آنها طرح صدور انقلاب  اسلامی ایران به آن کشورها بود اما، این دلیل غرب برای تحمیل جنگ به ایران نبود زیرا این دلسوزیهائی در جهان سیاست معنی ندارد.  پس کدام نکات برای آنها مهم بود؟:

1- ایران از شناسائی اسرائیل بعنوان کشور سرباز زد. این اصلی ترین نکته بود که باعث گردید تا یهودیان و نیز مسیحیان صهیونیست در تمام کشورهائی که نفوذ داشتند از تمام امکانات برای تغییر موضع ایران و در نهایت خورد کردن ایران استفاده بکنند.

2- عدم شناسائی آفریقای جنوبی.  جالب است برای بیدار کردن حافظه تاریخی خفته؛  گفته شود که دراین کشورآپارتاید حاکم بود و علیرغم این غیر انسانی ترین سیستم؛ آمریکا از آن حمایت میکرد.  حال پس از آن افتضاح چندین ده ساله حمایت از آپارتاید یکباره آمریکا طرفدار دمکراسی و آزادی شده  و میخواهد آزادی و دمکراسی را با زور به جهان تقدیم کند. آمریکا خودش باید پاسخ بدهد که چگونه بوده که تا آن موقع حرفی از انسان و حقوق بشر نبوده اما ظاهرا یکباره در دهه آخر قرن بیستم ساکنین کره زمین انسان شدند که در نتیجه موضوع خقوق بشر مطرح شد و سازمان ملل هم صاحب سازمانهای فعال حقوق بشر گردید. باید منتظر بود تا در آینده دوباره بازی جدیدی را مطرح کنند.

نباید فراموش کرد که آپارتاید از نوع  دیگرش تا چند دهه پیش در خود آمریکا وجود داشت و نباید مطمئن بود که اکنون کاملا برطرف شده است.

 سوای تمامی برنامه های غیر انسانی که آمریکا در جهت منافع خود از طرح دمکراسی برای جهان دارد؛ با طرح پر سرو صدای حقوق بشر توانست حافظه تاریخی جهان را تحت الشعاع قرار دهد و افکارمردم را منحرف کند.  مردم جهان بسادگی فراموش کردند که بدون حمایت آمریکا چنان ننگی تا پایان قرن بیستم نمیتوانست بر پیشانی جهانیان باشد. جالب آنکه در مراسم  ختم آپارتاید در آفریقای جنوبی لوح افتخار را به آمریکا دادند. جهان  بازیچه و… شده است !!!

هیچکس بدان توجه نکرد که نقش ایران در برچیدن آپارتاید چقدر بود. قطع رابطه با کشور آپارتاید آفریقای جنوبی؛  نه تنها خواست رژیم ایران بلکه خواست تمامی مردم ایران بود که شنیدن داستان زندگی مردمان غیر سفید پوست اروپائی در این کشور برایشان غیر واقعی و باور نکردنی مینمود.

3- آمریکا را شیطان بزرگ خواندن.

4- برچیدن تمامی انجمن هائی که بنوعی در اختیار غرب بودند مانند فراماسیونری و لاینز کلاب و… بدینترتیب ابزار و شبکه های منسجم، تعلیم دیده، بابرنامه و قادر به برنامه ریزی  و نفوذ  در کلیه ارگانهای کشور که بوسیله آن میتوانستند کشور را در دست بگیرند و نیز همه گونه جاسوسی بکنند؛  بهم ریخت.

5- فروش اسلحه. جنگی بزرگ میان دو کشور با بزرگترین ارتشهای منطقه میتوانست بازار خوبی برای فروش اسلحه های از رده خارج شده آنها باشد.

با توجه به مسائل فوق بود که از آن اشتباهات خمینی سوء استفاده  شده،  صدام حسین را برروی کار آورده و مجبورش کردند تا جنگی طولانی و 8 ساله را بر هر دو کشور تحمیل کند.

 تمام تلاش این کشورها نیز بر آن بود که این  جنگ، طرف پیروز نداشته  و هرچه بیشتر طولانی بشود تا آنها اسلحه بیشتری را بفروشند.  هر چند که این امر باعث کشته شدن تعداد بیشتری انسان و خانه خرابی میشد. این است انسانیت و معنی حقوق بشری که یکباره کشف کردند و از کله مشتی  تحصیلکرده و روشنفکر ضد بشر در آمده در خدمت سرمایه قرار گرفت.

نقش تعیین کننده ایران در انتخابات ریاست جمهوری آمریکا

آنچه که در دهه های اخیر تعیین کننده حزب حاکم در آمریکا ( در سیرکی بنام انتخابات ریاست جمهوری)  بوده موضع گیری آنها در قبال مسئله فلسطین بوده است. هر کدام از احزاب  که پوئن بیشتری به اسرائیل میداد از جانب  یهودیان مورد حمایت قرار میگرفت و حکومت  را بدست میآورد. این نکته ای استکه تمامی دست اندرکاران سیاسی و اساتید دانشگاهها بدان واقف بودند و هستند.  لیکن اکنون شرایط تغییر کرده ( و البته بدلیل فشار یهودیان به آمریکا برای فشار بر ایران)،  ایران در وضعیت استثنائی قرار گرفته  و میتواند در انتخابات آینده آمریکا نقش تعیین کننده بازی کند تا جائیکه به نوعی میتوان گفت که: در این دوره از انتخابات ریاست جمهوری آمریکا،  این ایران است که رئیس جمهور آنها را انتخاب میکند.  اینباراگر ایران هوشیارانه عمل کند میتواند درقبال پوئن های مناسبی که در یافت  میکند اجازه دهد تا حزب مورد نظرش قدرت را بدست بگیرد.

آمریکا ضعیف تر از آنستکه بتوان تصورش را کرد و تمامی علت آن یهودیان صهیونیست اند که بخاطر آمال خود  حاضرند تا این کشور را  بفنا بکشانند.

                         جنبش روشنفکری- ایران

                                        سپتامبر 2004    شهریور 1383

  Intellectualism_movement_iran@hotmail.com

خصوصی سازی در ايران و رابطه آن با حمله آمريکا


خصوصی سازی در ایران و رابطه آن با حمله آمریکا

اخیرا آقای خامنه ای بعنوان رهبر جمهوری اسلامی ایران در نشستی با حضور سران کشور بر اجرای هرچه سریعتر خصوصی سازی تاکید خاص کردند. اما چه تحلیلی بر این نکته که تحولی بسیار عظیم در ساختار کشور و حاکمیت ایجاد میکند و در این برهه از زمان ( که ظاهرا تهدید حمله آمریکا به ایران جدی شده است) صورت میگیرد، میتوان ارائه داد.

پس از انقلاب بهمن نیروهائی آرمانگرا برسرکار آمدند که ریشه در طبقات متوسط جامعه داشتند.

در آن ایام سرمایه دارعمده ای در کشور نبود و مخصوصا آن دسته از صنایع کشور که دولتی نبودند با مشکل صاحب و مدیر روبرو بودند.

در آنزمان بزرگترین نادانی آمریکا ( و صهیونیستهای حاکم بر آمریکا و اروپا) آن بود که بجای مدارا  و سیاست و نفوذ در سیستم مملکت که میتوانست نتیجتا به حاکمیت مطلق بر تمامی کشور منجر شود؛ با حاکمان و یا انقلابیون بی تجربه و بی پول، سرجنگ برداشته و سعی کرد با قلدری ناشی از نادانی و بی سیاستی تمام عیار،  با ایران روبرو شود.

پس از گذشت چند سالی همان رهبران مملکت ( که  در بالاترین سطوح سرمایه و ثروت، تجار بازار بودند)  با یک ثروت عظیم بی صاحب روبرو شدند که تنها کسی که میتوانست صاحبش شود خودشان بودند. آنها بتدریج وارد بازارهای بزرگ تجاری شدند و پس از آن نیز به سمت صنعت کشیده شدند.

اکنون پس از گذشت 28 سال سرمایه آنها بحد بالائی رسیده؛  از طرفی با دو موضوع روبرو هستند یکی ورود به بازارهای جهانی و دیگری دست گذاشتن روی ثروتی حاضر و آماده در داخل کشور.

صنایع و اموال دولتی داخل کشور که در دسترس است و تصاحب آنها کاری مشکل نمیباشد بعنوان نقطه شروع بسیار خوبی میباشد.

بنابراعلام همین چندروز پیش مسئولین، بمیزان 7000 ملیارد تومان از صنایع و… دولت باید به بخش خصوصی واگذار شود. هرچند این مبلغ کمتر از ده ملیار دلار است اما باید  به این نکته توجه کرد که این صنایع در ایران است و با نرخ مقایسه ای در سایر کشورها مجموعه بسیار وسیعی از صنایع و… را در برمیگیرد که اگر قرار باشد همانها را در کشورهای اروپائی یا آمریکا فروخت آنگاه چندین برابر خواهد بود.

آن ثروتمندان بزرگی که قادرند تا سهمی از این مجموعه بزرگ را بخرند دارای ثروت و قدرتی بسیار عظیم  خواهند شد که در آنصورت میتوانند با ثروتمندان سایر کشورها وارد بحث و مذاکرات جدی و در حدی تقریبا برابر در سطح بالای جهانی بشوند.

اولین نتیجه ای که از این خصوصی سازی میتوان گرفت آنستکه اقدام به چنین عملی در این برهه از زمان میبایست نشانگر آن باشد که هیچ جنگی صورت نخواهد گرفت.

زیرا اگر کمترین احتمال حمله آمریکا به ایران برود بدین معنی خواهد بود که قیمت صنایع و…  سقوط خواهد کرد. پس اگر احتمال حمله نظامی و جنگ باشد هیچ کس ریسک نکرده و سرمایه گذاری نمیکند بلکه منتظر میشود تا نتیجه کار را ببیند. در بهترین حالت منتظر میشود تا بعد از حمله که قیمتهای کارخانه ها، صنایع و…  بطرز وحشتناکی سقوط کرد آنها را بخرد.  نباید از نظر دور داشت که آن سرمایه دارانی که هم اکنون در صف خرید هستند خود کاملا در قدرت مرکزی جای دارند و از همه وقایع بطور کامل و دقیق باخبر میباشند و در واقع آنها از اخبارو اطلاعاتی برخوردارند که در اختیار عموم مردم قرار نمیگیرد.

پس باید ماجرا برعکس باشد بدینصورت که نه تنها احتمال هیچ جنگی نیست ( و این احتمال در همین چند هفته صد در صد شده است) بلکه برعکس ظاهرا کارها رو بجلو است و بزودی باید شاهد تحولاتی عظیم در روابط بین المللی باشیم.

در نتیجه پیش از اینکه روابط  باز و بسیار گسترده شود و پای سرمایه داران خارجی به ایران باز گردیده آنها مشتری خرید ارزان قیمت اموال دولتی گردند،  باید آنها را به داخلی ها ( که خود تصمیم گیرندگان و حاکمان هستند) فروخت.

اما در آینده چنانچه آنها بخواهند سهم خود را به خارجی ها بفروشند مشکلی بر سرراهشان نیست و براحتی هم سودهای بسیار بسیار کلان و بی دردسر از این معامله خواهند برد.  حتی  میتوانند با این وسیله وارد معامله پایاپی شده در ازای فروش، درخواست خرید مقابل در کشورهای آنها را بکنند.

اما هرچند نگاه جنبش روشنفکری ایران به جهان چیز دیگری است و آینده دیگری را برمبنای مدیریت ( و نه حاکمیت سرمایه داران و یا کارگران ) برای جهان میخواهد؛  لیکن باید متوجه بود که اگر آنرا در همین لحظه بخواهیم  بغیر از رویائی که ابدا به واقعیت نخواهد پیوست، نیست. از طرفی  با چنین نتد رویهای پوچ هیچ آینده ای را هم رقم نزده  و راه خود را نگشوده بلکه مسدود میکند.  پس باید شرایط را دید و متوجه بود که در عصر کنونی بوجود آمدن سرمایه داران ملی در کشورهای جهان یک حرکت بجلو در جهت مثبت و رسیدن به جامعه ای برمبنای اداره  مبتنی بر عقل و دانش انسان خواهد بود.

