مسئله عراق جنگ قدرت در جهان
آمریکا بازیچه شکست خورده
دردهه هفتاد مسیحی شوروی مغرور از قدرت خود با آن تفکرات ابتدائی و خشک مارکسیست لنینیستی بدین نتیجه رسیده بود که دوران یا عصر سوسیالیست با موفقیت طی شده و در حال گذار به کمونیسم میباشند پس لازم نیست منتظر ماند تا کشورهائی همانند افغانستان که در مراحل ابتدائی فئودالیسم هستند این مرحله و سرمایه داری را طی کرده آماده پذیرش سوسیالیسم وبعد کمونیسم ( یعنی آن بهشت زمینئی که مارکس بظاهر ضد دین اما در اساس تامغز استخوان با تفکری مذهبی, ترسیم کرده بود) فرا رسد. بااین تئوری یعنی مشخص کردن عصر یا دوران موجود پایه حمله به افغانستان ریخته شد که خود این حرکت فروپاشی سوسیالیسم واقعا موجود را تسریع کرد, نیز مزیدی بر شروع یکسری جنگهای طولانی مدت و فرساینده در منطقه گردید. حال بعد از سه دهه جنگ در منطقه نه تنها همه از آن خسته شده اند بلکه ثروت آنجا نیز تماما صرف خرید اسلحه گردیده و جیب ها خالیست. در کنار این عقب رفت و فاجعه اما در جهان توسعه یافته صنعتی, پیشرفت تکنولوژی سطح تولیدات را بالا برده است و تولید کنندگانش نیاز به بازار دارند. بدینجهت اروپا و سایر کشورهای صنعتی که پایه اصلی اقتصادشان بر مبنای فروش اسلحه نیست بطور جدی درگیر ماجرا شده اند. جنگ قدرت برای تقسیم دوباره جهان در جریان افتاده است.
اما از طرفی با همان سرعتی که پیشرفت های علمی صنعتی حاصل گردید, وضعیت جهان نیزتاثیر گرفته از آن تحول گسترده ای یافته, بطوریکه نگاه به وضعیت سیاسی آینده در جهان و تصور چگونگی آن برای هیچ کس کاری ساده و یا حتی امکان پذی نیست. مخصوصا در دهه آخر قرن گذشته و فروپاشی شوروی و پایان جنگ سرد و هجوم کشورهای جدا شده از آن به طرف غرب, نیز تصور باطلی که برای آمریکا بوجود آمد که تنها قدرت و آقای جهان است. ایجاد اروپای مشترک که تجربه ای جدید است و قصد دارد تا جای خالی شوروی سابق را بگیرد. تلاش دوباره شوروی برای مطرح شدن. تغییرات در چین, اژدهای خوابیده ای که ظاهرا در حال بیدار شدن است. تغییرات سیاسی در ایران که احتمال میرود با کمی دوراندیشی و سیاست, دوباره نقش برجسته خود را در جهان باز یابد. حرکت در کشورهای منطقه حساس و استراتژیک خاورمیانه که در حال نوعی بیداری و تحول و خود یابی اند, خصوصا اینکه دیگر نمیخواهند پول نفت را خرج خرید اسلحه های غیر کارآمد و از رده خارج آمریکائی بکنند. نقش اسرائیل که حساسیت دو دین بزرگ و پرجمعیت جهان یعنی اسلام و مسیحیت را بر میانگیزد و بنظر نمیرسد بغیر از تشدید بحران حاصل دیگری داشته باشد. از میان رفتن آپارتاید در آفریقای جنوبی و نقش کره از اهم مشکلات جهان و تغییرات وسیع و سریعی استکه رخ داده و ادامه دارد. البته بطور حتم میتوان دراین لسیت تمامی کشورهای جهان را بنوعی گنجاند.
هدف از ذکر نکات بالا آن بود تا مشخص گردد که بر خلاف آن تصوری که میپندارد غرب اعم از اروپا و یا آمریکا برنامه های 20 سال و یا حتی 10 ویا حتی کمتر 5 سال آینده را ریخته غلط است و چنین امکانی در حال حاضر وجود ندارد. این افکار و تصورات متعلق به دهه های قبل است که اوضاع تا حدودی ثابت و متعادل بود و تغییرات در دراز مدت صورت میگرفت. مثلا در دوران جنگ سرد آمریکا و شوروی که جهان تاحدودی تقسیم شده بود, دچار تحولات فوری نمیشد. اما اکنون تحولات بسیار بسیار سریع است خصوصا در این مقطع که جهان گرفتار بحران تقسیم دوباره گردیده, جنگ قدرت در جریان میباشد و هر کشوری سهم خود را خواسته باید که موقعیت و وضعیت آینده اش مشخص گردد. آن کشوری که نتواند در این بحران درست عمل کند بازنده خواهد بود. مسلما در این مقطع از تاریخ امکان پیش بینی و برنامه ریزی دراز مدت وجود ندارد هر لحظه ممکن است ائتلافات و جابجائی های جدید صورت بگیرد. اما نه تنها مردم عادی که همواره بسیار دیرتر مسائل دستگیرشان میشود بر همان باورند که برنامه ها برای سالهای آینده ریخته شده است, بلکه بسیاری از سیاستمداران برجسته دنیا نیز گرفتار انواع همین تفکرات عقب مانده هستند که در اینصورت شکست آنها قطعی است. در این رابطه بزرگترین عقب افتادگی از آن آمریکاست. این کشورتحت ریاست جمهوری یکی از بی دانش ترین و عقب افتاده ترین مردمان جهان اقای جرج بوش قرار دارد. بزرگترین مشکل سیاسی رهبری آمریکا عقب ماندگی ذهنی آن است. آنان که از مشاوران بسیار کودن و واپس گرائی همانند هانتینگتون, کسینجر و باند پیروی میکنند, نمیتوانند جهان را ببینند تا متوجه شوند که در این جنگ قدرت چگونه بازیچه دست قرار گرفته اند.
پس از فرو پاشی شوروی ساموئل هانتینگتون تئوری برخورد تمدنها را ارائه کرد هر چند تئوری او در مجامع علمی نقد و رد شد اما در عمل دولت جرج بوش در تعقیب آنست. نادانی آنان در اینستکه نمیدانند در این “عصر تحولات سریع ” امثال هانتینگتون و کسینجر جنازه ای فکری با افکاری پوسیده بیش نیستند. این افراد که پا بسن پیری گذاشته اند نمیتوانند جهان را ببینند و درک کنند و تصویری که از جهان دارند همان است که از دهه های پیشین درذهن دارند. بدین نوع تفکر و نگاه میگویند واپس گرائی وعقب ماندگی ذهنی سیاسی.
اما ریشه این واپسگرائی نیز در آرمانهای خاص یهودیت آنها است. آرمانهائی که برای بشریت فاجعه آفرین خواهد بود و باید با چنین تفکراتی برخوردهای فلسفی در جهت حذف اشان از زندگی بشر نمود.
فلسفه و تفکر غلط بزرگترین برای خطر بشر است. همانطوریکه فکرانسان باعث پیشرفت و تکامل اش گردید همین فکر هم میتواند خطرناکترین دشمن او در راه نابودی اش باشد. هیچ چیز بهتر و هیچ چیز بدتر از فکر و اندیشه که خود را در قالب فلسفه یعنی برنامه زندگی و آینده نشان میدهد برای بشر نیست. آنچه انسان را ساخت نه دستهای او که پایه تئوریهای مارکسیستی است بلکه فکر او بود. بهمین دلیل جنبش روشنفکری اساسی ترین وظیفه خود را ارائه فکرو فلسفه ای کاملا نوین ومناسبت با شرایط زندگی بشر میداند. بهمین دلیل در مواردی مجبور به برخورد باسایر نظرات میباشد.
مخصوصا امروز جهان سیاست بدلیل تغییرات سریع نیازمند تعیین تکلیف و دورانداختن تئوریسینهای پیر, پیرفکر, محافظه کار و آنانکه افکار پوسیده هزار ساله را دنبال میکنند بوده, باید از جوانان فعال و خوش فکر استفاده کند.
بهتر است این امر را با ورزش مقایسه کنیم و فوتبال را مثال بیاوریم, در این ورزش کمتر اتفاق میافتد که ورزشکاری بیشتر از 5 تا 10 سال در صدر باشد خیلی زود نیروئی جوانتر که نه تنها از قدرت بدنی بیشتری برخوردار است جای خود را باز میکند بلکه این نیروها از تجربیات نسل قبلی نیز سود میبرد. اما تفاوت میان فوتبال و سیاست در آنستکه نیروی جوان در سیاست میتواند 50 ساله باشد زیرا که این رشته نیازمند تجربه فراوان است لیکن کسانی همانند کسینجر با آن سن بسیار بالا دیگر خرف و دچار کور ذهنی شده اند. جای تعجب آنجاستکه وقتی گورباچف با حدود 50 سال سن بر روی کار آمد همه جهان گفتند که اکنون نیروئی جوان در شوروی بر سر کار آمده که میتواند با دگم ها و خشک مغزی ها ی پیران سیاسی برخورد کند زیرا که آن نسل سالها با آن تفکرات بزرگ شده بود و دیگر قادر به تغییر خود نبود پس نیروئی جوان همانند گورباچف میتوانست اینکار را بکند اما اکنون که شرایط از آن زمان حساس تر است و تغییرات بسیار سریعتر صورت میگیرد و آن تجربیات نیز وجود دارد چه نامی بر سیاست آمریکا که از این گروه پیران محافظه کار استفاده میکند میتوان نهاد؟ بی سیاستی و حماقت محض؟ یا اینکه باید گفت آمریکا بازیچه آمال کسانی شده است که در پی وعده یهوه برای سلطنت بر جهان هستند و عاقبت نیز در این راه آمریکا را بفلاکت میاندازند و آنگاه با سرمایه اشان دوباره بکشور دیگری مهاجرت میکنند.
سیاستی که آمریکا در پیش گرفته بزودی او را بسر منزل نابودی خواهد کشاند امادر این راه دو فاکتور مهم وجود داشته, تعیین کننده است:
1 – قدرت مالی و نظامی آمریکا که باعث میشود بتواند مدتی طولانی( به نسبت سایرین) روی پا بایستد.