با این استدلال نباید این اقدام را منفی دانست زیرا در جهان کنونی تقریبا تمامی کشورها دارای سیستم سرمایه داری میباشند؛ پس ورود به جرگه جهانی و حفظ استقلال که تضعیف قدرتهای بزرگ  جهان را بدنبال خواهد داشت؛  نیازمند داشتن کلان سرمایه داران واقعی ملی است.

همین سرمایه داران هستند که برای ورود به بازار جهانی باید از حدی از سرمایه برخوردار باشند تا بتوانند سهام صنایع یا تجاری و یا…  کشورهای ثروتمند جهان را بخرند.

از طرفی دیگر باید متوجه بود که اکنون حکومت در ایران در دست ملا ها همانند اوایل انقلاب نیست . بلکه در دست سرمایه داران است که ممکن است عمامه هم برسر داشته باشند؛ اما آنچه که قسمت اصلی وجود آنها را تشکیل میدهد سرمایه اشان است و آن قسمت عمامه و یا مذهب برای نگهداشتن قدرت مضاعف یعنی قدرت معنوی و یا نفوذ معنوی  بر مردم است.

نگاه چنین افرادی به جهان دیگر همان نگاه چندسال پیش نیست بلکه نگاه سرمایه دارانی است که ملیونها دلار ثروت دارند و میخواهند آنرا اضافه کنند و باید برای آن راه و چاره دیگری به غیر از شعارهای اولین روزهای انقلاب  بیابند.  پس تمامی تلاش خود را میکنند تا از جنگ و تحریم بگریزند.

حاکمیت ایران میداند که در مقابل آمریکا و صهیونیستهای ثروتمند که بر آمریکا و اروپا حکومت میکنند میبایست به انواع مختلف نیز خود را قوی کند که یکی از آنها نیز نظامی است.  

لیکن قدرت ایران تنها در نیروهای نظامی مسلح اش نیست بلکه بیشترهمان نفوذ مذهبی اش بر بسیاری از مسلمانان در اقصا نقاط جهان است  و اینکه در صورت درگیری نظامی براحتی میتواند عراق، لبنان، افغانستان و…  را برای آنها به آوردگاه تبدیل کند.

ایران میتوان جبهه جنگ را برای آمریکا آنچنان بزرگ کند که ابدا قادر به کنترل اش نباشد و حتی میتواند آن را بداخل خاک آمریکا برساند.  زیرا هستند ایرانیانی که از آمریکا نفرت دارند و در صورت چنین

حمله ای حاضرند به آمریکا در همه جا و حتی در خاک آن کشور ضربه بزنند و در این میان نباید از نقش سایر مسلمانان که آنها نیز میتوانند منافع آمریکا را در همه جا و حتی در خاک آن کشور مورد حمله قرار بدهند غافل بود.

در اینجا ازبررسی نظامی مسئله اجتناب میشود زیرا اینکار سالیان پیش توسط جنبش روشنفکری ایران صورت گرفته و عدم توانائی آمریکا در انجام حمله نظامی نشان داده شده ولی تنها به این نکته اشاره میشود که:

چنانچه آمریکا اقدام به حمله نظامی به ایران ( درهر حدی) بکند بغیراز حماقت و عملی که ابدا با دانش سیاسی جور در نمیآید نام دیگری ندارد و عملا دست به خودکشی زده  و سقوط بدون چتر نجات را انجام داده است.

در اینجا حتی به بررسی گسترده این نکته نیز نمیپردازیم که چرا جمهوری اسلامی ایران به عدم توانائیهای آمریکا در حمله به ایران اشاره ندارد؛  بلکه تنها اشاره  میشود که:

اولا  از این شلوغی استفاده میکند تا قیمت نفت بالا برود و بدین ترتیب درآمدهایش بالا برود.

دیگر اینکه با تقویت این نکته که آمریکا قصد حمله به ایران را دارد سکوتی بر اپوزیسیون حکمفرما میکند. زیرا که هیچ اپوزیسیون واقعی وطن دوستی حاضر نمیشود تا در شرایطی که احتمال حمله نظامی و کشتار مردم وطن اش میرود نوک تیز حمله بی امان را همچنان بر رژیم متمرکز کند. بنابراین همچنان که دیده میشود بیشترین تمرکز بر فشار بر آمریکا برای عدم حمله به ایران است.

در این گیرو دار آمریکا با دمیدن بر طبل توخالی جنگ،  ایرانیان را بالاجبار بزیر پرچم جمهوری اسلامی میفرستد؛  نتیجه اینکه رژیم ایران برنده شده و بازنده اینکار نیز خودش است.

اما  باید بصراحت گفت که احتمال حمله به ایران وجود ندارد.  چنانچه چنین احتمالی میرفت مسلما جنبش روشنفکری ایران در این مورد سکوت نمیکرد واقداماتی انجام میداد.  کمااینکه در پاسخ به تمامی اعلامیه های مختلف برای جمع آوری امضا و…  برای بازداشتن آمریکا از حمله به ایران در کمال خونسردی ساکت ماند.

جنبش روشنفکری ایران از چندین سال پیش و از همان ابتدا که آمریکا ساز حمله به افغانستان را کوک میکرد به بسیاری از مسائل و نتایج کار آنها به صراحت اشاره کرد؛ اما برای  مشاوران بی سواد  و کورازغرض های خاص ( زیرا اکثریت غالب آنها یهودیان صهیونیست بوده و هستند)  کاخ سفید واشنگتن سالها زمان و شکست های فاحش لازم بود تا متوجه شوند که برای اقداماتی بدین بزرگی چقدر ضعیف هستند.

آنکه از ضعفهای خود مطلع نیست از نادان ترین هاست.

براین مبنا استکه اکنون آمریکا در موقعیت بسیار ضعیفی قرار گرفته و تمامی شواهد نیز نشان میدهد که ایران بزودی  وارد بازی های مختلف صنعتی، تجاری، نظامی ووو جهان درسطح وسیعی خواهد شد. آمریکا نیز شرایطی همانند اوایل انقلاب را برای اینکه بتواند بسادگی همه ایران را بدست بگیرد از دست داده است و بدینترتیب قدرت اش بعنوان بالاترین قدرت جهان بعد از فروپاشی شوروی ابدا قابل طرح نیست و بزودی در رده های دوم و سوم جهان قرار خواهد گرفت.

آمریکا باید چشم هایش را باز کند و بپذیرد که کنترل منطقه استراتژیک خاورمیانه را از دست داده است و هرچه بر سیاستهای نومحافظه کاران ( یهودیان صهیونیست) پافشاری کند بیشتر و سریعتر خود را از مدار قدرت بیرون میاندازد.

این نکته کاملا واقعی است وسرعت بیشترآن به درایت روسیه، چین و هند در پذیرش ایران در پیمان شانگهای و ایجاد اتحادیه ای همه جانبه و قدرتمند مربوط میشود.

                                                    سه شنبه 27 فوریه 2007         8 اسفند 1385

                                                                                                     جنبش روشنفکری- ایران

Intellectualism.movement-iran@hotmail.com

توهين به رهبران عقيدتی مردم محکوم است


توهین به رهبران عقیدتی مردم محکوم است

اخیرا در طی چند مرحله و هربار از نقطه ای در اروپا و با استناد به آزادی بیان و عقیده تصاویر زشت و غیر واقعی از محمد رهبر عقیدتی  یا پیامبر مسلمانان انتشار یافته است.

هر چند ادعا میشود که انتشار این تصاویر در راستای دفاع از آزادی بیان و عقیده است اما ابدا بنظر نمیرسد چنین چیزی مبنای این کار زشت باشد.

محمد انسانی بزرگ در تاریخ بشریت بود که توانست آنگاه که دو قدرت بزرگ آن زمان یعنی ایران و روم تضعیف شده بودند و نیاز بیک قدرت جدید برای کنترل جهان بود این نیرو را ایجاد کند.

سیستمی که محمد بنیان گذاشت توانست دنیای آشوب زده و بی ثبات آن زمان را آرامش و ثبات  و امنیت بخشد. صلح و امنیتی که بعد از محمد بر جهان و یا سرزمینهای تحت تسلط مسلمانان حاکم شد باعث سرعت بخشیدن به رشد تمدن بشرگردید.

حتی اسکندر با وجودیکه یکی از بزرگترین فلاسفه تاریخ بشر “ارسطو” را بعنوان معلم در سپاه خود همراه  داشت ابدا نتوانست تاثیری هم سطح محمد بر افکار و زندگی مردم جهان بگذارد.

مغولان بزرگترین گستره سرزمینی  درجهان و در طول تاریخ بشر را ایجاد کردند؛ چنگیز خان نیز  قوانینی بعنوان  “یاسا” داشت. اما از مغولان  نیز تاثیری همانند محمد بر جهان گذاشته نشد.

تاثیری که محمد بر جهان گذاشت تنها شامل سرزمین های اسلامی نبود بلکه بر تمامی جهان و آینده بشر گسترش یافت.

باید با قاطعیت گفت برخلاف آنچه که میگویند ” نهضت رنسانس یا بیداری و پیشرفت غرب از ایتالیا و یا از سیسل شروع شد”؛  این تحول در برخورد با سرزمین های اسلامی حاصل گردید.

جنگهای صلیبی و آمدن اروپائیان از دورترین نقاط اروپا به سرزمین های آباد و متمدن خاورمیانه چشم آنها را بروی دنیائی دیگر باز کرد. حکام سیسیل نیز در همین ارتباط و بعد از جنگ با مسلمانان و آشنا شدن با سیستم حکومتی و تمدن مسلمانان از این تمدن بهره بردند؛ ازجانبی اروپائیان غربی از بی تمدنی عمیق  رنج میبردند.  ریچارد معروف به شیر دل،  شاه انگلیس از جامعه ای بسیار عقب ماند ه به این قسمت آمد بطوریکه حتی سایراروپائیان او را به تمسخر میگرفتند. اما او پس از برخورد با تمدن اسلامی در سرزمین های خاورمیانه،  یکه و تنها ولی با انباری از تجربه و دانش فراگرفته از تمدن شرق به کشورش باز گشت و پایه های اولیه تحول در انگلیس بسیارعقب مانده  را ریخت.

از جانب دیگر افکار محمد برخلاف بعضی از متفکران برپایه خشونت و قتل و غارت نیست.

در افکار محمد تبلیغ صلح و بخشش بر خصومت و کشتار کاملا میچربد.

برخلاف موسی و عیسی و تعدادی دیگر،  محمد شخصیتی واقعی است و تمام تبار و سابقه اش در زندگی مشخص میباشد. او فردی امین و مورد اعتماد و نجیب بود.

پس درج  چنین تصاویری که ابدا با واقعیت نسبتی ندارد نمیتواند مبنائی اصولی و انسانی داشته باشد. بلکه بنظر میرسد که برنامه و اهداف خاصی از تخریب و یا ترور شخصیت محمد وجود دارد.

1- میتواند عاملی برای  جریحه دارد کردن احساسات معتقدان به محمد باشد تا آنها را به عکس العمل  تند وادارد و پس از آن ادعای مظلوم نمائی بکنند.

نباید فراموش کرد هر انسانی بطور طبیعی در مقابل بعضی حرفها و یا حرکات عکس العمل نشان میدهد. آگاهی از این حساسیت و انجام آن  بمعنی هدف آگاهانه؛  تحقیر و در نتیجه تحریک میباشد.

بسیاری از مردم جهان از توهین ناموسی به مادرشان تمام اختیار و کنترل خود را از دست میدهند. حال اگرعده ای در گوشه ای از دنیا نسبت به مادرشان حساسیت ندارند و از طرفی این حساسیت را در دیگران میدانند، چنین حرفی را بزنند و بعد ادعا کنند چرا عصبانی شدی و بجای حرف در برابر حرف عکس العمل فیزیکی نشان دادی حرف غیر منطقی زده اند و مسئولیت هر اتفاقی با خودشان است.

قرار نیست رفتارها( رفتار دراین نوشتار بمعنی عام است که شامل کردار، گفتار و… میشود) در همه جا و با همه کس یکسان باشد. رفتارهائی که در ادارات از جانب کارمندان با روسا میشود و مخصوصا بعنوان مثال درهمان روزنامه ها با مدیران و صاحبان صورت میگیرد نمی تواند با رفتار عادی آنها در منزل و کوچه و خیابان و حتی با سایر کارمندان، یکسان باشد. حتی رفتار دو دوست صمیمی زمانی که با هم هستند و زمانیکه در مجامع میباشند با هم  متفاوت است.

رفتار مردم در کلیسا و مسجد و کنیسه و هر محل عبادتی با رفتار همان مردم در خارج متفاوت است.

کسی نمیتواند وارد حریم ( بمعنی عام از هرمحلی مانند خانه، کاخ و… گرفته تا سایر حریم ها) دیگری بشود و هرچه خواست بگوید و انتظار داشته باشد بعنوان آزادی بیان هیچ عکس العملی بغیر از چند کلمه پاسخ نگیرد. نمیتوان وارد کلیسا، کنیسه، مسجد و هر معبدی شد و هرچه که بدهان آمد به رهبر فکری و تفکرات حاکم بر آن محل گفت و انتظاری بیشتر از پاسخ دندان شکن نداشت.

مردم ممکن است بدلائل فرهنگی در منزل با نزدیکترین اقوام رفتاری داشته باشند که برایشان بسیار عادی باشد اما در خارج از منزل آن رفتار ابدا شایسته و قابل تحمل برای دیگران نباشد، پس نباید آن رفتار را با بکنند؛  بلکه باید رفتاری برابر پسند جامعه و دیگران انجام دهند تا سایرین حمل برتوهین نکرده پاسخ سخت و حتی دندان شکن ندهند. همچنین است رفتاری که در فرهنگهای جوامع مختلف متضاد یکدیگرند و باید رعایت همدیگر را بکنند وگرنه هیچ  صلح  و آرامشی در هیچ جای جهان  نخواهد بود.

همه دنیا میدانند که کشتن یک گاو در محله هندوها به چه معنی است و آنانکه چنین میکنند در واقع اعلام جنگ میدهند.  پس آنانکه چنین عکسهائی را منتشر میکند نیز اعلام جنگ داده اند و مسئولیت تمام عواقب آن برعهده خودشان است.

حرف میتواند جنگ یا صلح براه اندازد حرف باد هوا نیست.  بر همین اساس این نقاشی ها هم تنها رنگ و روغن و جسمی مرده  نیستند،  بلکه هدف دارند و هدف گفتن چیزی است که پاسخ آنرا هم میجوید، پس نباید از پاسخ گله کرد زیرا،آنکه چنین کرده میبایست نوع پاسخ را هم میدانسته باشد.

دولتها و مردم غرب اگر با استدلالات بالا مخالف هستند باید در قدم اول اثبات کنند که بهیچوجه با جنگ که عمل یا عکس العملی تند و خشن میباشند مخالفند. اما چنین نیست و خود آنها تمامی جنگها در قرون اخیر را براه انداخته اند.  اگر در مواردی خود در این جنگها دست نداشته اند و ظاهرا با جنگ و خشونت و برخورد تند مخالفند و میخواهند تا مسائل با مباحثه یا دیالوگ و بصورت صلح آمیز حل شوند؛ پس میبایست کشو ری را که جنگ برا ه انداخته مورد شماتت و تحریم قرار میدادند،  درحالیکه چنین نیست و دیده میشود روابط همین کشورها با آمریکا و اسرائیل  که بزرگترین جنگ طلبان و خشن ترین و بیرحم ترین کشورها هستند و باعث مرگ و نابودی ملیونها انسان میگردند؛

نه تنها قطع نمیشود بلکه برعکس با ضعفا و آنها که تحت ستم هستند محدود میگردد.

2- شاید هدف لوث کردن ماجرا است. مثلا آنقدر اینکار را در جاهای مختلف انجام بدهند تا مسلمانان ازعکس العمل خسته بشوند،  نیزاین نوع تحقیرعادی بشود. اما باید در نظر گرفت که عاقبت این عمل دامن همه را خواهد گرفت و همزمان چهره همه دیگر انسانهای برجسته جهان نیز لوث خواهد شد.

نتیجه آنکه هیچ چیز با حرمت در جهان باقی نمیماند.

واقعیت اینستکه اگر کسی میتواند محمد و افکار او و یا هر شخصی دیگر و افکارش را به نقد  معقول، مودبانه و آکادمیک بکشد هیچ کس جلوی او را نخواهد گرفت. کمااینکه میتوان گفت چنین عملی در مورد تمامی متفکران و صاحب نظران جهان( و از جمله محمد) صورت گرفته و مخصوصا در عصر حاضر انجام میگیرد و در مجموع نیز انتقادات و نظرات ارائه شده  نیز در تمام جهان منتشر میگردد و کمتر موردی پیدا شده که چنین شیوه برخوردی در جائی زیر سئوال برود. کمااینکه اکنون در تمامی دانشگاههای دنیا محققین آزادانه با تمامی نظرات برخورد میکنند.

جنبش روشنفکری ایران  درعین حالیکه حق نقد نظرات دیگران را برای خود محفوظ  میدارد،  در مقابل حق انتقاد از جانب دیگران برخود را نیز میپذیرد. اما نه به صاحب نظران  دیگر توهین میکند و نه برخورد توهین آمیز از جانب دیگران را برخود و یا دیگری  میپذیرد.

جنبش روشنفکری ایران جنبشی  کاملا مستقل با ایدئولوژی خاص و مشخص و مجزای از تمامی ادیان، ایدئولوژی ها و افکار موجود در جهان میباشد. این نوشتار نیز تنها برای دفاع از یک عقیده خاص نیست بلکه همه را شامل میشود و معتقد است:

انسانهای بزرگ و افکار بزرگ علیرغم اینکه با آن موافق یا مخالف باشیم متعلق به تمامی بشر است.  همانگونه که به یک اثر تاریخی بجا مانده در هرگوشه ای از جهان  بعنوان یادگار تمامی بشر نگاه کرده متعلق به همه جهان دانسته و گرامی میداریم، لازم است  تا افکار انسانهای بزرگ که افتخار تمامی بشریت هستند را نیز گرامی بداریم و بر همین مبنا صاحبان این افکار را متعلق به همه جهان دانسته و در همه جا و همه حال ارج بگزاریم.

کسانیکه خلاف این عمل میکند یا انسانهائی نادان هستند، که در اینصورت وظیفه عموم مردم و ارگانهای دولتی و مخصوصا رسانه های همگانی است تا به آنها آگاهی بدهند؛  یا هدفی خاص را از تخریب و ترورشخصیت مخالفان خود پی میگیرند.

اما آنگاه که خود رسانه های عمومی وارد این ماجرای توهین آمیز میشوند شک وجود توطئه ای برنامه ریزی شده شدت میگیرد.

ترور شخصیت از ترور فیزیکی بدتر است و این تروریستها باید به محاکمه کشیده بشوند.

چنین توهین هائی به آنچه که متعلق به تمامی بشر( و نه تنها به یک دین ویا تفکر خاص) است، توهینی به تمامی بشر و تاریخ انسان میباشد.

بکوشیم تا گذشته و گذشتگان ارزشمند خود را با احترام نگاه کرده ارج نهاده و بزرگ شماریم تا خود را بزرگ کرده باشیم و سرمشق خوبی برای آیندگان بشویم.

                                                      جنبش روشنفکری ایران

                                                              سپتامبر2007     شهریور 1386 

Intellectualism.movement-iran@hotmail.com

بالا رفتن قيمت نفت و نقش آن در اقتصاد و بحران مواد غذائی در جهان


بالا رفتن قیمت نفت و نقش آن در

اقتصاد و بحران مواد غذائی در جهان

چندی است قیمت نفت از حدود بشکه ای 30 دلار شروع به بالا آمدن کرد و دقیقا از 12 ماه پیش تا کنون به دوبرابر رسیده و از مرز 120 دلار گذشته چیزی که تا همین چند ماه پیش تصورش هم  برای عامه مردم امکان نداشت؛ همچنین بنظر میرسد که دارد بطرف بشکه ای  200  دلار میرود. 

برای این مسئله دلایل واقعی چندی وجود دارد و نه آن دروغ ها و استدلالات بچه گانه ای که در بازار های بورس نفت اعلام میشود؛  مثلا میگویند فلان لوله نفت فلان شد، در نیجریه فلان شد و یا شایعه  کم کردن تولید نفت فلان کشور باعث بالا رفتن قیمت شد؛ وامثال این گونه حرفها که تنها برای فریب اذهان مردم که راهی برای دستیابی به واقعیات ندارند ارائه میشود.

پیشتر در این خصوص چند نکته ای از نکات ذکر شده بود.  در اینجا دوباره نگاهی گذرا  برآنها میشود لیکن با پدیدار شدن بعضی دیگر از تبعات  بالا رفتن قیمت این منبع اصلی انرژی، لازم شد تا اینها نیز بررسی شوند.

از همین چند سال پیش همکاری و در پیش گرفتن مسیر صلح در کشورهای حاشیه خلیچ فارس که بیشتر به ابتکار ایران صورت گرفت تغییراتی را در مسایل سیاسی- نظامی و اقتصادی منطقه ایجاد کرد که ازجمله همکاری آنها در خصوص نفت و جلوگیری از سقوط قیمت  و حتی صعود آن بود.

از طرف دیگر آمریکا نیز بعنوان قدرت بزرگ اقتصادی جهان سیاست خود را عوض کرد واو نیز خواستار بالا رفتن قیمت نفت شد زیرا:

جناح حاکم بر آمریکا نفتی – نظامی است  پس با صعود قیمت نفت آنها به چند طریق سود کلا ن میبرند.

1- آمریکا میبایست هزینه های نظامی خود مخصوصا درعراق وافغانستان را تامین میکرد، مخصوصا مورد عراق که صاحب مقادیر عظیمی نفت است و صادرات آن میتوانست کمک خوبی برای آمریکا باشد.  بنابراین بالا رفتن قیمت نفت به چند دلیل به او کمک میکرد یکی آنکه مقدار زیادی سود مالی برایش داشت دیگر اینکه منابع مالی خوبی برای عراق بود تا بتوان کشوری را که آمریکا به نابودی کشانده بود با بودجه و درآمد خودشان ساخت و آنوقت افتخار بازسازی  را به آمریکا نسبت داد.

2 – بالا رفتن قیمت نفت سود صاحبان چاههای نفت در آمریکا را بالا میبرد. توجه شود که در اینجا اشارات بیشتر بر تنها یک کشور ( آمریکا) است وگرنه صاحبان چاههای نفت  سایر کشورهائی که با این زنجیره پیوستگی دارند در این تصمیم گیری دخیل و یا موافق بوده اند.

3 – تجارت نفت ( در مجموع) در دست آنهاست  و بالا رفتن قیمت نفت سودشان را  زیادتر میکند.