2- عملکرد سایر دول: اگرسایرین عاقل نباشند و نتوانند از شرایط ایجاد شده استفاده لازم را ببرند آنگاه آمریکا میتواند در برابر نیروهائی که از او احمقانه تر عمل کرده اند پیروز گردد. نیروهای خارج از آمریکا همانطور که گفته شد دسته بندیهای خود را دارند اروپای مشترک از همه قوی تر و متحدتر است اما مشکلاتی هم دارند. روسیه, چین, کره, ایران و… با هم موارد اتحاد و اختلاف دارند. تعدادی از آنها بارزش وحدت و پیدا کردن متحد نزدیک پی برده اند که اگر هشیاری بخرج بدهند میتوانند تا حدودی تعادل قوا را برقرار کنند, اما عده ای از کشورها هنوز سر در گریبان و گیج مانده اند . اگر اینطرف ماجرا نتواند عاقلانه عمل کند همچنان در زیر خواهد ماند و آمریکا علیرغم تمام بی سیاستی و نادانی همچنانان قدرت فائقه .
نگاهی به احتمال حمله آمریکا به عراق
ژانویه سال 2002 یعنی یکسال پیش جرج بوش رئیس جمهور آمریکا ظاهرا بدون اینکه متوجه باشد که در جریان حمله به افغانستان کشورش بازنده بوده و سایرین برنده, ایران, کره شمالی و عراق را محور شیطانی خوانده در پی تدارک جنگ برآمد. جنبش روشنفکری ایران طی مقالاتی در برخورد با این نظر ضعفهای آمریکا را نشان داده با دلایل مشخص ثابت نمود که آمریکا ابدا قدرت و توان و امکان حمله به ایران و کره شمالی را ندارد اما عراق را مستثنی کرد. لیکن آنرا هم مشروط دانست زیرا همانطور که آمریکا قادر نبود به تنهائی به افغانستان حمله بکند و اگر کمک سایرین بخصوص ایران نبود در بندی شاید بدتر از ویتنام میافتاد اکنون نیز اگر بخواهد به تنهائی به عراق حمله کند نه تنها با مخالفت دیگران روبرو خواهد شد بلکه چون جنگ برسر تقسیم قدرت در جهان است سایرین عراق را تقویت کرده و او را در چاهی عمیق میاندازند که در آمدنش چندان آسان نیست. هماکنون کمک ایران به تنهائی معادل بقیه جهان است.
تئوریسنهای آمریکائی نمیفهمند یا نمیخواهند بپذیرند که اصل توازن قوا برای تمامی دول جهان ارزش حیاتی دارد و هرچقدر هم که آمریکا از نظر مالی و نظامی قوی باشد دیگران در پی قدرت و سهم خود هستند. آنها تاریخ را نخوانده اند و نمیدانند که بارزترین درس از جنگهای صلیبی آن بود که هر گاه یکی از نیروهای درون مسیحیان و یا مسلمانان در حال قدرت گیری بود سایر نیروها با دشمنان مسیحی یا مسلمان متحد میشدند تا اجازه ندهند که او قدرت بگیرد. اکنون نیز همین ماجرا در جریان است آمریکا در پی آنست تا قدرت مطلقه جهان شود اما اکثریت کشورهائی که در جهان نقشی دارند وبرای خود قدرت و سهمی میخواهند با هم پیمانی نوشته یا نا نوشته بسته اند تا او را متوقف و حتی سرنگون سازند.
جهت روشنتر شدن موضوع و بررسی سیاست حمله به عراق و مشکلات و پیچیدگیهای موجود در این راه و هچنین اینکه آیا حمله ای به ایران و کره بعد از عراق صورت خواهد گرفت و اینکه چه مزایا و مضراتی برای آمریکا و سایرین خواهد داشت, بهتر است تا بجای تحلیل گسترده سیاسی, نگاهی مختصربنکاتی چند از اهم مسائل بشود.
چرا آمریکا عراق را برای حمله انتخاب کرد.
در دنیا کشورهای بسیاری وجود دارند که باصطلاح دارای حکومتهای دیکتاتوری بوده یا دارای سلاح های کشتار جمعی غیر متعارف بسیار پیشرفته ای میباشند که عراق نسبت بآنها در مرحله بسیار ابتدائی قرار دارد, یا هردو را با هم دارند. هرچند عراق همین میزان را هم مدیون کشورهائی است که داعیه حقوق بشر و انسان دوستی را دارند.
اما چرا از میان اینهمه کشورهای باصطلاح دیکتاتوری ودارای سلاح های کشتار جمعی غیر متعارف عراق هدف اول شده است.
اجازه بدهید قبلا” به ترم دیکتاتوری و اینکه تا چه حد از آن صحیح استفاده میشود, بپردازیم.
دیکتاتوری اختیاراتی بود که در روم قدیم در شرایط خاص از طرف سنا در اختیار سزار قرار میگرفت تا او بدون نیاز به تصویب سنا و حتی مشورت با آن دست به اقداماتی خاص و بسیار گسترده بزند. اعم این اختیارات و قدرت بیحد او در شرایط جنگی بود. اما در این وضعیت دیگر او را سزار یا قیصرنمیگفتند بلکه دیکتاتور مینامیدند. در آن زمان این کلمه ابدا بار منفی نداشت اما بمرور زمان و همانند بسیاری نام های دیگر, بار منفی گرفت. همچنانکه دیو که زمانی از خدایان خوب و مورد احترام بود بار منفی گرفته منفورشده. بهر صورت اگر این مثبت و منفی جای خود را عوض کرده است, اما باید دید که آیا برای افراد و حکومتها نیز درست و بجا انتخاب شده و میشود یا نه . بهر رو با توجه بمعنی اصلی و تاریخی دیکتاتور باید گفت که این اصطلاح اکنون کاملا برازنده جرج بوش رئیس جمهور آمریکا, خصوصا در مقطع کنونی و با گرفتن همان اختیارات نوع سزار میباشد.
آمریکا کشوری استکه در آن انتخابات تنها یک سیرک و نمایش میباشد. مردم در این کشور تنها بصورت بازیچه مورد سوء استفاده ثروتمندان قرار میگیرند. این گروه تمام قدرت را در اختیار دارد و تصمیم گیرنده است. جنگ قدرت برای دستیابی به پست ریاست جمهوری میان ثروتمندان است و از مردم بعنوان مهره استفاده میشود. مردم با دادن رائی مسخره که همواره میان دو گروه بسیار ثروتمند یکی باید انتخاب شود بظاهر در سیاست مملکت نقش دارند اما این پشتوانه را قدرتمندان بابت آن میخواهند تا آنگاه که لازم بدانند آنها را برای کشتار انسانها و غارت سایر ملل مورد استفاده قرار دهند برگه ای در دست داشته باشند و مردم گمان برند که این تصمیمات درست و بر حق و برمبنای خواست رای انتخابایتی اشان بوده است.
درآمریکا از وسایل ارتباطات جمعی جهت تحمیق و گمراه کردن مردم استفاده تمام و کمال میشود.
متاسفانه جامعه دانشگاهی وتئوریسینهای سیاسی در بسیاری موارد چندان دقیق و علمی عمل نمیکند و از ضعفهای عدیده رنج میبرد که حاصل فلسفه و تفکرات غلط حاکم بر جهان میباشد و در این میان قدرت بهره میگیرند.
حال پس از نگاهی بسیار مختصر به ریشه کلمه دیکتاتور باین نکته پرداخته میشود که در میان سه کشوری که محور شیطانی خوانده شد چرا عراق انتخاب گردید.
الف- کره شمالی
1- کره شمالی کشوری استکه در منطقه ای نه چندان استراتژیک و تعیین کننده قدرت در جهان همچون خاورمیانه قرار دارد.
2- کره شمالی هرچند اقتصاد ورشکسته ای دارد اما دارای ارتشی قوی , منظم و با دیسیپلین است که میتواند در صورت بروز جنگ آسیبهای جدی به متخاصمین وارد کند, همچنین تجربه جنگی بزرگ را در قرن گذشته هنوز بهمراه دارد.
3- کره شمالی متحدینی قوی همچون روسیه و چین را پشت سر دارد. خصوصا چین که مرز مشترک نسبتا طولانی با کره شمالی دارد, نمیتواند حضور آمریکا را در کنار خود تحمل کند.
در صورت حمله به کره این احتمال هست که ایران نیز خود را در مرحله بعدی ببیند و بهمین جهت عکس العمل نشان بدهد که در پی موضعگیری این دسته کشورها مسلما تعداد دیگری هم یا موضع میگیرند و یا اینکه از حمله حمایت نخواهند کرد و کار را برای آمریکا سخت خواهند کرد.
ب- ایران
ایران کشوری است بزرگ با جمعیتی زیاد, انتخابات ریاست جمهوری 4 سال یکبار, ارتشی منظم و با دیسیپلین, اپوزیسیونی ضعیف و مردمی که در صورت حمله آمریکا عکس العمل جدی از خود نشان داده متحد خواهند شد, دارای متحدین بسیار در منطقه و جهان, در برابر آنچه که تروریست نامیده میشد ایستاد و همکاری کرد و از حمایتهای بین المللی برخوردار و بسیاری امتیازات دیگر و از جمله اهم آنها علیرغم هر ایرادی که بر حکومت آخوندها وارد گردد اکنون مرکز جهان تشیع است. این نیروی مذهبی که سابقه هزار ساله دارد با طالبان بی ریشه تفاوت اساسی داشته, قابل مقایسه نیست و آمریکا نمیتواند بدین سادگی دست چپاول و تغییر رژیم بر آن دراز کند. نکته دیگری که در این معادلات جای بزرگی را میگیرد ارتباط این رژیم و رهبری مذهبی آن با واتیکان است که تا کنون چندین بار در رده های بسیار بالا میان اشان تماس بوده و حداقل دوبار برادر سید علی خامنه ای در واتیکان با پاپ ملاقات کرده است که در عالم سیاست معنای زیادی دارد.
بنظر میرسد که چنانچه آمریکا بخواهد با ایران وارد جنگ شود گسترش چنین جنگی بسیار فراتر خواهد رفت. دامنه آن نه بصورت جنگ چریکی بلکه بصورت حمله مستقیم نظامی بداخل آمریکا کشیده خواهد شد. آنگاه نیروهائی که در این راه محرک بوده اند (مخصوصا اسرائیل) از آسیب وضربه جهانیان در امان نخواهند بود. بدینجهت آنها نیز نباید چندان تمایلی در براه انداختن چنین مصیبت گسترده ای داشته باشند بلکه باید آینده نگری بیشتری بخرج دهند.