4 – پول اضافی نفت که وارد کشورهای حوزه خلیج فارس میشود با ایجاد جو کاذب حمله نظامی آمریکا به ایران ( و با توجه به جنگ در عراق و افغانستان و همچنین آشفتگی در لبنان که در نتیجه میتوان گفت تمام منطقه راشامل میشود)، صرف خرید اسلحه و بیشتر از آمریکا میشود و بدینترتیب به خود آنها باز میگردد.

5 – فشاری مشخص و عیان بر کشورهائی مانند چین و هند که در حال پایگیری بوده  و برای اینکار نیازمند واردات بیشتر نفت هستند وارد میشود.

6 – فشاری ناپیدا برکشورهای وارد کننده نفت مخصوصا آنها که کالائی ارزشمند برای صادرات ندارند وارد میشود.

اتفاقا همین نکته آخر است که به بحث ایندفعه بیشتر مربوط است زیرا راجع به  آنهای دیگر پیشتر صحبت شد. این نکته آخر مخصوصا اکنون که بحران مواد غذائی جهان را فراگرفته عیان میشود.

مسلما کشورهای غنی هر چقدر هم که مواد غذائی گران بشود باز هم قدرت خرید دارند اما کشورهای فقیر که دارای کالای صادراتی ارزشمندی نیستند تابتوانند در مقابل آن واردات مناسبی داشته باشند برای تامین مواد غذائی نیز با مشکل بیشتری روبرو میشوند.

بطور قطع میتوان گفت آن فاکتوری  که در جهان از مهمترین ها ( و شاید هم مهمترین) برای بالا بردن قیمتها بصورت واقعی ( و نه کاذب آنچنانکه در وسایل همگانی تبلیغ میشود) است قیمت انرژی مصرفی میباشد.

در تمامی کارها و از جمله کارهای تولیدی بیشترین هزینه صرف انرژی انسانی میشود. بدین معنی که نیروی کار(انسان) بیشترین هزینه را بصورت حقوق و… بخود تخصیص میدهد.  بهمین جهت  سعی میشود تا بجای نیروی انسان از وسایل مکانیکی، برقی، الکترونیکی ، هوشمند و… استفاده کنند تا بدینترتیب از تعداد پرسنل خود کم کنند. برای اینکار البته نیاز به انرژی جایگزین انسان است.

مورد دیگر در جهان استفاده از نیروی کار ارزان قیمت بعضی کشورها است. این نکته در مورد کشوری مانند چین که دارد به غول اقتصادی جهان تبدیل میشود بصورت پیچیده ای است. از یکطرف این نیروی کار ارزان بهمراه تکنولوژی پیشرفته (و تقریبا در سطح بسیار بالای جهانی)  باو این توان را داده تا بتواند کالا ها را با قیمتی بسیار پائین تولید کرده و بهمه جهان و از جمله کشورهای پیشرفته صنعتی صادر کند. از جانبی این موضوع اخیرا برای کشورهای پیشرفته مشکل ساز شده و مخصوصا آمریکا این کشور را تحت فشار قرار داده تا در نرخ برابری ارز خود تجدید نظر کند. از آنجائیکه چین  تن به چنین کاری نداد تا بتواند قدرت صادراتی خود را حفظ کند آمریکا با پائین آوردن ارزش دلار سعی کرد تا بتواند مقداری از این قدرت رقابت را برای خود حفظ کند. البته از طرفی دیگر پائین آوردن ارزش دلار بطور مستقیم بهای نفت، طلا و … را بالا میبرد. در نتیجه بالا رفتن قیمت نفت بعنوان یک فاکتور مهم در بالا بردن قیمت محصولات چین تاثیر میگذارد. یکی از نتایج این سیاستها که اخیرا هویدا شده بالارفتن نرخ تورم در چین به 8-9 در صد است که بالاترین رکورد در چین است. مسلما بالا رفتن نرخ تورم به بالا رفتن دستمزدها میانجامد و در نتیجه قیمت تولیدات چینی باز هم بالاتر میرود.

از جانب دیگر کشورهای فقیر مانند بعضی کشورهای آسیائی ( افغانستان، تبت و…) یا اکثر کشورهای افریقائی و تعدادی از کشورهای آمریکای جنوبی که نمیتوانند در این بازار جهانی ابدا همپای چین باشند در سراشیبی سقوط قرار میگیرند و یا گرفته اند. در اینجا همان اصطلاحی که برای مردم بکار میرود برای کشورها نیزمصداق پیدا میکند که : فقرا فقیرتر و ثروتمندان ثروتمندتر میشوند.

بنابر آمار ارائه شده از جانب سازمانهای مسئول جهانی تولید محصولات کشاورزی در سال جاری 2-3 در صد بیشتر از سال پیش بوده و هیچ کمبودی در جهان نیست. پس معلوم میشود که مشکل در توزیع، در فقرو در حرص ثروت است.  و بدینترتیب است که بحران غذا در جهان بوجود میآید و حل آن نیز با شعار های پوچی که از جانب کشورها و یا سازمان ملل میدهند امکان ندارد.

تولید ارزان قیمت مواد غذائی نیازمند انرژی ارزان است در حالیکه قیمت آن بالا میرود. در کنار این کشورهای عمده تولید کننده  مواد غذائی اعم از کشورهای ثروتمند مانند آمریکا و یا فقیر مانند بنگلادش هر کدام بدلایل خاص خود میخواهند و یا مجبور به بالا بردن قیمت محصولات خود هستند.

هرچند ظاهرا معلوم نیست که عاقبت این جنگ بدون سروصدا به کجا میانجامد لیکن یک چیز را میتوان گفت که:  جنگ جنگ است و نتیجه این جنگ هم کشتار وحشیانه اما بی سروصدای مردمان فقیر است.

داستانی ایرانی چنین است که پادشاهی از یکی از نزدیکانش رنجید و قصد کشتن او را داشت همسر شاه که با آن شخص خویشی داشت از شاه خواست تا خونش را نریزد ( در حالیکه مقصودش این بود که او را نکشد) شاه قول داد و بعد دستور داد تا او را خفه کردند. آن شخص بهر صورت مرد اما خونش ریخته نشد؛ حال امروز جهان نیز چنین است. در حالیکه عده اندکی دارند میلیونها انسان را  بی سرو صدا و بهمین سادگی میکشند؛ اما ادای انسان دوستی را در میآورند. آنها با هر ترفندی افکار مردم را در جهت دلسوزی برای فلان قوم یا پیروان دینی خاص و… تحریک میکنند که هنوز باید در تب و تاب کشته شدن آنها اشک ریخت و سوخت. در حالیکه به این آدم ها ابدا نمیتوان اعتماد کرد.  زیرا کسیکه دلش برای انسان و انسانیت میسوزد در همه حال باید چنین باشد و دراین شرایط باید بفکر میلیونها انسان فقیری باشد که تنها بدلیل فقری که بر آنها تحمیل میشود میمیرند.  در غیر اینصورت و فرق  نهادن میان انسانها، انواع برچسبها مانند نژاد پرستی، آپارتاید وحتی بدتر از آن  را برخود میچسباند.

 بحران کنونی جهان ناشی از فقر نیست بلکه ناشی از نبود فلسفه و فکری واقعا درست و انسانی غالب برجهان میباشد.

آن دسته کشورهای اروپائی که دارای منابع عظیم درختان جنگلی هستند تنها از راه فروش آنها که بصور مختلف مانند  کاغذ، الوار، کارهای چوبی (مبلمان) و… و نهایت هم سوختن اضافات است، درآمدهائی در حدود کشورهای صادر کنند نفت در حوزه خلیج پارس دارند. در حالیکه درختان بریده شده پس از حدود 50 – 60 سال دوباره بحال قبلی باز میگردند و بدینترتیب ثروتی تجدید پذیر( برخلاف نفت) را ایجاد میکنند. آنها میتوانند پس از پایان یافتن نفت از همین انرژی  و یا از انرژی هسته ای و یا سایر انرژی هائی که در سایه تکنیکهای پیشرفته بدست آورده و میآورند، استفاده کنند.

اشاره شد در آمریکا جناح نفتی – نظامی بر سر قدرت است اما این بدان معنی نیست که جناح دیگر دست روی دست گذاشته و از این خوان یغمای جهانی بهره ای نمیبرد؛ مسلما آنها نیز دست اندر کارند. همه چیز درون دستگاه حاکمه تنها برای جناح حاکم نیست؛  پس اینها نیز بنوبه خود در بهم ریختن اوضاع جهانی بنفع خود نقش دارند که از جمله آن  بالا بردن قیمت سایر کالاها مثلا مواد غذائی است.

نگاه مختصری هم به کشورهای حاشیه خلیج پارس بکنیم. این کشورها که بیشترین درآمدشان و در مواردی تنها درآمد قابل قبول اشان از صادرات نفت است با بالا رفتن قیمت نفت گرفتار مشکلات عدیده ای میشوند. یکی از آنها که در اینجا قابل بحث است بالا رفتن نرخ تورم در این کشورهاست و اینکه اکثر مردم بسادگی خود را ثروتمند میبینند مثلا هر کس که دارای  یک کلبه خرابه است میبیند که قیمت اش سر به فلک میزند.  در واقع بسیاری از این خانه ها که تا استانداردهای جهانی فاصله زیادی دارند در حد قیمت های خانه های خوب کشورهای پیشرفته هستند. 

ثروتمند شدن کاذب باعث میگردد تا مردم برای کار دستمزد بالائی بخواهند و تن بهر کاری ندهند. این نکته باعث میگردد که سرمایه گذاری در صنایع و کارهای اساسی سودمند نباشد؛  از طرفی دیگر درآمد کارهای تجاری ولی در اصل معامله گری بسیار بالا برود.

عاقبت چنین امری برای این کشورها معلوم است آنها بسیار شکننده میشوند و با اندکی لرزش همه چیز فرو میریزد.  مثلا با سقوط قیمت نفت و یا ته کشیدن نفت فاجعه قابل پیش بینی است.

اساسا در عصر حاضر کشوری که صنعتی ، صاحب فن ، تکنولوژی و علوم پیشرفته نباشد عقب افتاده است و هیچ آینده ای ندارد و هرچه که ساخته پایه هایش بر روی آب است و بسادگی فرو میریزد.

در کنار این باید متحدان قوی و استراتژیک نیز برای خود بیابد.  دولتهای غربی و آمریکا تحت سلطه تشکلات مخفی ی  بسیار ثروتمند متشکل شده اند و در این تشکل ابدا جائی برای سایرین ( کشورهای خاورمیانه، چین، هند، روسیه و…)  نیست.  در نتیجه اگر سایرین خود را متشکل نکنند خرد کردن  آنها بصورت نیروهای منفرد بسیار ساده است.

بررسی سایر فاکتورها مثلا نقش مذهب در این تشکلات مهم است لیکن در این مختصر نمیگنجد.

اثرات منفی تورم بالا و لجام گسیخته بسیار است از جمله نکاتی که در اینجا قابل بحث میباشد ایجاد رشوه خواری و فساد است؛ زیرا مردم حاضر به کار با دستمزد پائین نیستند و در آنجا که کارها با دستمزد پائین صورت میگیرد باید با دریافت رشوه جبران شود.

از طرفی بعضی کارهای اساسی کشور وابسته به کارهای تحقیقاتی( علوم عملی- تکنیکی و اجتماعی مانند جامعه شناسی، جغرافیا، تاریخ، روابط بین الملل و امثالهم) است. اگر قرار باشد محققین تنها به حقوق خود اکتفا کنند جزو فقیر ترین اقشار قرار میگیرند که حتی قادر به تامین حداقل زندگی خود نیز نیستند. در این میان آنانیکه به علوم اجتماعی میپردازند علیرغم اینکه علم اشان در خدمت جامعه وبرای پیشبرد آن مهمترین هاست اما در میان مردمان مشتری ندارند و تنها دولت و یا موسسات خاصی با آنها سروکار دارند بنابراین نمیتوانند همانند سایرین از درآمدهای جانبی برخوردار شوند بدینجهت این رشته ها  بی طرفدار مانده و کسانی هم که وارد آنها میشوند بی علاقه شده و بدلایل مالی آنرا رها میکنند و یا با علاقه و حساسیتی که برای انجام چنین کارهائی است بکار نمیپردازند. این نکته باعث میگردد تا جامعه از داشتن محققین  مخصوصا در علوم اجتماعی  که پایه های پیشرفت یک جامعه را میریزند محروم شود پس عاقبت چنین جوامعی معلوم است و آن سقوط نابهنگام است.

لیکن راههای جلوگیری از تورم و آشفتگی اقتصادی وجود دارد؛ هرچند این راه ساده ای نیست و باید با سایرین به نبرد برخواست اما این کارها و پیچیدگی هایش ازمسائل عادی سیاسی و سیاست بوده و هر آنکه برای بدست گرفتن قدرت حکومتی سینه چاک میدهد باید بداند که با چنین مشکلاتی روبرو خواهد شد و باید بتواند بر آنها فائق آید. مسلما تمامی کشورها( دولتها) میخواهند تا بهر صورت وضعیت خود را حفظ و یا بهتر کنند و در این راه رحمی هم بدیگران نمیکنند پس باید هشیار بود. پیشتر گفته شده بود : در سیاست نه دوست وجود دارد نه دشمن؛  در عین حال همه دوست اند و همه دشمن.

نهایت اینکه:

باید پذیرفت  قیمت نفت، قیمتی واقعی نبوده زیرا  حتی از بهاء  یک بطر نوشابه و یا حتی آب ارزانتر بوده و هنوز هم هست، آنهم ماده ای که در جهان پایان میپذیرد و مسلما برای بشریت معقول تر و بهتر است تا تصمیمی جدی و صحیح برای حفظ  و مصرف بهینه و درست از آن بگیرد. شاید بالا رفتن قیمت نفت کمکی باین موضوع بکند که البته این نکته از اهداف بالا برندگان قیمتها نبوده و نیست و باحتمال قوی آنها دانشی هم از این موضوع نداشته اند؛  بلکه ازعواقب ناگزیر بالا رفتن قیمت یکی هم این میتواند باشد. نفت تنها برای سوختن نیست بلکه مواد بسیاری از آن گرفته میشود که در زندگی بشر از ضروریات است پس میبایست ارزش همه جانبه آن را در نظر داشت و از مصرف بی رویه آن جلوگیری کرد.

بعضی نظرات بر آنست که کشورهای ثروتمند (اروپائی) دارای منابع عظیم نفت هستند اما منابع خود رابرای آینده و زمانی که نفت کشورهای فقیر یا غیر صنعتی تمام شد، نگهداشته اند تا درآنزمان از مزایای  گوناگون آن بهره مند شوند و از طرفی آنها را به قیمتهای بسیار بالا و هم سطح چیزهای نایاب (طلا و…) بفروشند.

هرچند میدانیم که نفت تمام میشود اما طلا و سایر فلزات نایاب تمام نمیشوند،  پس نفت ارزشمندتر است.

متاسفانه اکنون جهان در دست باندهائی است که تنها منافع کوتاه مدت خود را میبینند و هیچ توجهی به آینده جهان وبشریت ندارند زیرا به تجربه دیده اند که چنانچه اتفاقی  بیفتد این مردمان فقیر هستند که فنا میشوند و آنها همچنان به حیات خود در بهترین مکانها و با مرفه ترین حال ادامه خواهند داد. آنها میدانند (و در واقع سیستم جهان را چنان ریخته اند) که حتی اگر میلیاردها مردم جهان بدلیل جنگهای وسیع اتمی و… و فقر و گرسنگی از میان بروند آسیبی به خودشان نخواهد رسید؛ زیرا  از طرفی برای آن مواقع برنامه ریزی  هم کرده اند.

اما علیرغم اینکه گفته شد قیمت نفت دارد به قیمت واقعی اش نزدیکتر میشود تا شاید جهان مجبور شود تصمیمی  درست برای مصرف این ماده تمام شدنی بگیرد میبایست به نکات و مشکلاتی که تحث تاثیر این بالا رفتن افسار گسیخته قیمت در جهان بوجود میآید اشاره میشد.

   هرچند انتظار نمیرود با وجود این سیستم حاکم بر جهان،  فکری بحال فقرا ( میلیونها انسان همانند همه ولی بدون مال و ثروت) بشود لیکن جنبش روشنفکری- ایران وظیفه خود میدانست تا این نکات را بنفع و صلاح بشریت و برای عامه و حتی ضبط در تاریخ بیان کند و امیدوار است عامه مردم هوشیار شده راهی برای حل و زدودن این معضلات و اعمال غیر انسانی پیدا کنند.

                                                                جنبش روشنفکری – ایران

                                                                               مای 2008   اردیبهشت 1387

info@intellectualism-movement-iran.com

اعتصاب بازار تهران حرکتی ضد توسعه طلبی و ضد ملی


اعتصاب بازار تهران حرکتی ضد توسعه طلبی و ضد ملی

در هفته گذشته بازار تهران برعلیه اقدام دولت برای دریافت مالیات دست باعتصاب و بستن بازار زد.

این حرکت بازار تحت الشعاع بحران اقتصادی جهان که از آمریکا شروع شد قرار گرفته و بدان پرداخته نشد درحالیکه یکی از مهمترین مسائل حاد ایران است که باید با آن برخورد جدی بشود.

درابتدا باید یک نکته بوضوح برای تمامی آنانیکه بامسئله مالیات در جهان آشنا نیستند روشن شود: تمامی دول پیشرفته و صاحب رفاه اجتماعی،  اساس در آمدهای اقتصادیشان  بر مالیات  و صادرات  استوار است.

مالیات

در آمدهای مالیاتی در این کشورها میبایست باز گوی تمامی هزینه های کشور باشد.

در کشورهای اروپائی پیشرفته که رفاه مردم تامین شده  و حتی حقوق بیکاری در حدی استکه میتوان یک زندگی در حد خوبی را داشت، تماما از مالیات تامین میشود.  جالب استکه حتی بر حقوق بیکاری نیز مالیات بسته میشود.

دو نکته مهم دیگر در زندگی یکی هزینه های بیمارستانی و دیگری بازنشستگی و پیری است که در این کشورها ابدا باعث نگرانی نیست. در این کشورها هزینه بزرگترین وپرخرج ترین اعمال ضروری  جراحی ( مثلا  قلب یا مغز)  باندازه همان پرداخت اندکی که برای دیدار یک پزشک عمومی برای یک بیماری عادی است میباشد. در صورت پیری و از کار افتادگی نیز محل های مناسب برای تمامی سالخوردگان کشور موجود است. تمامی یا صد در صد این هزینه ها که بحساب هزینه های دولت گذاشته میشود از محل درآمدهای مالیاتی است.

تمامی هزینه های دفاعی، اداری، ساخت و باز ساخت های آنچه که مربوط به عموم مردم و کشور است مثلا جاده ها و… تماماً از مالیات است.

بنابراین بودجه ها، هزینه ها و مالیاتها  بصورتی تنظیم میشود که با هم در هماهنگی و توازن باشند.

صادرات

اما صادرات امر دیگری  است و درآمدهای صادراتی به مصارف دیگری که مربوط به واردات کالاهای  ضروری  و توسعه کشور است میرسد.

مردم ابدا در آمد صادراتی را برخ دولت نمیکشند و از ممر درآمد های صادراتی انتظار خدمت ندارند. برای این مردم قابل فهم نیست که درآمدهای صادراتی مثلا نفت،  خرج  جاده کشی و بیمارستان و… بشود.

واقعا  و بدون هیچ گزافه گوئی چنین استکه؛  برای اروپائیان و مردمان کشورهای پیشرفته ابدا  قابل فهم نیست که کشوری مانند ایران وجود داشته باشد که عامه مردم مالیات ندهند،  بلکه تنها کارمندان و حقوق بگیران مالیات بدهند.  

در این کشورها هیچ چیز بدون مالیات وجود ندارد،  پس دولت پول دارد و در نتیجه میتواند خرج بکند. از طرفی مردم نیز از دولت متوقع هستند و برای هر موردی مالیات پرداختی خود را برخ دولت ، بیکارگان و کسانیکه کار سیاه  میکنند، میکشند.  پس دولت نیز در برابر مالیات دهندگان که عموم مردم هستند احساس مسئولیت میکند.

در این کشورها دست فروشی، مسافر کشی و… که بواسطه آن مالیاتی هم پرداخت نمیشود ابدا  وجود ندارد. هرکاری که برای آن مالیات پرداخت نشود بعنوان کار سیاه تلقی شده و در صورت دستگیری مجازات سنگین دارد.  کسانیکه کار سیاه میکنند ( مالیات نمیدهند) در جامعه منفورند و از طرف مردم طرد میشوند.

متاسفانه در طی تمامی تاریخ ایران مردم یاد نگرفته اند که باید مالیات بصورت دقیق و حساب شده مانند کشورهای پیشرفته بپردازند.  در کنار آن برعکس از زمانیکه ماده ای تمام شدنی ( نفت) پیدا شد که صادر بشود این فکر اشتباه و کاملا غلط پیدا شد که پول صادرات نفت باید خرج مردم بشود.  حتی در زمان انقلا ب این شعار غلط و گمراه کننده را انقلابیون مذهبی آن زمان و حاکمان امروزی  مطرح میکردند که پول نفت سر سفره شما خواهد آمد؛  بدون اینکه اندک دانشی داشته باشند که آوردن این پول بر سر سفره مردم بدین صورتی نبود که در فکرشان میبود و امروز نیز در فکر اکثریت مردم است.  بلکه پول صادرات اعم از نفت ویا هرچیز دیگری باید برای واردات لوازم مورد نیاز در جنبه های   مختلف زندگی اعم از رفاهی تا ساخت کارخانه های صنعتی بکار گرفته شود و نه اینکه بدین شکل امروزی  بر باد برود.

اما موضوع بازار تهران بدین صورت استکه در پیش از انقلاب پشتوانه اصلی نیروهای مذهبی در دست گیرنده  سکان انقلاب همین بازار بود  و  رهبری  آن  نیز در دست عده ای آخوند بود.

این آخوند ها اکنون به سردمداران رژیم تبدیل شده اند و اکنون بهمراه تعدادی از بازاریان سابق تهران که حامیان اصلی ورهبران بازار بوده اند بصورت بزرگترین سرمایه داران  کشور در آمده اند.

در کنار آن اکنون عده دیگری از آخوند های فقیر تر رهبری بازار تهران را  در دست گرفته اند. بنابراین یک تضاد و دو دستگی در میان آنها ایجاد شده است و بهمین جهت یک جنگ پنهان میان آنها  درگیر است.

آن دسته آخوندهائی که اکنون به سرمایه داران بزرگ تبدیل شده اند در طی دهها سال حکومت به بعضی از واقعیت ها پی برده اند و متوجه شده اند که اداره یک مملکت با آن شعارهائی که میدادند سازگار نیست و برای بیشتر پولدار شدن و نیز توسعه کشور باید از سیستم های صحیحی (  از جمله مالیات) که در جهان کارآئی خود را هم نشان داده استفاده ببرند.

درمقابل آن دسته آخوندهائی که از ثروت کمتری برخوردار هستند و عموما به خمس و ذکات( مشخصا از طرف بازاریان) وابسته میباشند در برابر این حرکات موضع میگیرند.  

برای روشن شدن مطلب باید توجه کرد که شاید اکثریت قریب به اتفاق بازاریان تهران هر کدام  سالیانه ملیونها تومان بعنوان خمس و زکات به آخوندها میدهند و بدینوسیله بهشت را هم برای خود میخرند. اما در برابر آن حاضر نیستند  مالیات خود را که کمتر از این میزان است بپردازند.