یک نکته با اهمیت آنستکه اکثریت قاطع مردم ایران جنگ نمیخواهند و با انقلاب نیز مخالفند. مردم ایران با توجه به دو فاجعه , انقلاب 22 بهمن و جنگ هشت ساله با عراق, تجربه ای غنی بدست آورده, کاملا بر آنند تا تحولات در جامعه از طرق صلح آمیز, اصلاحات و رفرم صورت بگیرد. در این راه نقش روشنفکران و دانشگاهیان نه تنها درون ایران بلکه در خارج از کشور نیز بسیار برجسته و با اهمیت است. متفکران ایرانی در خارج و مخصوصا آن دسته که در دانشگاهها بعنوان مراکز بررسی های سیاسی جهان تاثیر گذار هستند جو جهانی را در مورد ایران برعلیه عملیات خشونت آمیز داخلی (انقلاب) ویا خارجی( دخالت سایر دول) بسیج کرده اند. ایرانیان معتقدند که مسائل داخلی اشان بخود آنها مربوط است و میتوانند با آنها دست و پنجه نرم کرده تغییرات لازم را ایجاد کنند و البته آنرا هم یک شبه نمیخواهند, زیرا که آن بمعنی انقلاب و یا دخالت نیروهای خارجی استکه دروحله اول منافع خود را در نظر دارند. ایرانیان دخالت خارجی در کشور خود را تحمل نمیکنند.
اما یک احتمال دیگر هم وجود دارد اینکه آمریکا ابدا قصد حمله به ایران را ندارد و در پشت پرده نیزایندو با هم روابط خوبی دارند. اما از سیاست دشمن فرضی هر دو رژیم در جهت منافع خود سود میبرند. دیکتاتور ها همیشه باید یک دشمن واقعی یا فرضی را برای مردم تصویر کنند تا بتوانند آنها را مجبور به سکوت و تسلیم کنند.
ج- عراق
1- عراق کشوری است که جهان او را تحریم کرده و حتی در میان کشورهای عربی هم متحدی ندارد.
2- ارتش عراق بسیار ضعیف , آسیب پذیر و بیروحیه است.
3- اقتصاد عراق در حد فاجعه باری داغان است.
4- اپوزیسیون عراق بسیار قوی است که البته خود مشکلی اساسی و بسیارجدی و دست و پاگیر برای آمریکاست.
5- برد موشکهای عراق به اسرائیل میرسد. البته این نه از آن زاویه مطرح میشود که صدام از آنها بر علیه اسرائیل استفاده میکند بلکه او نگران حکومت آینده عراق است.
6- عراق دارای زراد خانه ای از سلاح های غیر متعارف است که غرب آنها را در اختیارش قرار داده و حتی اگر اکنون آنها را از بین برده باشد اما به تکنولوژی تهیه و استفاده از آنها دست یافته است. بهمین دلیل بازرسان سازمان ملل بدنبال لیست متخصصین عراقی هستند.
7- برد موشکهای ایران به اسرائیل میرسد و عراق در میان ایندو قرار دارد چنانکه آمریکا در آنجا قرار بگیرد سپر اسرائیل خواهد شد.
8- عراق میان مجموعه ای از کشورهای عربی قرار دارد و استراتژیک است.
9- عراق دارای منابع نفتی بسیار عظیم است.
10- چنانچه آمریکا در عراق مستقر شود کنترل 65% منابع نفتی جهان را که در آن منطقه است در اختیار خواهد گرفت و بدینترتیب قادر خواهد بود بر جهان حکمرانی کند.
11- و البته در این میان تئوری ناتان یاهو نخست وزیر سابق اسرائیل که هم اکنون برای در دست گیری دوباره این پست مبارزه میکند را باید گنجاند او بدنبال اسرائیل بزرگ یعنی از نیل تا بین النهرین است.
براین اساس بود که آمریکا, عراق را برای حمله انتخاب کرد وگرنه چنان نبود که یکباره از خواب بیدار شده کشف کرد که صدام دیکتاتور است, او همواره چنین بوده وبهمین دلیل هم برای ریاست جمهوری مادام العمر عراق از جانب غرب مورد تائید قرار گرفت. صدام طی جنگ 8 ساله با ایران توسط آمریکا و اروپا کاملا حمایت شد, صدها هزار انسان را بکام مرگ کشید و تعداد بیشتری را مفلوج و معلول وبیخانمان کرد.
اگر آمریکا حمایتش را از صدام بر میداشت تا بحال مردم عراق تکلیف خود را با او روشن کرده بودند و نیازی برای لشکر کشی در جهت حذف او نبود. اکنون هم اگر آمریکا دخالت نکند مردم عراق براحتی او را برکنار خواهند کرد.
اساسا اینکه عراق و یا در مجموع کشورهای منطقه دمکراسی و آنهم از نوع غربی که معلوم نیست, نوع آمریکائی باشد یا انواع اروپائی را میخواهند, بحثی است مفصل که جای صحبت و سئوال بسیار دارد. شیوه زندگی و نوع حکومت در کشورهای مختلف متفاوت است و کپیه برداری کور از سایرین احمقانه است و از آن بدتر تحمیل آن بدیگران میباشد. قانون و روش حکومت باید متناسب بر فرهنگ آن جوامع باشد در غیر اینصورت این عدم هماهنگی فاجعه آفرین است و بدان هر نامی از دیکتاتوری گرفته تا حکومت ظلم و ستم و جبار و… را میتوان منتسب کرد.
اگر قرار باشد کپیه ای از یکی از سیستمهای موجود آمریکائی, سوئدی, انگلیسی و… که با یکدیگر هم تفاوتهای بسیار دارند, در عراق یا ایران یا… پیاده بشود بغیر از اضافه شدن مشکلی بر مشکلات حاصلی برای آن ممالکت نخواهد داشت. هیچ تفاوتی میان پیاده کردن این دمکراسی ها با سیستم کمونیستی, در این جوامع نیست.
کشورها غربی قوانین اشان بر مبنای فرهنگشان است و بنابراین مورد قبول عامه میباشد. اگر در سوئد حکم اعدام وجود ندارد دلیل اش کاملا مشخص است زیرا که اساس این جامعه بر فرد است و اگر فردی توسط شخص دیگری بقتل برسد از آنجا که در وحله اول دارای خانواده ای کوچک است و آن افراد نزدیک نیز گرفتار مشکلات اقتصادی و عدم پیوستگی قومی بنابراین ماجرا به دادگاه کشیده میشود. اما همین مشکل تنهائی و نداشتن پشتوانه خانوادگی در دادگاه نیز عمل میکند و قضات چندان شجاع نیستند و بیم دارند تا حکم سختی را برای افرادی که ممکن است برایشان مشکل ایجاد کنند, صادرنمایند. اما در جوامعی که پیوندهای خاوادگی قوی است و مخصوصا هنوز حالت عشایری موجود میباشد. اگر احکام سنگین پیاده نشود آنگاه خانواده ها از میان خود افرادی را برای انتقام تعیین میکنند که این عمل کار دولت را سخت خواهد کرد. بدینسان استکه احکام باید بر خواستهای و موقعیت جامعه متکی باشد.
از آنجائیکه شرایط جامعه دائما در حال تغییر میباشد پس سیستم جامعه نیز باید قابلیت انعطاف لازم را جهت تغییر در قوانین و از جمله قانون اساسی داشته باشد. اشکال اساسی در این میان بر فلسفه ها و ادیان وارد است که انعطاف ناپذیرند و قوانین ابدی ارائه میدهند. امادر فلسفه روشنفکری این نکته آغاز حرکت و از اصول اساسی است که در هر زمان و مکان باید کلیه قوانین را مطابق شرایط زندگی و فرهنگ مردم و در ارتباط با سایر ملل تنظیم کرد. فلسفه روشنفکری هیچ قانونی را ابدی نمیداند پس خود قانونی ارائه نمیدهد.
حال باید دید که مقصودآمریکا از دمکراسی چه میباشد و آوردن آن به عراق چه ارتباطی با اوا دارد. اگر در کشوری همانند عراق مردم تحت ستم هستند کدام حق را برای آمریکا ایجاب میکند تا در امور داخلی آن کشور مداخله نماید. اما از طرفی دیده شده که در هر کشوری که بر مردمش از جانب رژیم حاکم ظلم شده دست آمریکا در کار بوده, تا زمانیکه ورق برگشته و آن رژیم دیگر پاسخگوی تمایلات استثماری آمریکا نبوده است. چه کسی میتواند با منطق و قلبی پاک و انسانی ادعا کند که در آمریکا آنچه که باصطلاح دمکراسی باید نامیده شود وجود دارد و مردم آن کشور تحت ستم نیستند. شاید با استدلال بیشتر بدانجا برسیم که در آمریکا از هر جای دیگری در جهان بیشتر بر شهروندانش ستم میشود, و البته این رتبه را باید در صورتی داد که اسرائیل را در معادلات نیاوریم زیرا آن کشور جائی در بحث دمکراسی و حقوق بشر ندارد. رژیم های دیگری همانند عربستان تا زمانیکه مطیع تمام و کمال بودند علیرغم تمام ستمی که در ملت اشان روا میداشتند حتی در لیست حمله لفظی هم قرار نمیگرفتند.
بهررو اگر در حال حاضر سیستمی در جامعه ای بخوبی عمل میکند و مردم آن کشور راضی و خشنود هستند بهیچ وجه دلیل آن نیست که آوردنش به سایر کشورها, بدانها نیز همان خوشبختی را ارائه خواهد داد.
اما اینکه آمریکا خواستار دمکراسی, آزادی, رفاه, آسایش و توسعه عراق و سایر کشورهای منطقه و فقیر جهان است حرفی بیهوده و کذب و در جهت مردم فریبی میباشد زیرا که این امر با ماهیت آمریکا از اساس بیگانه است, ثروت آمریکا بر مبنای غارت و در نتیجه فقر سایرین است.
نقش و خواست کشورها در بحران کنونی
اکنون وضعیت منطقه بسیار حساس و پیچیده و خطرناک شده تمام جهان نگران است و هر کشوری از زاویه دید و منافع خود بدان مینگرد. هیچکس نمیداند که آینده چه خواهد شد. همه در حال مذاکره و زدو بند میباشند.
برای روشنتر شدن موضوع به بررسی مختصر موقعیت بعضی کشورها و نیروها پرداخته میشود:
1- آمریکا: چنانکه گفته شد آمریکا هدف سروری بر جهان بر اساس تئوریهائی که اشاره گردید را دنبال میکند. تمامی این سناریو و در واقع جنگ سرد پنهانی که براه افتاده و از دید عامه بدور نگهداشته شده, جنگی است میان آمریکا و متحد بلاتردید نظامی ایدئولوژیک اش اسرائیل و جناح هائی خاص در انگلیس از یکطرف و سایر ملل از جهتی دیگر که البته توان هر کدام متفاوت است.
اما آمریکا در خود عراق نیز با مشکل روبروست.
1- اینکه بعد از صدام اپوزیسیونی که جانشین میشود, برده و فرمانبردار حلقه بگوش آمریکا نخواهد بود بلکه از جمله شیعیان عراق که قوی ترین نیرو میباشند با ایران رابطه بسیار خوبی دارند و کردها نیز در رفت و آمد دائم به ایران قرار دارند. صدام بهترین آلترناتیوی بود که آمریکا تاکنون در اختیار داشت و شاید هنوز هم باشد و مصالحه میان آندو بهترین شانس برای آمریکا.
2- مشکل خود صدام بعد از سرنگونی است. صدام کسی استکه بخاطر جنایاتش باید در دادگاهی بین المللی همانند ” هاگ” محاکمه بشود. اما محاکمه او کار ساده ای نیست زیرا در آنجا پای آمریکا و روئسای جمهوری اش , جیمی کارتر برنده جایزه صلح نوبل که عامل براه اندازی جنگ عراق با ایران بود, ریگان و سایرین که همه به نوعی دستشان در جنایات خونین است, کشیده خواهد شد. پس از آن اروپا بعنوان حامیان اش چه در جنگ بر علیه ایران, چه در جنگ برعلیه کویت, چه کشتار شهروندان عراقی خصوصا توسط بمبهای شیمیائی, و بسیاری موارد دیگر مطرح گردیده باید پسخگو باشند. شاید بدین دلیل بود که آمریکا پیشنهاد داده که صدام میتواند به کشور دیگری برود, تا بدینترتیب صدام و خودش را از محاکمه برهاند.
باید توجه کرد که آمریکا دمکراسی حتی از همین نوع مرسوم در جهان را هم برای کشورهای منطقه نمیخواهد زیرا کشورهائی با چنین سیستم هائی اجازه دست درازی را به او نمیدهند. برای آمریکا کشورهای دیکتاتوری با روسای جمهور مادام العمر از نوع صدام بسیار ایده آل است. پس بهتر است با صدام کنار بیاید, اگر نخواهیم قبول کنیم که این ادعای حمله به عراق یک بازی سیاسی میان آمریکا و صدام برای آوردن کامل آنها به منطقه نیست.
2- اروپای مشترک نمیخواهد سلطه آمریکا را بپذیرد. اروپای مشترک ایده ای قدیمی استکه اکنون فرصت بروز پیدا کرده و قصد دارد تا خود بنوعی آقای جهان شود. آنها بدین نتیجه رسیده اند که جنگهای جهانی قرن گذشته اروپا را ضیف کرد, جان میلیونها اروپائی را گرفت و دلیلی بر رشد و آقائی آمریکا گردید بدین دلیل اتحاد را برگزیده اند تا شاید بدوران پرافتخار گذشته بازگردند. اما جناحی در انگلیس وجود دارد که در حال ضربه زدن باین اتحاد است.
3- آلمان, ایتالیا و فرانسه بدوران نه چندان دور مینگرند که بزرگترین قدرتهای جهان بودند. همچنین فرانسه منافع اقتصادی زیادی در منطقه و خصوصا عراق دارد. منافع اینها باید کاملا تامین شود. آنها سروری آمریکا را ابدا نخواهند پذیرفت.
کشورهای آلمان و ایتالیا که پس از شکست در جنگ دوم جهانی اجازه داشتن ارتش در خارج از مرزهای خود را نداشتند از موقعیت بدست آمده در جنگ افغانستان, جنگ خلیج و این موقیت پیش آمده سود برده بخارج از مرزها لشکر فرستادند. این امتیازی بود که سالها انتظارش را میکشیدند و آمریکا ندانسته آنرا براحتی در اختیارشان گذاشت. آنها تقویت شدند و در نتیجه آمریکا تضعیف.
4- انگلیس وضعیتی دیگر دارد زیرا از جمله کشورهای انگشت شماری استکه فروش اسلحه در اقتصادش نقش بازی میکند و از طرفی کشوری اروپائی و عضو اروپای مشترک است. از جانب دیگر یهودیان از قدیم در آن کشور صاحب ثروت و قدرت سیاسی بوده پایه گذاران صهیونیست از آن کشور برخواستند و اکنون در جهت منافع اسرائیل به انگلیس فشار میآورند تا با آمریکا همکاری کند. این حرکت میتواند در اتحادیه اروپا شکاف ایجاد کرده به تلاشی بکشاند.
5- روسیه و چین میدانند سلطه آمریکا بر عراق بمعنی سلطه بر آنهاست, پس با آن مخالف اند. با اینحال روسیه از موقعیت استفاده کرده و کشتی جنگی به آبهای خلیج فارس فرستاده است, این بدان معنی استکه آمریکا یگانه قدرت در منطقه نیست و روسیه نیزخود را در آن شریک میداند. بنظر میرسد که این اولین بار در طول تاریخ روسیه باشد که کشتی جنگی به خلیج فارس فرستاده است. بنابراین باید بحساب یک پیروزی استراتژیک برای روسیه و متقابلا شکستی فاحش و استراتژیک برای آمریکا نوشته شود .
روسیه و چین دو کشوری هستند که در سیاسیت جهان نقش اساسی بازی کرده دانش خوبی از وضعیت جهان دارند. آنها در رابطه با مسئله عراق زیرکانه بازی میکنند و در پی دستیابی به امتیازات خوبی هستند که کمابیش نیز بدست آورده اند. اما اگر قرار باشد تا به ایران و یا کره شمالی حمله بشود آنگاه مو ضوع کاملا فرق خواهد کرد. انچنانکه گفته شد کره همسایه چین است و ابدا برای او امکان ندارد که حضور امریکا را در آنجا بپذیرد. ژاپن نیز با این امر بهمین دلیل موافق نیست. موضع شوروی نیز در قبال احتمال حمله آمریکا به ایران بهمین شدت خواهد بود. ایران گذرکاه به خلیج فارس است و سالهاست که موضوع کشمکش و جدالهای تند میان دول بوده, روسیه کنونی نسبت بدان بسیار حساس است. اکتون پس از سالهای طولانی روسیه توانسته رابطه بسیتر خوبی با ایران برقرار کند . بهیچ وجه حاضر نخواهد شد تا آنرا به آمریکا بفروشد. نقش استراتژیک ایران به چین نیز حکم میکند تا از این کشور کاملا حمایت کند. بنظر چنین میرسد که اگر واقعا در کله پوک آمریکائیان فکر حمله به کره شمالی و از آن بدتر حمله به ایران باشد آنها باید خود را برای جنگی بسیار بزرگ با جهان آماده کنند که در آن صورت بازنده خواهند بود حتی اینبار جنگ بدرون آمریکا نیز کشیده خواهد شد.
6- ژاپن کشوری بود که پس شکست در جنگ دوم جهانی همانند آلمان اجازه داشتن ارتش در خارج از مرزهایش را نداشت اما د رزمان حمله به افغانستان از موقعیت استفاده کرده کشتی های جنگی اش را به آبهای بین المللی فرستاد و اکنون نیز کشتی جنگی به خلیج فارس فرستاده امری که در خواب هم نمیدید این موفقیتی بزرگ برای ژاپن است و در کنار آن شکستی بزرگ برای آمریکا.
ژاپن که بعنوان یکی از برترین قدرتهای صنعتی جهان با اقتصادی بسیار قوی مطرح میباشد هنوز بخوبی عظمت اش در قرن گذشته را بخاطر دارد. همچنین فراموش نکرده که تنها مورد استعمال بمب اتمی در جهان از جانب آمریکا و بر ژاپن فرود آمده نزرگترین فاجعه کشتار دستجمعی انسانی در کوتاهترین زمان را متحمل شد و آمریکا نیز بهمین دلیل صاحب رکوردی جهانی در طول تاریخ بشر گردید که حتی هیچ فاجعه طبیعی هم نمیتواند رکوردش را بشکند. بنابراین برای ژاپن حضور آمریکا در همسایگی اش بسیار ناخوشایند و همراه با ترس میباشد. ژاپن همین ترس را در صورت حمله به عراق و یا ایران از زاویه ای دیگر یعنی قدرت بلامنازع شدن دارد خصوصا اینکه حتی یک قطره نفت هم نداشته کاملا وابسطه بواردات نفت است. تسلط آمریکا بر عراق و چاه های نفت منطقه ناقوس اسارت ژاپن است زیرا که او از این زاویه یکی از آسیب پذیرترین کشورهای دنیاست.
7- کره شمالی به ضعف آمریکا پی برده و درست سربزنگاه اعلام کرد که برنامه هسته ئی اش را پیگیری خواهد کرد. او با موقع شناسی خوب فهمیده بود که اکنون آمریکا در تله افتاده و قادر نخواهدبود تا همزمان با دو مشکل یکی در عراق و یکی در کره دست و پنجه نرم کند. بنابراین بهترین موقعیت برای ورود به یک بازی سیاسی نظامی تمام عیار بود. آمریکا نیز استثنا” متوجه ضعف خود شده و عقب نشینی کرده است.
8- در رابطه با موارد فوق بجاست همینجا اشاره شود که گزارش بازرسان سازمان ملل در عراق دوشنبه 13 ژانویه2003 مبنی بر اینکه ادامه بازرسی دقیق در عراق نیازمند زمان اضافی میباشد دست و پای آمریکا را کاملا بسته است زیرا بنظر میرسد که باین ترتیب آنها مدت نامبرده را در آن کشور خواهند بود و آمریکا نیز نمیتواند به عراق حمله کند. البته بنظر میرسد حرف بازرسان بازی سیاسی در جهت به تعویق انداختن قضایا و در نتیجه تضعیف آمریکا باشد زیرا در این مدت موازنه قوا بر ضد آمریکا تغییر خواهد کرد.