در موارد بسیار خمس  یا زکاتی که بازاریان به  آخوندها و یا به بعضی باصطلاح محتاجان میدهند از حقوق بسیاری از حقوق بگیران  بیشتر است. 

کمبود در آمد حقوق بگیران که بار اصلی مملکت بر دوش آنهاست باعث میگردد که آنها برای جبران این کمبود دست به کارهائی بزنند که بعنوان رشوه و… است و تاثیر مستقیم منفی  بر جامعه میگذارد. چنانچه این بازاریان که مرکز ثقل آنها در بازار تهران است ( ولی گستردگی آن به تمام کشور کشیده میشود)، مالیات  خود را که حتی کمتر از میزان خمس و زکات است بپردازند دولت پول خواهد داشت تا حقوق بهتری به کارمندان بپردازد و از این طریق رشوه خواری و فساد که عامل اصلی آن نیاز است تا حدود زیادی برچیده خواهد شد.

در حالیکه بازاریان بسادگی و با کمترین زحمت پول زیادی بدست میآورند و یک کارمند با تمامی مشقات نمیتواند معاش ماهیانه خود و خانواده اش را تامین کند و این تضاد را به عینه میبیند هیچ راهی ندارد غیر از اینکه به رشوه خواری و آنچه که فساد اداری است کشیده بشود.  پس گناهی بر گردن آنها نیست،  بلکه بر عهده دولت بی سیاست یا بی لیاقت یا بی قدرت است باضافه  بازاریان که با ندادن مالیات به حرکتی ضد ملی و ضد توسعه طلبی دامن میزنند.

در اینجا موضوع تنها به این مسئله بر نمیگردد که دولت برای بازاریان و یا عموم مردم روشن نکرده است که تفاوت میان در آمد  مالیاتی و صادراتی چیست بلکه این در واقع یک جنگ پنهان میان دو جناح آخوند هاست و در اینجاست که یکی از بزرگترین مشکلات حکومت مذهبی ایران  بروز میکند.  

زیرا که دولت مذهبی است و مذهبیون و آخوندهای بزرگ و پولدار آن را در اختیار دارد؛ اما همین ها برای حکومت نیاز به آخوند های پائین رتبه دارند؛  بدینسان استکه درگیریِ میان آنها  بیشتر در جهت حل منافع خود و یا تقسیم ثروت مملکت میان خود میباشد و نه در جهت منافع کشور و عامه مردم .  

در اینجاست که ملی گرائی و توسعه طلبی  فدای منافع عده  اندکی که بیشتر آخوندها هستند میشود.

آیا واقعا میزان درآمدهای صادراتی ایران بالاست؟

یک نکته دیگر که مردم ایران با آن آشنائی ندارند اینستکه فکر میکنند واقعا میزان درآمدهای صادراتی ایران  در جهان بسیار بالاست.  در حالیکه نمیدانند که حتی همین میزان درآمد های صادراتی از درآمدهای  بسیاری شرکتهای بزرگ جهان، بسیار کمتر است.  شرکتهائی که در بعضی کشورها تعدادشان بیشتر از انگشتان دست است ( و در ایران تنها یکی است) و بنابراین درآمد  سالیانه آنها چندین ده  برابر تمامی درآمد صادرات نفتی و غیر نفتی ایران است.

بنظر میرسد که مردم و حتی بازاریان ابدا نمیدانند که درآمد 20 میلیارد دلاری صادرات غیر نفتی ایران که همین هفته جشن آنرا برگزار کردند در برابر در آمد شرکتهای بزرگ در جهان رقمی بسیار بسیار ناچیز است.

بهر حال باید گفت هر چند بازار نگاهی ملی گرایانه به کشور دارد اما از آنجا که این نگاهی دقیق  و در جهت کلی و اصولی توسعه کشور نبوده  و اکثرا واپسگرایانه  است  در مواردی بصورت

باز دارنده و ضد ملی در میآید.

نتیجه و ختم کلام در چند کلام ساده:

1- هزینه های مملکت باید از طریق مالیات تامین شود.

2- درآمدهای صادراتی باید در جهت واردات و توسعه صنعتی ، علمی بکار رود.

3- دولت باید تکلیف خود را با قدرتهای جانبی مانند بازار (تهران) که بصورت مانعی در برابر توسعه کشور درآمده اند روشن کند.  تصمیم گیرنده برای ایران، بازار ( تهران) نیست؛ اگر آنها به بازدارندگی ادامه بدهند باید با  تصمیمات مناسب جلوی آنها را گرفت و این قدرت وحشتناکِ مخرب در سیاست را از آنها سلب کرد.

                                                            اکتبر 2008    مهر 1387

                                                                                         جنبش روشنفکری- ایران

info@intellectualism-movement-iran.com

پايان ابر قدرتها، آغاز قدرتها، ايران قدرت منطقه


پایان ابرقدرت

آغاز قدرتها

ایران قدرت منطقه

تا 15 سال پیش که شوروی سوسیالیستی برپا بود جهان را دارای  دو ابر قدرت  میخواندند. هرچند در آن هنگام چین کمونیست صاحب بمب اتمی بود اما در برابر توان و در اصل تاثیرگذاری این دو قدرت در سراسر جهان قدرتی بحساب نمیآمد. اروپا نیز از تشتت رنج میبرد و هیچ کدام از کشورها حتی انگلیس به تنهائی قدرتی در حد آن دو بحساب نمیآمد.

پس از فروپاشی شوروی  برای چند سال اندکی آمریکا تنها قدرت بزرگ یا تنها ابر قدرت بود.

لیکن چندان طولی نکشید که اروپا خود را متشکل کرد و اکنون توانسته است بصورت قدرتی در جهان مطرح شود.

چین نیز به دنبال تحولاتی که تحت فشار غرب و خصوصا آمریکا صورت گرفت نه تنها سقوط نکرد بلکه اکنون به قدرتی بزرگ در جهان تبدیل شده است.

روسیه نیز توانست خود را جمع و جور نماید و دوباره در جهان سربلند کند.

اما در کنار این چهار قدرت( آمریکا؛ اروپا؛ چین؛ روسیه) در جهان کنونی قدرت دیگری نیز در جهان پای به عرصه نهاده است و آن ایران است.

مقایسه سیستم قدرتهای پیدا شده در جهان به همان شیوه ای که در مورد دو ابرقدرت صورت میگرفت کاملا اشتباه است. در وضعیت کنونی جهان چین به قدرتی تبدیل شده که نظری  بر دخالت در امور داخلی سایر کشورها ندارد لیکن بواسطه توسعه  اقتصادی اش در جهان جایگاه  ویژه ای یافته است که نمیتوان از آن چشم پوشید؛  در کنار آن، گستردگی و توان نظامی  موقعیت اش را در جهان بیشتر تقویت و تثبیت میکند. روسیه نیز به گسترش نفوذ و دخالت در سایر کشورها توجهی ندارد. اروپا بعنوان اروپای مشترک نمیتواند چنین باشد اما کشورهای اروپائی ممکن است چنین بخواهند لیکن هیچکدام از کشورهای اروپائی به تنهائی در مقام کشوری قدرتمند که بتواند همپای سایر قدرتهای جهان تاثیر گذار در سیاست جهان باشد نیست. در این میان  تنها آمریکاست که مداخله جوست و در نتیجه مورد انتقاد گسترده و مستقیم جهانیان میباشد.

وضعیت منطقه

پس از فروپاشی شوروی،  تعدادی از جمهوریهای سابق که در شمال ایران بودند بی صاحب گردیدند، آمریکا تصمیم بر در اختیار گرفتن آنها گرفت. اما ایران نیزمنافع و موجودیتش در گیر بود.

 طرح های آمریکا برای سلطه بر شرق ایران و خاورمیانه با طرح های ایران برخورد و اصطکاک پیدا میکرد.  این جدل ها و خواست ها نهایتا به جنگ کشیده شد. سیاستمداران و برنامه ریزان و استراتژیستهای آمریکا با تکیه بر نیروی بازو( نظامی) عمل میکردند اما ایرانیان با تکیه بر فکر و سیاست؛  بنابراین هرچند در مقطعی آمریکا تلاش کرد تا طالبان را به جنگ با ایران وادار کند اما ایران بدرستی از زیر بار آن شانه خالی کرد و در نهایت آمریکا را به چاه افغانستان انداخت.

حتی در زمان شروع جنگ آمریکا، همواره اسامه بن لادن و القاعده را از طالبان طلب میکرد. امری که در صورت پذیرش بمعنی گردن نهادن و بردگی تام و تمام بود،  درآنصورت طالبان بهترین آلترناتیو  برای آمریکا در افغانستان میبود و آمریکا همان طالبان را برسر کار باقی میگذاشت.

اما پیش از آنکه ماجرا بخواهد بدرازا  بکشد نیروهای شمال( افغانستان) که تمامی آموزش و تدارکات و برنامه های خود را از ایران دریافت میکردند با سرعتی بسیار که تمامی آگاهان سیاسی- نظامی را به شگفتی انداخته بود با حمله زمینی ( که همواره تعیین کننده جنگ است) طالبان را فروریخت. این ضربه ای گیج کننده برای آمریکا و تمامی هم پیمانانش بود. این پیروزی بحساب آمریکا گذاشته شد؛  ایران نیز ابدا بدان اعتراض نکرد؛ زیرا در سیاست کنونی ایران اصل عمل است و نه شعار؛  در ایران سیاسی عمل میکنند و احتیاجی  به جنجال نمیبینند در نتیجه ضربه های احتمالی آینده کم میگردد؛  بر خلاف آمریکا که شعار دادن را بر عمل عاقلانه ارجح میداند. آمریکا برمبنای نیروی بازو عمل میکند و دید دراز مدت  دقیق ندارد.

از مرحله حمله به افغانستان بود که ابر قدرت آمریکا شکست و پایان آن رقم خورد. آمریکا که تا آن مرحله خود را ابر قدرت معرفی میکرد میدید که نمیتواند به تنهائی به کشور بسیار عقب مانده با دولتی بسیار ضعیف و بدون تجربه سیاسی- نظامی که خودش پایه گذاری کرده بود حمله کند. آمریکا با کمک نیروهای زیادی از کشورهای مختلف وارد افغانستان شد و هنوز هم پس از چند سال نیروهایش درگیر جنگ و عملیات نظامی اند و کشته میدهند؛  در حالیکه  ایران که دارای برنامه ای دراز مدت و مشخص بود ازهمان ابتدا با کمک هم پیمانان افغانی اش شروع به پیشبرد برنامه های سیاسی-اقتصادی کرد. ازجمله احداث جاده هرات بود که ایران را به تاجیکستان وصل میکرد. ایران بدینوسیله کشورهای شمال افغانستان را بخود وصل و وابسته کرد.

ابر قدرت جهان ( حتی با کمک  همپیمانانش)  نتوانست یکی از ضعیف ترین کشورها را باداشتن بی تجربه ترین دولتها( که حتی معنی دولت را هم نمیدانست)  برکنار وخواست خود را عملی نماید از اینجا بود که ضعف و نه قدرتش نمایان شد.

آمریکا با حمله به عراق اشتباه خود را تکمیل کرد. در این مقطع نیز تکیه و عملکرد آمریکا بر زور بازویش  بود. اما ایران تکیه بر چندهزار سال تجربه تاریخی( وخصوصا جنگ 8 ساله با عراق) که بزرگترین سرمایه و قدرتش بود داشته بر مبنای عقل و تاکتیک عمل کرد و آمریکا را در چاه عراق انداخت.   