از طرفی تا این جنجال بر پاست کره شمالی فرصت ساخت بمب اتمی و یا یک معامله سودمند را بدست خواهد آورد. ایران نیز میتواند نیروگاه هسته ای خود را بسازد.
9- ترکیه بعنوان کشوری همسایه, درگیری و حساسیتهای بسیاری دارد. این کشور عضو ناتو میباشد و در ضمن تلاش دارد تا به اروپای مشترک به پیوندد پس باید منافع این جناح را در نظر داشته باشد. از طرفی موضوع کردها و نگرانی از جدا شدن آنها برایش وجود دارد. ترکیه در ضمن کشوری مسلمان است که تا همین قرن گذشته بعنوان دولت عثمانی, عراق جزء امپراطوریش بوده قدرتی جهانی بحساب میآمد. ترکیه اکنون پس از سالها با ایران روابط نسبتا خوبی برقرار کرده و نیز قدرت گیری نیروهای اسلامی تا حدودی هم آنها را به کشورهای مسلمان نزدیک کرده, حداقل اینکه دیگر نسبت بدانها بیتفاوت نیست. از جمله سیاستهای خوب ایران در برقاری رابطه با همسایگان ایجاد نوعی وابستگی بیکدیگر است. از جمله فروش گاز ایران به ترکیه هرچند هم که نرخی پائین صورت بگیرد اما نزدیکی و احتیاج بیکدیگر را ایجاد کرده در ضمن خطرات قطع این روابط بر زندگی روزمره باعث حصول مصالحه فیمابین میگردد.
10- ارمنستان کشوری کوچک و تازه استقلال یافته که سابقه تاریخی بسیار قدیم دارد. اکنون بعداز کش و قوس هائی که پس از استقلال طی کرده باین نقطه رسیده که ارتباط با ایران برایش جنبه حیاتی دارد, ایران نیز بهمین نتیجه دست یافته, بهمین دلیل مرز بسیار کوچک میان ایران و ارمنستان بسیار استراتژیک و برای هردو بسیار با اهمیت بوده برای ارمنستان حیاتی است. این مرز نه تنها ارمنستان را تنها با عبور از ایران مستقیما به خلیج فارس وصل میکند بلکه بسیاری مشکلات دیگر از جمله نفت و گاز را هم حل کرده به آسانی در اختیارش قرار میدهد.
اما اسرائیل تلاش زیادی بخرج داد تا با اتحاد با آذربایجان و ترکیه در این قسمت مشکل ایجاد کند موفق نشد.
در صورت هر گونه تغییر در جغرافیای سیاسی منطقه مثلا ایجاد یک کشور کرد( جدا شده از هر کدام از کشورها) احتمال جدائی مناطق کرد نشین از سایر کشورها خواهد رفت و در آن صورت اگر قرار باشد که آذربایجان ایران نیز جدا شود آنگاه ارمنستان در محاصره کشورهای ترک زبان قرار میگیرد که ابدا برایش جالب نیست, پس بدلایل عدیده همان مرز اندکی که با ایران دارد برایش جنبه حیاتی دارد و میخواهد تا آنرا بهر شکل حفظ کند. سابقه تاریخی میان دو کشور نیزآنچنان استکه شاید بهیچ کشور دیگری در همسایگی خود نتوانند همانند یگدیگر اعتماد و اطمینان کنند. برای ارمنستان تمامیت ارضی ایران و عدم تغییر در جغرافیای سیاسی آن امری حیاتی است. بدینجهت ارامنه آمریکا علیرغم تعداد اندک دارای لوبی قدرتمندی در کنگره آمریکا میباشند ودر آنجا بحمایت از ایران پرداخته اند.
11- آذربایجان علیرغم خواب و خیالهائی که در باره الحاق آذربایجان ایران آنهم با کمک اسرائیل و ترکیه داشت راه بجائی نبرد و نخواهد برد. زیرا سوای بسیاری دلایل منطقه ای و بین المللی آذریهای ایران در مقایسه باکشور آذربایجان رابطه بهتری با سایر اقوام و ملل ساکن ایران داشته و دارند. حتی از جنبه فرهنگی خود را باینطرف نزدیکتر میدانند از جانبی آنها در ایران جزء ملل سرکوب شده نبودند بلکه همیشه در قدرت بوده اند. آذریهای ایران هیچ دلیلی برای پیوستن به آنطرف مرزی ها نمیبینند , زبان مشترک دلیلی کافی نیست. زیرا بسیاری اقوام وملل دنیا هستند که نه تنها همزبانند بلکه حتی از یک خانواده اند اما دلیلی برای یکی شدن نمیبینند مثلا عربها. زبان مشترک شرط لازم وکافی برای تشکیل یک کشور مشترک نیست. اما آذربایجان در بازی های جهانی سردر کم است و نتوانسته موقعیت خود و شرایط جهان را درک کند بهمین دلیل همچون مهره ای بی اهمیت است که فعلا در دست آمریکاست. آنها پس از جدا شدن از شوروی بر این باورند که آمریکا بزرگترین قویترین کشور جهان است و اگر در اتحاد با او بمانند میتوانند خود را شریک در قدرت جهانی بحساب آورند. بهرصورت آذربایجان کشوری ضعیف است که نتوانسته سیاسیت را درک کند و متوجه آن شود که تنها در اتحاد با کشورهای همسایه و ایجاد روابطی صلح آمیز, سالم و سازنده با آنهاست که راه توسعه برایش باز خواهد شد.
12- کشورهای عرب همسایه و منطقه همانند عربستان, کویت و… هم اکنون با آمریکا مشکل پیدا کرده اند. این کشورها که تا همین چند سال پیش دنباله رو تمام وکمال آمریکا بودند اکنون در مقابل او موضع میگیرند که این خود از توان بین المللی آمریکا بمیزان بسیار کم میکند. اروپای مشترک و سایر کشورهائی هم که در بازی قدرت جهانی نقش دارند باین امر آگاهند و استفاده کافی را از تضاد بوجود آمده میبرند.
عربستان بنوعی بر کشورهای کوچک عرب همسایه نفوذ دارد پس در جریان ایجاد طالبان در افغانستان با او همکاری میکردند. بهمین دلیل نه تنها تعدادی عرب از عربستان به افغانستان برای تشکیل حکومت اسلامی بآنجا رفت بلکه از این کشورها نیز افرادی بدانجا عزیمت کردند. اما آنها از دانش کافی برای دیدن آینده بهره ای نداشتند و البته این را باید در همان رابطه ذکر شده, یعتی تغییرات سریع در جهان و دشواری پیش بینی آینده گنجاند. موضوع بر سر اینستکه این مردم که سالیان بسیار طولانی جنگ نکرده بودند و از طرفی گنجی (نفت) بی زحمت و باد آورده در زیرپایشان پیدا شده بود, تن پرور و رفاه طلب شده بودند. اما در زمان ایجاد طالبان براحتی اجازه داده شد تا جوانان عرب به آنجا بروند, نتیجه آن شد که این نسل با جنگ و مرگ رودررو گردید, ترس و هراسش ریخته, جنگجو از آب در آمد. تاثیر آن بسیار سریع و مستقیم بر جوامع عرب وارد آمده بحرانی غیر قابل تصور را در آنجا بوجود آورد. این نیروهای جوان آنچه را که باید در افغانستان پیاده میشد بکشورهای خود آوردند و تاثیری عمیق بر سایرینی که در این نبردها نبودند گذاشته روحیه آنان را هم دگرگون کردند. نتیجتا” این کشورها دیگر نمیتوانستند همانند سابق غلام حلقه بگوش آمریکا باشند زیرا که در داخل با مشکل اعتراض جوانانی جنگجو و از جان گذشته که آرمانهای قدیمی درونشان زنده شده بود روبرو بودند.
سوریه – اردن
13- پاکستان پس از اسرائیل دومین نشانه خجالت و شرمساری بشر قرن بیستم ایجاد پاکستان و در نتیجه تقسیم بنگلادش کشورهائی بر مبنای یک ایدئولوژی مذهبی است. هرچند تفاوتهائی میان ایجاد این دو وجود دارد ازجمله اینکه خود مردم پاکستان همانند یهودیان از چند دهه قبل با یرنامه و شخصا جهت ایجاد کشوری اقدام نکردند بلکه این انگلیسیها بودند که چنین ظلمی را در حق جهان روا داشتند. پاکستان را از روی نامش که بمعنی سرزمین پاک, پاک شده از کثافت یعنی سایر ادیان مخصوصا هندوها میتوان شناخت. ساکنین این کشور از متعصب ترین و عقب افتاده ترین مردمان جهان هستند. در نتیجه مردمان این کشور همواره ضد آمریکا ولی دولتهایش آمریکائی اند. پاکستان یکی از بی ثبات ترین کشورهای دنیا است. هیچ رئیس جمهور و نخست وزیری احساس امنیت وقدرت نمیکند زیرا هر لحظه امکان دارد تا آمریکا کودتای نظامی ترتیب بدهد حتی خود کودتا گران نظامی هم احساس امنیت و قدرت ندارند زیرا از جانب مردم پشتیبانی نمیشوند و آمریکا نیز که حامی آنها بوده هر لحظه ممکن است تا سیاست خود را عوض کرده زیر پایشان را خالی کند. اما آخرین کودتای نظامی پاکستان توسط ژنرال پرویز مشرف صورت گرفت و جهان غرب که همواره بوق دفاع از دمکراسی دروغین اش گوشها را کر میکند ابدا نسبت بدان اعتراضی نکرد و آب از آب تکان نخورد. این کودتا مشخص میکرد که وقایعی در جهان در حال گذر است که تقریبا همه با آن موافقند. جالب توجه اینجاست که اولین کشورهائی که او را تائید کردند ایران و آمریکا بودند و پرویز مشرف در همان هفته اول کودتا که قاعدتا میبایست کشورش در حالت حکومت نظامی بوده و خودش از جایش تکان نخورد از کشور خارج شده به ایران سفر میکند. نگاه باین واقعه میتواند بسیاری ازمسائل پشت پرده و در وحله اول توافق و همکاری میان ایران و آمریکا برای تغییرات در منطقه را نشان بدهد. اولین تغییر مبارزه با طالبان و فناتیکهای پاکستان که نه تنها حامیان طالبان بوده برای آمریکا, کشورهای عربی نامبرده در بالا و سایرین مشکل آفرین شده بودند بلکه ایران نیز با کنار رفتن آنها و پیدا کردن رابطه نزدیکتر با رهبران و حاکمان پاکستان وآمریکا و در مجموع از میان برداشتن این گروه رابطه اش را با کشورهای عربی بهتر میشد و سود زیادی میبرد.
پاکستان کشور همسایه ایران با مرزی طولانی در عین بی ثباتی, توسط آمریکادارای قدرت اتمی شد, که خطری بسیار جدی است. بنابراین کشورهای منطقه در برابر آن باید سیاستی بسیار زیرکانه داشته باشند وگرنه باوجود آن مردم عقب افتاده و بینهایت فناتیک کشورهای ثرتمند غربی و خصوصا آمریکا میتواند از آنها در جهت وارد کردن فشار و ایجاد جنگ استفاده ببرد. اما دولت کنونی پاکستان هماکنون بدلیل مشکلی که خودشان ایجاد کردند یعنی ایجاد طالبان و در نتیجه زنده کرده اسلام خواهی با مشکل اساسی داخلی رودر رو است و نمیتواند در مسئله عراق نقشی داشته باشد. خصوصا اگر ورق جنگ بر علیه ایران برگردد, آنگاه ژنرال مشرف بسختی میتواند بر سر کار باقی بماند و کشورش غرق در آشفتگی و جنگهای داخلی خواهد شد. برای حکومت فعلی پاکستان حمایت ایران بسیار ارزشمند است. ایران هم نیاز دارد تا خود را از دست مزاحمتهای متعصبان پاکستان و مشکلاتی که ممکن است از جانب دولتهای آن کشور ایجاد شود رها سازد. بدیت دلیل است که هردو کشور بهم نیاز داشته سعی دارند تا روابط دوستانه ای برقرار سازند که تاحدود زیادی هم موفق بوده اند.
14- افغانستان اما بر خلاف پاکستان آنچنان مذهبی خشک نبود بلکه باوتحمیل شد این کشور پس از سه دهه جنگ داخلی هیچ رمق و توانی ندارد. افغاتستان کشوری بود که قبل از کودتای کمونیستی از هیچگونه صنعتی کوچک و ابتدائی بهره نداشت بزرگترین کارخانه آن تهیه روغن نباتی با 500 کارگر بود و معلوم است که پس از این مدت طولانی جنگ و صادراتی که تنها مواد مخدر بود چقدر ضعیف و ناتوان است. بهمین دلیل و دوری از عراق در این جنگ نقشی ندارد اما اگر قرار باشد تا دامنه جنگ به ایران بکشد آنگاه نمیتوان چندان مطمئن بود که پایگاهها و نیروی نظامی آمریکا بتوانند چندان روی افغانستان حساب باز کنند. زیرا که اولا: این کشور با ایران سابقه هزار ساله دارد نیز از زمان جدا شدن آن از ایران و ایجاد کشوری مستقل بغیر از این چند سال آخر که طالبانها مشکل ایجاد کردند هیچگاه با ایران مشکل نداشته و همیشه از رابطه خوبی یرخوردار بوده اند. دوما”: در طول این سه دهه جنگ و آوارگی آنان ایران بدانها پناه داد و ازدواج های بسیاری صورت گرفته پیوند قوی تر شد. سوم اینکه جناح عمده ای که بر قدرت است سالها در ایران بود و بوسیله ایران بدینجا رسید و خود میداند که باید ایران را بر آمریکا ترجیح دهد. چهارم در صورتیکه بخواهد بکمک آمریکابیاید باید پاسخگوی اعتراضات داخلی که تا پای جنگ داخلی کشیده خواهد شد باشد. جنگ داخلی افغانستان برای دولت مرکزی ضعیف آن هزینه های مالی نظامی و انسانی بسیاری دارد و در چنان سرزمینی آمریکا ابدا قادر نخواهد بود تا وارد جنگ داخلی بشود زیرا بغیر از شکست مفتضحانه هیچ چیزی نصیب اش نخواهد شد. واقعیت اسنستکه اگر آمریکا میخواست به تنهائی به جنگ طالبان برود در دامی میافتاد که خروج اش تنها با شکست امکان داشت. کمک ایران به تنهائی بیشتر از همه بود. نیروهای شمال که نیروهای مورد حمایت ایران و بنوعی نیروهای ایران بحساب میامدند با حملات و پیشروی سریع خود آمریکا حیرت زده کرده وادارکردند تا آنها را بعنوان برترین نیرو بپذیرد. حال این نیرو در افغانستان در قدرت شریک است و اگر قرار باشد آمریکا به ایران حمله کند آنها بحمایت از ایران برمیخیزند و حتی اگر آمریکا نخواهد از پایگاههای آنجا استفاده کند باز هم با اعتراض آنها روبرو میشود این اعتراض میتواند آنها را به جنگ با آمریکا در جهت اخراج اشان از افغانستان میکشاند.
15- کشورهای شمال شرق ایران که از شوروی جدا شده اند نه تنها بدلایل ضعف نظامی, اقتصادی در مناقشات شرکت نکرده سیاست صبرو انتظار را پیشه کرده اند بلکه با توجه به اینکه سالها در دل شوروی قرار داشته ان از اندک دانشی سیاسی برخوردارند و میداند که مصالحه با همسایگان از جمله ایران و روسیه بهتر است تا خود را در اختیار آمریکا قرار دهند. بهمین دلیل آنها نه تنها بدلیل دوری و ضعف در جنگ عراق نقشی ندارند بلکه اگر قرار باشد آمریکا با ایران وارد جنگ شود ترجیح میدهند که روابط خوبی را که با ایران دارند و به آنها امکان میدهد تا به آبهای خلیج فارس راه پیدا کنند حفظ کنند. سیاست همکاری اقتصادی تجاری با این کشورها و ایجاد وابستگی بیکدیگر در تثبیت صلح بسیار موثر است. این کشورها ایران را بر آمریکا ترجیح خواهند داد.
16- گروهی از کردها از حمله آمریکا حمایت میکنند با این امید که برایشان کشور بسازد. البته از جائیکه بسیاری از کردهای مقیم اروپا یهودی هستند انگیزه دیگری هم در این میان بوجود میآید.
پس از انقلاب که خمینی با آن بی دانشی گسترده اش فکر میکرد مرد قدرتمندی شده و حرفهای بسیاری از سر نادانی میزد و همه جهان را بر علیه ایران بر انگیخت, آنها نیز هر نیروئی را بر علیه ایران تقویت میکردند. زمانیکه خمینی گفت “من به دهان آمریکا میزنم” و البته فورا متوجه شد که یک تنه نمیتواند و برای خود شریک جرم تراشیده گفت ” با کمک این ملت بدهان آمریکا میزنم” ابدا نمیدانست که دهان آمریکا کجاست, آیا قدرت نظامی اش است یا اقتصادیش. بهر صورت ازنادانیهای او رندان سیاسی جهان سود بردند و هزاران مشکل برای ایران بوجود آوردند که از جمله مسئله اسقلال کردها و ایجاد کردستانی در سطحی وسیع تر از ایران کنونی. این از آن مشکلاتی بود که دست وپای ترکیه را هم بست. اما از چند سال پیش که یونان بعنوان حامی کردهای ترکیه, و ترکیه قصد پیوستن به اروپای مشترک را داشتند, مجبور به حل و فصل مسائل میان خود بودند. پس بر سر مسئله قبرس و کردها به توافق رسیدند و بدینترتیب در حالیکه عبدالله اوچلان رهبر حزب کارگران کمونیست کردهای ترکیه فکر میکرد بدامان حامی خود یعنی سفارت یونان در کشوری آفریقائی پناه برده است, توسط یونانیان دست بسته تحویل ترکیه شد. در آن هنگام هیچ کردی واقعیت مسئله را نفهمید, حتی نتوانستند بفهمند که چرا, در حالیکه آنان در تمام دنیا تظاهرات میکنند و حتی خود را بآتش میکشند( که در مواردی بمرگ هم منجر شد ) کشورهای اروپائی که برای مرگ یک گربه عزا میگیرند بآنها بها نمیدهند, در حالیکه تا اندک زمانی پیشتر آنها در صدر اخبار مطرح و حمایت میکردند. اما این تنها امتیازی برای ترکیه نبود بلکه کار را برای ایران و سایرین هم ساده کرد. در دنباله این ماجرا و برای حسن ختام و پایان دادن به مسئله جدا شدن کردها ( حداقل تا این مقطع زیرا که سیاست جهانی یعنی نگهداشتن برگهای سوخته و نه دورانداختن آنها) دست به یک اقدام بظاهر بی ارتباط با موضوع زدند. در سوئد زمانیکه پدری کرد, دخترش را بدلایل ناموسی کشت از این ماجرا سناریوئی بسیار عظیم ارائه دادند بطوریکه کردها در تمام اروپا بعنوان یکی از عقب افتاده ترین مردمان جهان قلمداد شدند, کار آنچنان با هیاهو و قدرت پیش رفت که کردها کاملا در موضع دفاعی قرار گرفتند. آنها نتوانستند متوجه شوند که این یک بازی سیاسی بود وگرنه در همین سوئد هم هر ساله قتلهای ناموسی صورت میگیرد.
موضوع دیگر لینکه ایران و عراق از زمان قدیم کردهای ساکن کشور دیگر را تقویت میکردند. حال در صورتیکه ائتلافی از شیعیان, کردها و ملیون در عراق حاکم شود ایران دلیلی برای مبارزه با آن دولت و تقویت کردها ی عراق ندارد. متقابلا بنظر نمیرسد که دولتی با آن ترکیب در عراق دلیلی برای ایجاد مشکل با ایران داشته باشد. تنها در صورتیکه کردها با هم برای ایجاد کشور بزرگ کردستان بخواهند همداستان شوند( که احتمال این امر و رسیدن بیک توافق میان آنهابسیار بعید میباشد) آنگاه به تقویت کردهای جدائی طلب ایران خواهند پرداخت. این امر بدین معنی استکه کردهای عراق, ترکیه وسوریه نیز قصد تجزیه دارند. بدینترتیب یک مشکل بزرگ دست و پای منطقه و کردها را خواهد بست. مشکل بتوان تصور کرد که کردها قادر باشند تا بچنین عملی دست یزنند. مخصوصا با توجه به روابط جدیدی که ایران در منطقه ایجاد کرده که حسن همجواری, وحدت و همکاری و حمایت را طلبیده و تا حدودی باجرا در آمده , کردها بتوانند در مقابل اتحادی گسترده از ایران , ترکیه و کشورهای عرب کاری از پیش ببرند.