هرچند ظاهرا آمریکا توانست در عرض مدت کوتاهی حکومت صدام حسین را برکنار کند اما پیروزی حاصل نشد. آمریکا که به تنهائی قادر به حمله به کشور ضعیف عراق نبود انگلیس و چند کشور دیگر را با خود همراه کرد. اما اکنون پس از بیشتر از یکسال همچنان در تله گیر کرده اند؛  نه راه پیش دارند و نه راه پس. اگر آنجا را ترک کنند شکست تلقی شده و در ضمن همه چیز را دو دستی تقدیم رقیب کرده اند  و ماندن آنها نیز غیر از هزینه های اضافی جانی و مالی؛ بی آبروئی و کشتار مردم بی گناه که اکنون تمام جهان را بدرد آورده؛ هیچ عایدی برای ایشان ندارد.

افسانه ابر قدرتی آمریکا کاملا در هم شکسته و حتی میتوان گفت خود آمریکا نیز ورشکسته شده است.  اما وضعیت جهان اکنون به گونه ای استکه اعلام ورشکستگی آمریکا همه چیز را آشفته میکند؛ این خواست هیچ کشوری نیست، خصوصا آنها که قدرت منطقه ای شده اند. ایران نیز از این قاعده مستثنی نیست و خواستار بقای آمریکا در سطح مناسبی است.

هشدار و تهدید از جانب ایران

اخیرا یکی از بزرگترین استراتژیستهای ایران با استناد به بعضی کتب مذهبی از عملیات نیروهای اسلامی در جهان حمایت کرده و گفته که این عملیات تروریستی نیست.

تفسیر و تبیین سیاسی این نکته بیانگر  پایان مرحله ای مهم از قدرت منطقه ای شدن ایران است.

ایران پس از شکست طالبان چون آنها را بخود نیازمند دید به شیوه ای کاملا مطابق با سیاستهای امروزی جهان ( همچنانکه آمریکا صدها نیروی تروریست را در جهان مورد حمایت قرار داده)،  نه تنها آنها بلکه بسیاری از نیروهای اسلامی را به نوعی حمایت کرد وبزیر کلید خود در آورد. ایران تا حد بسیار زیادی موفق شد اختلافات مذهبی میان مسلمانان را کاهش دهد و بدین ترتیب اکثریت وسیعی ازنیروهای مسلمان که در برابر اسرائیل و آمریکا و قدرتهای سلطه گر موضع گیری داشتند را بخود جذب کند. آنها نیز چون به ایران احتیاج داشتند رابطه متقابلی را برقرار کردند. در همین رابطه استکه هشدار یا تهدید این مقام برنامه ریز اهمیت مییابد. در واقع معنی پیام کاملا واضح و چنین استکه:

چنانچه آمریکا براین باور باشد که دارای نیروی نظامی بسیار برتر از ایران و در همجواری اش بوده  ومیتواند به این کشور آسیب جدی برساند؛ آنگاه در حالیکه ایران هزاران کیلومتر از آمریکا و سایر حامیان اش  دور است، به کمک همین نیروها میتواند آنها را در داخل کشورشان مورد حمله قرار بدهد.

این هشدار یا تهدیدی کاملا دیپلماتیک بود که مشاوران و رهبران سیاسی دول باید آنرا فهمیده باشند.

این هشدار نشانه پایان مرحله اول از تثبیت ایران بعنوان قدرت منطقه و آغاز مرحله دوم آنهم در حدی نظامی است و توان نظامی ایران را بشکل دیگری میتواند نشان دهد و پاسخگوی دول متجاوز در خود کشورهایشان باشد. این پیام نشانگر نوعی  خاص از قدرت است که در اختیار هر کشوری نیست شاید ایران تنها کشوری در جهان باشد که بعد از قرنها به چنین قدرتی دست یافته و بدینسان استکه باید ایران را  بعنوان قدرت منطقه که در جهان تاثیر گذار است پذیرفت.

ایران قدرتی در منطقه ای بوسعت کشورهای شرقی تا مرز چین و هند و در مرزهای غربی تا مدیترانه است. تحولات در ایران بطور جدی بر تمام این کشورها و در نتیجه جهان تاثیر میگذارد.

با منطقه ای شدن قدرت در جهان نقطه پایان تئوریهای سرتا پا اشتباه مارکس و لنین نیز رقم خورد.    آن مرحله امپریالیستی که پایان سرمایه داری و نوید جامعه کمونیستی میخواندند بشکل دیگری در آمد.

ایران در حال حاضرازآنچنان  قدرت و موقعیتی برخوردار استکه  بدون سلاح اتمی نیز هیچ کشوری و یا حتی مجموعه ای ازکشورها  حتی نمیتوانند  بطور جدی وارد بررسی طرح حمله ای بدان و یا مداخله برای تغییر رژیم باشند.  

لیکن داشتن فن آوری و نیز غنی سازی اورنیوم حق مسلم تمامی کشورهای عضو آژانس است و هیچ مقامی حق ندارد  کشوری   را؛  و در این جا ایران را از آن محروم کند؛  مخصوصا با استدلالات غیر معقولی که در خصوص ایران ارائه میدهند.

در این مقطع از تاریخ بشر جهان چند قدرتی گردیده وایران قدرت منطقه است.  کشورهای  جهان  باید این واقعیت را  بپذیرند.

                   جنبش روشنفکری ایران  

                                                       19  سپتامبر 2004   29 شهریور 1383

Intellectualism_movement_iran@hotmail.com

تهديد رئيس جمهوری آمريکا توسط رهبر انقلاب ايران


 تهدید  رئیس جمهوری آمریکا از جانب رهبر انقلاب ایران

چهارشنبه 16 ژولای 2008 برابر با 26 تیر 1387 آقای خامنه ای بعنوان بالاترین مرجع قدرت در ایران طی یک سخنرانی که مستقیما از تلویزیون ایران پخش میشد رئیس جمهوری آمریکا را شدیدا” مورد تهدید قرار داد.

ایشان در این سخنان اشاره کرد؛ چنانچه رئیس جمهوری آمریکا  غلطی بکند و  به ایران حمله کند با این تصور که اواخرحکومتش است و بعد از اندکی از کار برکنار شده و شخص و دولت دیگری برسرکار آمده  و او برکنار از مجازات بماند تصوری اشتباه است و ایران از گناه او نخواهد گذشت.

آقای خامنه ای در این قسمت از سخنان با لحنی بسیار دیپلماتیک صحبت کرد که علیرغم ظاهر آرام ایشان و کلمات بظاهر متین  بسیار تند و تهدید آمیز بود. درک این زبان برای سیاسیون بسیار ساده بود.

بیان این نکته و تهدید در سخنرانی رهبر انقلاب و بالاترین مقام ایران یک تحول سیاسی  بزرگ  در جهان بود که باید مورد بررسی قرار بگیرد؛ زیرا در طی ده ها سال که آمریکا قدرت بلامنازع نظامی و اقتصادی جهان بود برای اولین بار بالاترین مقام سیاسی اش مورد تهدید به مجازات که میتواند حتی مرگ باشد قرار گرفت ولی آنها جرات نکردند حتی بدان بپردازند.

حال به بررسی این جمله کوتاه اما بسیار مهم پرداخته میشود.

باید درهمین ابتدا گفت، این  صحبت آقای  خامنه ای در کل صحیح است و جنبش روشنفکری- ایران سالها پیش بدان اشاره داشته است. اینکه کشورهائی مانند آمریکا زیر نام دروغین  حکومت دمکراتیک برای خود سپرهای دفاعی ایجاد کرده جنایتهای بزرگی در جهان بکنند و بعد هم که دولت اشان برکنار شد خود را مبرا از همه چیز بدانند و انگار نه انگار که همین افراد بوده اند که فرمانهای جنایت را صادر کرده اند امری  مسخره است.

آنها اعضا دولت را بعنوان افراد حقیقی مبرای از هر جنایتی میدانند و در بدترین حالت میگویند دولت بعنوان یک مرجع حقوقی گناهکار است و آن  دولتی هم که فلان کار را کرده اکنون وجود ندارد پس کسی نیست تا پاسخگو باشد و بهمین سادگی تمام جنایتکاران را تبرئه کرده و آنان آزادانه زندگی کنند. از آن بدتر این مسئله را هم بعنوان نکته ای مثبت و با نام دمکراسی با افتخار بر سر مردم میکوبند. لیکن سئوال اصلی همچنان باقی میماند؛  مگر دولت چیست یا کیست؟ مگر غیر از همین انسانهاست؟

اما چرا این حرف و استدلالی بدین معقولی اکنون و در این مقطع زمانی از جانب ایران مطرح میشود؟ چرا استدلالی که میتواند در مورد خود رهبران ایران نیز صدق و عمل کند از جانب آمریکا و سایر دول در سکوت میماند؟

چرا در عین حالی که تلویزیون ایران در اقدامی عجیب آن سخنرانی را  دو روز بعد یعنی جمعه 18 ژولای برابر با 28 تیرماه  باری دیگر پخش کرد،  بر روی این نکته تاکیدی نکرد؟  حتی در گزارش خبرگزاریها ( مخصوصا ایسنا که خبرش را تقریبا همگی بهمان ترتیبی که او داده بود پخش و درج کردند) این صحبتها و تهدیدهای کاملا مشخص با زبانی دیگر و بشکلی دیگر بیان شده بود که در آن نمیشد آن بیان سیاسی بظاهر آرام اما بسیار تند را دید.

ایسنا صحبتهای آقای خامنه ای را بصورت زیر تغییر  و  بسیار نرم تر کرد؛  سایر رسانه های جمعی نیز از این نوشته استفاده کرده اند.

“ايشان خاطرنشان کردند: اين که برخی بگويند رييس‌جمهوری آمريکا در ماه‌های آخر مسووليت خود اقدامی را انجام دهد و دردسر آن برای دولت آينده بگذارد، تصور اشتباهی است، زيرا اگر کسی اقدامی انجام دهد، ملت ايران او را حتی در زمانی که در مسووليت هم نباشد مورد پيگرد قرار خواهد داد و مجازات خواهد کرد. “

از آخرین سئوال شروع کنیم؛ مسلما صحبت های تهدید آمیز آقای خامنه ای  آگاهانه بود و مسئولین تلویزیون هم میدانستند که چرا این سخنان را دوباره پخش میکنند. از طرفی میدانستند که طرفهای صحبت اشان کیستند و آنها علیرغم تمامی ظواهر کلمات، زبان سیاسی آن (تهدید نهفته) را میدانند و این برای آنها کافی بود؛ زیرا هدف  روشن کردن این تهدید برای تمامی مردم نبود بلکه تاکید بر آن  برای دولتمردان آمریکا بود.

برای پاسخ قسمت اول سئوال باید کمی به روابط و شرایط ایجاد شده نگاه کرد. در این روزها مسائل زیادی در جریان است که باید آنها را همانند قطعات پوسل در کنار هم قرار داد تا تصویر واقعی مشخص شود. بعضی از این قطعات که علنی شده چنین است.

اخیرا در  مسایل لبنان و اسرائیل تحولات زیادی رخ داده که در آن شکست اسرائیل کاملا مشخص گردیده بطوریکه حتی صدای آمریکا که همواره ( حتی تا همین چند روز پیش) سعی میکرد اسرائیل را پیروز نشان دهد در برنامه تفسیر خبر جمعه 18 ژولای ( 28 تیر) دو ایرانی را دعوت کرده بود؛ آنها بصراحت شکست اسرائیل در مبارزه با حزب الله را اعلام کردند و از آن فراتر آنرا در رابطه با یک مبارزه یا جنگ میان ایران و آمریکا قلمداد کردند که در نتیجه نیز شکست با آمریکا بوده است. آنها علنا گفتند” اکنون قدرت ایران در لبنان تثبیت شد و برعکس آمریکا ضعیف شده”.  این حرفی استکه دوسال پیش و بعد از شکست اسرائیل در جنگهای 33 روزه مشخص شد و جنبش روشنفکری- ایران نیز آنرا در تحلیلی به عیان گفت.