بدینسان پرونده حمایت از کردها و ایجاد کردستانی مستقل تا آینده ای نامعلوم فعلا در اروپا بسته شده و جای هیچگونه نگرانی از تجزیه برای کشورهای ایران, ترکیه و… نیست.
17- کمونیستها: گروهی از کمونیستهادر جهان که همواره تمام نیرویشان در راه مبارزه با باصطلاح امپریالیسم آمریکا صرف میشود بر این باورند که صدام با آمریکا در حال جنگ است و باید حمایت شود و یا حداقل از این موضوع برای حمله بامپریالیسم استفاده میکنند و بدینسان بسیاری از مسائل اصلی را نادیده گرفته بازیچه و آلت دست قرار میگیرند. بهر صورت کمونیستهای منطقه هیچ نقش تعیین کننده ندارند. در جهان نیز کمونیستها قدرتی بحساب نمیآیند . تنها در تظاهرات ضد جنگ آنهم در اصل بمنظور مخالفت با آمریکا حضور مییابند.
18- مجاهدین مسعود رجوی: این گروه اکنون در تنگتای کامل قرار گرفته زیرا در صورت حمله آمریکا باید در جنگ موضغ بگیرد در ضمن آمریکا آنرا در لیست تروریستها قرار داده که در نتیجه مجبور به برخورد با آنان است. حتی پس از تغییر صدام از آنجا که مجاهدین مهره او در برابر شیعیان طرفدار ایران بودند این جابجائی و در قدرت قرار گرفتن شیعیان واقعیت وجودی اشان را نه تنها زیر سئوال میبرد, بلکه تحت تعقیب نیز خواهند بود. آنها مشکلات بسیاری دارند و ظاهرا هیچ حمایت و دلسوزی در جهان نسبت بدانها وجود نداشته در معادلات و بازی سیاسی هیج جائی نداشته, کاملا در مخمصه قرار دارند.
19- اسرائیل اما بعنوان یکی از برترین قدرتهای نظامی جهان و بازوی راست نظامی آمریکا مسائل دیگری دارد.
در اصل یهودیان ثروتمند که هسته اصلی صهیونیست ها را تشکیل میدهند در اسرائیل سکونت ندارند بلکه بیشتر در آمریکا و اروپا زندگی میکنند. آنها بدنبال افکار پوسیده و عقب مانده و چندهزار ساله در رویای سروری بر جهان بسر میبرند و در این راه از جان و مال آمریکائیان مایه میگذارند. آنان افکاری غیر انسانی را پیگیری میکنند و در هر حال برای دستیابی بدان از هیچ جنایتی روی گردان نیستند.
اما در اینجا باید این توضیح مختصر را داد.
یهودیت موضوعی کم و بیش پیچیده است که بنظر میرسد برای پاسخ به خیلی از سئوالات حتی خود آنها نیز جوابی ندارند. حتی کتاب عهد عتیق که مورد استناد آنهاست, سوای بسیاری اشتباهات فاحش تاریخی و دستورالعملهای غیر قابل پذیرش در عصر جدید همانند سنگسار و عدم ازدواج با زنان مطلقه , حکم قتل در صورت کار در روز شنبه , آتش زدن افراد و… اما در خصوص توضیح خود یهودیت و یهودی نیز از پاسخ عاجز است. بر این کتاب و دین یهود ایرادات بسیار میتوان وارد کرد که در جای خود بدان پرداخته خواهد شد. اما یهودیت در واقع دین است که میتواند هر انسانی را از هر جائی در بر بگیرد, لیکن در عمل در آن نوعی هرم قدرت وجود دارد که بعضی از گروهها را بعنوان یهودی با سابقه تاریخی متعلق به اسباط بر سایرین رجحت میدهد و در اینراه تا مرحله ای فراتر از نژاد پرستی پیش میرود. مسائل و مشکلات درونی آنها آنقدر گسترده است که اگر آنها را بحال خود رها کنند در اندک مدتی از درون متلاشی خواهند شد. همانطور که در جای دیگر گفته شد دیکتاتورها برای بقای خود نیازمند آنند تا دشمنی واقعی و یا فرضی را بتراشند, اسرائیل را بحال خود بگذارید بعد از اندک مدتی بهمراه یهودیت از بین خواهد رفت. تاریخ هم نشان داده یهودیت بیشتر از هر دین دیگری نیروهای خود را از دست داده و تحلیل میرود.
اما ذکر این نکته اهمیت دارد که شاید در طول تاریخ بشر این اولین باری است که کشوری ایجاد میشود تا مردمی با یک عقیده خاص( و در این مورد دینی خاص) به آن مهاجرت کنند. استدلالهائی از قبیل سابقه زندگی در هزاران سال پیش در حد وسیعی احمقانه است زیرا اگر قرار باشد سایرین هم چنین استدلالهائی ارائه داده متقاضی باشند, آنوقت مسخرگی این شیوه استدلال مشخص میگردد. در واقع ننگ بشر قرن بیستم بود که تن به چنین امری یعنی ایجاد کشوری برای معتقدان به یک دین مشخص داد.
یهودیان را در یک مورد اساسی یعنی نظرشان در خصوص کشور محل سکونت میتوان به دو گروه عمده تقسیم کرد.
الف- دسته ای معتقدند که آنها بعنوان قوم برگزیده خدا ( حتی در قرآن نیزچندین بار از آنان بعنوان قوم برگزیده نام یرده شده است. در قران نیز اشتباهات بسیاری هست مخصوصا در برجسته کردن قوم یهود و از جمله دادن قدرتهای خارق العاده به سلیمان که حتی در عهد عتیق نیامده) باید به ارض مقدس آمده در خدمت یهوه باشند و بر جهان حکومت کنند. این گروه تبلورخود را در صهیونیست نشان داد. در سالهای پایانی قرن 19 و اوایل قرن 20 آنها در انگلیس و فرانسه از جنبه مالی قوی و در سیاست نقش برجسته داشتند و بدینجهت این دو کشور را در راستای جنگ بر علیه آلمان و عثمانی برای تخلیه فلسطین از این دو کشور و جایگزین شدن یهودیان در آن تحت فشار قرار دادند. ناهوم سوکولف که از رهبران برجسته آنها( و در حد هرتضل) بود باین مسائل در کتاب خود بنام تاریخ صهیونیسم که در 1919 و فقط برای یکبار چاپ شد اشاره دارد. در میان این گروه عقاید بسیار تندی وجود دارد که شاید بزرگترین وخطرناکترین تفکرات فناتیکی جهان باشد. آنها از هیچ اقدام خشونت بار, ترور, انواع توطئه برعلیه مخالفان, براه انداختن جنگها و هیچ جنایتی ابا ندارند. آنها با این استدلال که در جنگ جهانی دوم قتل عام شدند, اکنون با استفاده از توان مالی خود و در اختیار داشتن بزرگترین وسایل ارتباطات جمعی در جهان, هر کشور, جریان و یا کسی را که بخواهد به صهوینیستها انتقاد بکند به انواع مختلف زیر ضریه میگیرند و تا هر مرحله ای هم پیش میروند. آنها تمام جنایات خود را در پس مظلوم نمائی با چهره ای مظلوم و ستم دیده که آزارش به مور هم نمیرسد و اینکه قربانی شده اند, و بطریقی که ظاهرا فقط از خود دفاع میکنند و قصد صدمه بکسی را ندارند انجام میدهند. اما در همیشه در حال تهاجم هستند و این کارها را با برنامه انجام میدهند.
آنها حتی رئیس جمهور اسرائیل را هم ترور کردند. همچنین ثروتمندان و تئوریسینهای صهیونیست آنان از براه اندازی هیچ جنگی و کشتار هر تعداد انسان واهمه ای بخود راه نمیدهند اما اینکار را تحت نام های دیگری مثلا آمریکا انجام میدهند.
آنان بدلیل اتحاد مذهبی که در میانشان هست و سیستم بسته ای که بوجود آورده اند( بطوریکه هیچ سازمان جاسوسی در جهان و هیچ تشکل دیگری در آن حد نیست) میتواند هر اقدام جنایت آمیزی را بدون اینکه مشخص شود از جانب کیست انجام دهند. این گروه در هر کجا و برای هر مدتی هم که زندگی کرده باشند در وحله اول خود را یهودی و وابسطه به آن میدننند و بعد شهروند آن کشور و حاضرند هر ضربه ای را بکشور محل سکونت خود در جهت منافع صهیونیستی وارد آورند. این گروه خطرناکترین انسانها و غیر قابل اعتمادترین های روی زمین هستند.
ب- دسته دیگر آنانی هستند که یهودیت را تنها بعنوان یک دین برای خود میشناسند. آنها در مرحله اول خود را شهروند کشوری میدانند که در آن زندگی میکنند. مانند سایر شهروندان زندگی میکنند و تمام هم و نیروی خود را صرف پیشرفت کشور خود میکنند و خدمات بسیار برجسته ای به هموطنان خود که عقاید دیگری دارند میکنند. اینان انسانهائی شرافتمندند که حاضر نیستند تا برای دین دست بهر جنایتی بزنند. آنها دین را فرضه ای جدای از سیاست و شخصی دانسته از آن بعنوان ابزار رسیدن بقدرت استفاده نمیکنند. این افراد در کشورهائی (همانند سوئد) که تعصبات مذهبی ندارند بسادگی با سایر مردم و ادیان در آمیخته تن به ازدواج با غیر یهودی داده و در واقع همانند انسانی متمدن زندگی شریف و انسانی دارند. این افراد در فعالتهای عادی سیاسی جامعه شرکت دارند در احزاب سیاسی وارد میشود در دولتها جای دارند اما در قالب همان سیاست عام حاکم بر احزاب و دولتها. بسیاری از این افراد از فعالترین نیروهای ضد صهیونیست و طرفدار صلح در جهان هستند. آنها یهودیت را نه بعنوان ملیت بلکه دین مینگرند از این زاویه ایشان چهره ای دیگر و انسانی را از یهودیت ارائه میدهند. این چهره است که میتواند بقائی به یهودیت بدهد در حالیکه گروه اول فقط برای کوتاه مدت میتواند دوام بیاورد.
در اوایل انقلاب ایران برای مدت کوتاهی این موضوع مطرح شد که ما اول مسلمان هستیم و بعد ایرانی ولیکن و کار پیش نرفت و بسرعت تغییر و چنین شد که اول ایرانی هستند و ایرانی میتواند مسلمان, یهودی, مسیحی, زردشتی و … حتی لامذهب باشد. اما آن دسته اول از یهودیان که شاید چنین تفکری را همانند بسیاری افکار فناتیک و عقب افتاده دیگر که به مسلمانان و از جمله فناتیکهای ایران و منطقه دادند ( از هزاران سال پیش نیز چنین میکردند) خود هنوز در این عقب ماندگیهای وحشتناک غوطه ورند.
البته دسته دیگری هم از یهودیان شرافتمند ووالا هستند که در اسرائیل زندگی میکنند و با سیاستهای جنایتکارانه, توسعه طلبانه و عقب افتاده مبارزه میکنند. آنان بدنبال زندگی مسالمت آمیز با سایر مردمان ساکن آن سرزمین اعم از هر رنگ و مذهبی میباشند. لیکن متاسفانه قدرت اصلی را صهیونستها در اختیار دارند و بقیه هم چوب بد نامی آنها را میخورتد, اما باید کاملا هشیار بود و این دو را از یکدیگر جدا دانست. باید حساب یهودیان شریف, انساندوست و برجسته را از گروهی صهیونیست و والاتر از نژاد پرست کاملا جدا دانست.
علیرغم کلیه این مسائل و چگونگی ایجاد: اکنون اسرائیل بعنوان یک کشور وجود دارد و باید سعی کرد تا مسئله بشکلی مسالمت آمیز حل شود. در این میان اولین قدم جدا کردن دین از سیاست, یعنی پذیرش این نکته که آنجا کشوری برای یک مذهب خاص نیست وگرنه یا باید تمامی مسلمانان و مسیحیان را بیرون کرد یا قتل عام. اسرائیل تنها کشوری در جهان است که در دولتش دین و سیاست کاملا بهم پیوند دارند. همچنین اسرائیل تنها کشوری استکه بظاهر در آن انتخابات صورت میگیرد که ابدا با ملاکهای موجود انتخاباتی دمکراتیک نیست. همچنین همیشه دولتهایش نظامی هستند.
اسرائیل کشوری است که حتی یک قطره نفت هم ندارد, و بجای سعی در ایجاد رابطه دوستانه با همسایگان سعی در ارعاب دارد. تئوری ناتان یاهو مبنی بر اسرائیل بزرگ از نیل تابین النهرین تنها با جنگ پیش خواهد رفت و این میتواند دلیلی بر تحریک کردن آمریکا توسط آنها برای جنگ در عراق باشد. تمامی شواهد نشان میدهد که در این ماجرا و حمله نظامی به عراق پای اسرائیل کاملا در میان است.
بر لیست بالا میتوان نام بسیاری کشورها که هر کدام بنوعی در این تقسیم قدرت در جهان شرکت مستقیم یا غیر مستقیم دارند را اضافه کرد, همچنین کشورهائی در جهان وجود دارند که نه تنها صاحب قدرتی نیستند و یا از منطقه دورند بلکه حتی دانش و درک کافی هم از حساسیت مسئله ندارند. اما غالب کشورهای جهان در این جنگ سرد که احتمال دارد قسمت گرم آن در عراق پیاده شوند دستی دارند.
بجرات میتوان گفت: علیرغم هر اتفاقی که در عراق بیفتد امکان ندارد که فکر حمله نظامی بایران مطرح شود. شواهد نیز نشان میدهد که ایران هیچ نگرانی از این بابت بخود راه نداده است. مثلا دیده میشود در حالیکه صحبت از حمله نظامی گسترده بکشور همسایه ایران مطرح است و قاعدتا باید نوعی حکومت نظامی اعمال شود نه تنها چنین نمیشود بلکه برعکس تظاهرات دانشجوئی اوج میگیرد. این نشانگر اطمینان جناح ها از در امان بودن ازحمله به ایران است. از طرفی ملاقاتهای پشت پرده میان ایران و آمریکا در پرده نمانده است و این در حالیستکه از 65 نماینده ومذاکره کننده منتخب اپوزیسیون عراقی که مورد تایید آمریکا هم قرار گرفته 32 نفراز شیعیان هستند که تنها یکنفر بیشتر آنرا اکثریت میکرد. از طرف دیگر پوئن هائی که آمریکا به جمهوری اسلامی داده آنقدر عیان هست که رضاپهلوی مدعی تاج و تخت نیز مجبور باعتراف و اعتراض شده و حتی مادر او که همسر شاه سابق ایران بوده در فرودگاه آمریکا با بی احترامی روبرو میشود. این عمل پیام مستقیمی به رهبران اپوزیسیون ایرانی در جهت نشان دادن موقعیت و رابطه سیاسی میان ایران و آمریکا بوده , تکلیف و وضعیت اپوزیسیون در این ماجرا را روشن میکند.
پیروزی چیست و چه کسی پیروز خواهد شد:
برای شناخت موقعیت جهان و بحران کنونی کاملا ضروری است تا معنی پیروزی را از جنبه فلسفی دانست:
پیروزی واژه ای است که در برابر شکست قرار میگیرد. بدون طرف بازنده برنده ای وجود نخواهد داشت. بودا بدین مسئله توجه خاص داشت. اوکه شاهزاده ای جنگجو بود و با این موضوع از نزدیک برخورد داشت به نتیجه جالبی رسید. بودا میگفت چون پیروزی برای یکنفر یعنی شکست برای دیگری است که در نتیجه روح و روان و حتی جسم او را خدشه دار خواهد کرد پس برای اینکه برکسی آسیبی وارد نیاورم وارد هیچ مبارزه ای نخواهم شد. شاید یکی از دلایل اصلی او در گوشه نشینی و حالات مشخص متفکرانه اش ناشی از همین تفکر باشد. اما جنبش روشنفکری ایران با این عقیده مخالف است. همه چیز در جهان در حال نوعی مبارزه و کشمکش است همین موضوع استکه علیرغم بسیاری فجایع برای بشر, اما درتکامل نقش لصلی را بازی کرده در غیر اینصورت نه فقط رشدی وجود نداشت بلکه هیچ حیاتی هم نمیبود.
اینکه در جهان همواره دولتهائی قدرتمند وجود داشته از سایرین بهره کشیده اند, همیشه و صد در صد منفی نبوده وشاید در آینده هم نباشد زیرا اساسا نمیتوان یکسانی مطلق ایجاد کرد. آن بهشتی که مذهبیون در آن دنیا و مارکس در این دنیا وعده میدادند از هر جهنمی بدتر است.
لیکن درک شرایط جهان در دورانهای مختلف و عملکرد متناسب بسیار با اهمیت است. در هزاره های گذشته و حتی قرون گذشته نه چندان دور انسان حتی از حضور همنوعان خود در سایر قاره ها اطلاع نداشت زیرا آنها را کشف نکرده بود. در اینجا کلمه کشف معنی گسترده ای دارد یعنی اینکه این یک گروه از انسانهای پیشرفته تر بودند که میبایست آن سرزمین ها و انسانهای عقب مانده اش را کشف کند و نه اینکه یکدیگر را کشف بکنند. اساسا سیر تکامل جوامع انسانی بصورتی بود که بسیاری از خشونتها اجتناب ناپذیر میشد. تقاضای بشر در دستیابی آسان بر حاصل دیگران هرچند که خون انسانها را برزمین میریخت( کاری که کمتر حیوانی با همنوع خود میکند), اما تجمع ثروت در یک نقطه باعث رشد میشد که در طی زمان حاصل اش به بقیه نیز میرسید. جنبش روشنفکری بعنوان یک فلسفه کامل در جای خود وسیعا بدین نکته خواهد پرداخت . نتیجه آنکه در عصر کنونی اگر ما در واقع عصر و یا دورانی را که در آن زندگی میکنیم شناخته باشیم باید عاقلانه و انسانی و از راههای دیپلماتیک در را ه حل و فصل مسائل و حتی غارت و استثمار یکدیگر برآئیم. در همین قرن گذشته دول قدرتمند برای غارت و استثمار ضعفا راهی غیر از حمله نظامی و فرستادن سرباز و بخطر انداختن جان شهروندان خودشان را در پیش گرفتند, آنها با استفاده از اهرم های اقتصادی جدید و پیشرفته و با توجه بقدرت برتر تکنولوژی و علم اشان سود خود را میبردند.
اکنون چه شده که آمریکا طبل جنگ را خاموش نمیکند آیا برای غارت باید کشتار هم کرد. آیا غارت بدون کشتار مزه ندارد. آیا خدای شما خون میخواهد و قربانی میطلبد. تفکر و فلسفه این افراد بسیار عقب افتاده و ضد انسانی است.
همانطور که گفته شد جنبش روشنفکری با تساوی مطلق موافق نیست حتی میان دو نفر, زیرا که این امکان وجود ندارد. اما در عین حال یکنوع تساوی و حس همدردی و همکاری انسانی و انسان دوستی باید میان انسانها باشد. اگر گوشت همدیگر را میخورید استخوان را دور نیاندازید و یا آتش نزنید. آنقدر نبرید که برای دیگران چیزی نماند, برای فقرا هم چیزی بگذارید.
با این تحلیل میتوان گفت آن زمانی که خمینی این شعار پوچ را داد که” آمریکا هیچ غلطی نمیتواند بکند” و با ندانم کاری دست آمریکا را برای هر عملی باز گذاشت, سپری شده زیرا دیوانی همانند آمریکا با جنگ زنده اند .
در عصر حاضر, سیاست صلح و پیدا کردن دوستان و ارتباط و همکاری میان دول در راستای پیشبرد روابط اقتصادی, آمریکا و چند کشور اندک جنگ طلب را به نابودی میکشد. در این صورت است که میتوان گفت ” آمریکا هیچ غلطی نمیتواند بکند”.
جنبش روشنفکری – ایران
ژانویه 2002 دیماه 1381
I.M.I Box 230 90 750 23 Uppsala – Sweden
Intellectualism_Movement_Iran@hotmail.com