از جانب دیگر آمریکا در حال باز کردن دفتری در ایران است، خطوط هوائی میان دو کشور نیز بزودی براه خواهد افتاد، تیم بسکتبال ایران به آمریکا رفت و بسیاری کارهای ریز دیگر که انجام  شد و خواهد گرفت. هرچند ظاهرا اینها قدم های کوچکی است اما کارها همیشه از همین جا شروع میشود.

ظاهرا هدف دولت جرج بوش آنست  تا پیش از پایان دوره ریاست جمهوری افتخار ابتکار در ایجاد رابطه صلح جویانه با ایران را برای خود کسب کند تا بتواند در انتخابات آینده نیز پیروز شوند. این نکته را باید در کنار آن قرار داد که اخیرا آمریکا با بحرانهای اقتصادی زیادی روبرو شده که همه مسئولین اصلی  ناگزیر از اذعان شدند و حتی مخالفین دولت بوش این مشکلات را به دو جنگ در منطقه و مخصوصا جنگ در عراق نسبت میدهند.  بنابراین سعی دولت بوش بر آن قرار گرفته تا این مسئله را کم رنگ کند؛ یکی از سیاستهائی را هم که در پیش گرفته و اعلام کرده کاهش نیروها در عراق و افزایش در افغانستان است.

در اینجا  باز باید به یک ضعف  یا نادانی و یا سردگمی که در سیاستهای آمریکا پیش آمده اشاره شود. اینکه آمریکا که تا چندی پیش بر این تصور بود که ایران را در محاصره گرفته ولی اکنون خود در افغانستان در محاصره افتاده و آنرا تشدید هم میکند. زیرا کشورهای متحد در کنفرانس شانگهای در تمامی اطراف او قرار دارند و ایران نیز در راه پیوستن بدانهاست که محاصره را کامل میکند. اگر آمریکا میتوانست در عراق بماند باز پشتش آزاد بود و راهی برای نجات مییافت اما در افغانستان کاملا در تله است؛ مگر اینکه ایران را بکمک بطلبد.

توجه شود که آرامش در عراق تنها پس از پذیرش قدرت ایران در عراق توسط آمریکا و با انجام جلسات مشترک بوجود آمد از طرفی این نشانه ضعف آمریکا نیز بود.

از جانب دیگر پاکستان که تا همین چند سال پیش همواره دولتهایش آمریکائی و مردمش ضد آمریکا بودند اکنون یکپارچه ضد آمریکا شده اند بطوریکه همین هفته های اخیر درگیریهائی لفظی بسیار تندی میان پاکستان و آمریکا ردوبدل شد؛  حتی حمید کرزای رئیس جمهور افغانستان  میخواست وارد معرکه شود که پاکستان به تندی رو در رویش ایستاد.

آمریکا که تا همین چند سال پیش قدرت برتر نظامی – اقتصادی جهان بود اکنون در بحران اقتصادی قرار گرفته و به تبع آن قدرت نظامی اش نیز ضعیف شده است بطوریکه ابدا امکان ندارد بتواند در برابر کشوری مانند ایران (که ابدا قدرت نظامی اش با آن کشور قابل مقایسه نیست) در گیر شود این هم از موضوعاتی بود که در همان برنامه تلویزیونی صدای آمریکا مجبور شدند بصراحت بدان اعتراف کنند. هرچند این ضعف برای بسیاری از سیاسیون با تجربه از مدتها پیش مشخص بود و  مقاماتی در کشورهای مختلف و حتی آمریکا بدان اشاره کرده بودند ولیکن نکته جالب در بیان آن از صدای آمریکا آنجاست که این تلویزیون بعنوان سازمانگر و خط دهنده تمامی نیروهای وطن فروش ایرانی  میباشد. این افراد که تمام رفتار و اعمالشان برمبنای گفتارها و تفاسیر ارائه شده از جانب آمریکاست با شنیدن این تحلیل ها آب پاکی بر دستهایشان ریخته میشود.

موضوع دیگر ادامه گفتگوها برسر موضوع هسته ای ایران و برگزاری کنفراسی در همین روزها در ژنو بود که برای اولین بار نماینده بلند مرتبه ای هم از آمریکا شرکت داشت. تمامی صحبت ها و سئوالات از سران آمریکا و مخصوصا رئیس جمهوری و وزیر امور خارجه این بود که؛ شما همواره تاکید داشتید تنها زمانی در جلسه ای با ایران مینشینید که ایران غنی سازی اورانیوم را متوقف کند اما  اکنون چنین نیست پس چرا شرکت کردید.  دولتیان آمریکا نیز برای توجیه، حرفهائی زدند که نهایت نشانگر ضعف و شکست سیاستهایشان بود.

حال میرسیم به تهدید کردن رئیس جمهوری آمریکا؛ اما قبل از آن باید بخاطر آورد که در کشورهائی مانند آمریکا جناههائی در پشت پرده تمامی قدرت را در دست دارند و رئیس جمهوری تنها نماینده و سخنگوی آنهاست و نه مردم. این قدرتهای پشت پرده در مواردی با هم اختلافات یا تضادهای منافع دارند که باعث درگیریهائی میان آنها میشود. اما رئیس جمهوری فردی است که گاه در رده های پائینی این قدرتها هستند و تنها تا زمانیکه در پست ریاست جمهوری قرار دارند از محافظان و… امکانات زیاد بهره میبرند و پس از آن بیکباره بمیزان زیادی از این امتیازات کم میشود و بهمین دلیل بسیار آسیب پذیر میشوند.

این افراد و حتی ورای آنها یعنی آن سازمانهای قدرتمند پشت پرده  و مخفی تنها بدلیل سازماندهی و قدرت مالی میتوانند برای خود سپر محافظتی قوی ایجاد کنند در حالیکه ابدا نفوذی معنوی بر هیچکس ندارند.

در مقابل رژیم حاکم بر ایران، اسلامی است و ایران اکنون مرکزیت جهان شیعه را درخود جای داده است بهمین دلیل از قدرت نفوذ معنوی بسیار زیادی بر میلیونها انسان برخوردار است؛ انسانهائی که حاضرند بخاطر عقیده اشان جان خود را با رضایت کامل فدا کنند؛ در حالیکه در اطراف آن قدرتهای جهمنی تنها مردمانی گرد آمده اند که فقط  پول را میشناسند و البته این هم تربیتی است که خود همین تشکل ها بدانها داده اند.

ابدا نمیتوان این تصور را بذهن راه داد که حتی یکنفر در دنیا پیدا بشود که بخاطر اعتقاد به جرج بوش  ویا فلان گروه قدرت مخفی حاضر بشود بخودش نارنجک ببندد تا رهبر یا رهبران ایران را منفجر کند اما برخلاف آن میتوان دید که هزاران نفر حاضر هستند تا بدستور یا فتوای رهبران دینی جان خود را  برایشان در برابر هر چیز و مخصوصا کشتن امثال جرج بوش فدا کنند. همین نکته را اگر با دقت بیشتری نگاه کرده و کمی بشکافیم به نکات بسیاری پی میبیریم.

حال بهتر است به یک نکته فلسفی توجه کنیم؛ اگر آنچه که در مورد حقوق بشر از جانب غرب ادعا میشود درصدی درست باشد پس این نکته موردی عقیدتی میشود که میبایست مردم بدان معتقد باشند  و زمانیکه بدان معتقد شدند میبایست آمریکا را بعنوان رهبر یا پیشبرنده حقوق بشر در جهان بپذیرند  و تمامی جنگهائی را هم که براه انداخته بعنوان موردی بشر دوستانه و برای انسانیت بپذیرند.  بنابراین رئیس جمهوری آمریکا نیز فردی با خصوصیات معنوی میشود، در اینصورت میبایست حداقل اندکی از آنچه را که معتقدان به اصول معنوی برای رهبران اشان انجام میدهند برای او انجام بدهند، اما در عمل میبینیم که چنین انتظاری مسخره بنظر میرسد.  نتیجتا تمام آنانکه میگویند ادعاهای آمریکا و سایر دول در مورد انسان دوستی، حقوق بشر، دموکراسی، جنگ برای آزاد سازی، جنگ برعلیه دیکتاتورها  و… را قبول دارند؛ دانسته و یا ندانسته دروغ میگویند و بدان اعتقاد ندارند زیرا که اعتقاد تبعات خود را دارد.

حال بدانجا رسیدیم تا ببینیم چرا آقای خامنه ای چنین تهدید آشکاری را در این مرحله کرد.

مسلما جواب در دل همین گفتار مشخص شده است، اینکه اکنون آمریکا در یکی از ضعیف ترین

دوران های اقتصادی، نظامی و سیاسی تاریخ چندین دهه اخیر خود قرار گرفته است.

این تهدید آشکار ریاست جمهوری آمریکا اگر از جانب سیاستگزاران اصلی پشت پرده ( که در واقع تهدید آنها بود)  قدرت پاسخگوئی داشت مسلما به جرج بوش اجازه موضع گیری و دفاع از خود را میدادند. اما درحالیکه بیچاره رئیس جمهوری آمریکا ترس در جانش افتاده، اجازه ندارد از حقوق و از جان خود  دفاع کند. پس میبایست مواظب گفتار و کردار خود باشد و پایش را از گلیم اش درازتر نکند.

 برای بررسی این تهدید اگر یک نگاه دقیق دیگر را از قلم بیاندازیم ضعف بزرگی را نشان داده ایم. اینکه آیا واقعا تهدید آقای خامنه ای بر این مدار بوده که اگر دولت جرج بوش حمله ای بهر نقطه ایران بکند پاسخ یا مجازاتش را باید در هرکجا و هر زمان  بپردازد  و یا اینکه صحبتهائی بر سر حمله به نقاطی خاص یعنی محل سکونت یا تجمع سران ایران بوده که در نتیجه خامنه ای  در مقام دفاع از جان خود و اطرافیانش چنین تهدید جدی و تند و خطرناکی را کرده است.

اما پاسخگوئی آمریکا در برابر این تهدید نیز مسئله جالبی میشد زیرا به بحثی دامن میزد که نتیجه آن برملا شدن یکی از اساسی ترین ضعف های این سیستم ها و دمکراسی کاذب آنهاست.  پس از این بابت نیز خود را به نشنیدن و ندانی زدن بهتر بود.  آنهم برای حکومتی که کمترین حرکت و یا حرف را مخصوصا از جانب کشورهای ضعیف و بویژه از جانب دشمنی مثل ایران ابدا  بدون پاسخی دندان شکن نمی گذاشت. پس این سکوت آمریکا از زاویه ضعف بود.

نهایت اینکه سوای تمامی فاکتورها و حقایق خارجی و داخلیِ آمریکا  و از جمله اعتراف رئیس کل بانک مرکزی  به وضعیت اسف انگیز اقتصادی کشورش؛  وضعیت درونی آمریکا به جائی رسیده که خانم پولوسی رئیس کنگره در سخنانی به لزوم کم کردن قدرت و اختیارات رئیس جمهور مخصوصا در خصوص شروع جنگ اشاره کرد، این موضوع نشان میدهد که تا چه حد آمریکا به ضعف گرائیده است. همین نکته هاست که از چشم رهبران سیاسی جهان بدور نمیماند و به آقای خامنه ای این قدرت را میدهد  تا با چنان قاطعیتی رئیس جمهوری آمریکا را تهدید به تنبیه یا مجازات نامحدود در هرکجا و حتی در کشور خودش آمریکا بکند.

                                                 ژولای 2008          تیرماه 1387

                                                                                           جنبش روشنفکر ی- ایران

info@intellectualism-movement-iran.com