دهمین انتخابات ریاست جمهوری ایران
آزمونی برای مردم
چند روز دیگر 22 خرداد 1388 دهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری اسلامی ایران برگزار میشود.
این انتخابات که 30 سال پس از انقلاب و 21 سال پس از جنگ با عراق صورت میگیرد بدلایل بسیار از انتخابات های پیشین کاملاً متمایز است.
انتقاداتی اساسی میتوان بر این انتخابات داشت؛ که سالیان سال است همچنان پابرجا میباشند همانند:
اجازه نداشتن اپوزیسیون خارج از رژیم برای شرکت در انتخابات، نداشتن سیستم درست برای کاندیدا شدن بطوریکه بعضی افرادی نام نویسی میکردند که بیشتر نشان از یک شوخی داشت، رد کردن بعضی افراد که اگر صلاحیتشان از این 4 نفر بیشتر نبود شاید کمتر هم نبود در حالیکه دلیل مشخصی برای آن به مردم ارائه نشد و اتفاقاً اینبار اعتراض باین مسئله بسیار اندک بود شاید هم صداها خفه شد!
نکته دیگر اینکه حتی 4 نفری که تائید شدند قبل از کاندیداتوری برنامه خاص و مشخصی که نشان بدهد چگونه میخواهند کشوررا اداره کرده و پیش ببرند، ارائه ندادند. ظاهر کار نشانگر آنستکه همه چیز بر این مبنا بود که ابتدا نام نویسی کرده و بعد در صورت تائید صلاحیت بفکر جمع و جور کردن برنامه افتاد. اساس کار نباید براین روال باشد؛ بلکه باید از ماهها قبل تشکلات مشخص سیاسی برنامه ها و کارهای خود را ارائه کنند تا مردم با آنها آشنا شده وبتوانند انتخاب آگاهانه تری بکنند.
ازاینگونه اشکالات بسیار است و چون بارها در طی این سالها راجع بدانها صحبت وانتقاد شده از بررسی و تکرارآنها گذشته بسراغ بعضی تمایزات اصلی این انتخابات با قبلی ها میرویم.
از دلایل عمده این تمایزات میتوان به نکات زیر اشاره کرد.
در هنگام انقلاب نیروهائی بقدرت رسیدند که اکثریت آنها آرمانخواه بودند و میخواستند اسلامی ذهنی یا با ذهنیت خاص خود را به اجرا بگذارند. این امر در ابتدا سیری صعودی و کاذب را طی کرد اما این صعودِ سریع، سقوطی سریعتر را وعده میداد که اکنون شاهد آن هستیم.
دیگر اینکه در طی این مدت تعدادی از این آرمانخواهان فقیر به ثروتهای هنگفتی رسیده اند ودر حالیکه اکنون اهرم های اصلی اقتصاد را در دست دارند و بافشار آنها بیشترین صنایع و… در حال خصوصی شدن است تا به سرمایه آنها افزوده شود، باین نکته نیز رسیده اند که برای گسترش آن باید دست به تحولاتی بزنند. این تحولات مجموعه ای از روابط اقتصادی، اجتماعی وغیره را دربر میگیرد که “برای اجراء کامل و مخصوصاً هرچه سریعتر” آن باید ” قدرت اجرائی رسمی سیاسی” را آنهم با تغییراتی در دست داشت و موضوع مهم آنجاست که اکنون این امر به رای مردم پیوند خورده است.
سومین نکته تغییر در مردمان است. این تغییر شامل خواسته های عمومی مردم از یکطرف و از جانبی دیگر جمعیت جوان کشور میشود.
همانطور که در ابتدای این مقاله بمدت زمانی که از انقلاب و جنگ گذشته اشاره شد، جمعیت جوان کشور که اکثریت آن را هم تشکیل میدهد هیچ خاطره ای از انقلاب و شرایط آن زمان ندارد؛ از این عده کمتر کسی حتی جنگ 8 ساله را بطور کامل و دقیق بخاطر میآورد. بنابراین آنها از این وقایع بدورند و بهمین دلیل کمتر این موضوعات را در خواسته های خود میگنجانند. برای این نسل، انقلاب
و جنگ امری بسیار قدیمی بحساب میآید که شاید ابداً موضوع آنها نباشد.
چهارم اینکه در ابتدای انقلاب، رژیم اسلامی بر این باور بود که با اخراج مخالفین، مملکت تصفیه شده و آنانیکه میمانند مسلمانان معتقد و مرید آنها، خواهند بود. اما بازگشت این مردمان که چند میلیون نفر را شامل میشود باعث گردید که فرهنگ جدیدی هم به کشور آورده شود. هر ایرانی که از خارج به ایران باز میگردد در یک زنجیره خانوادگی قرار میگیرد که دهها نفر را شامل میشود پس با توجه به اینکه ایرانیان از سراسر کشور و حتی در مواردی از دورترین نقاط یا روستاها به خارج آمده اند باز گشت آنها تاثیری مستقیم بر تمامی مردمان کشور گذاشته است.
پنجمین نکته، بالا و پائین رفتن های سریع وضعیت اقتصادی کشور است که همراه با خود خواسته های مردم را نیز دستخوش تغییرات کرده و میکند.
در کنار این پنج نکته عمده مسائل بسیار دیگری هم پیش آمد که نام بردن تمام آنها در این مقاله نمیگنجد؛ ولی باید به چند موردی که از بیرون عمل کرده اشاره داشت.
تحولات گسترده در علم و تکنولوژی مخصوصاً در مورد ارتباطات همانند اینترنت، تلفن و ماهواره توانسته بصورتی جهان را کوچک کند. دریافت اخبار و اطلاعات و نیز تبادل فرهنگی شکل دیگری گرفته است که بنوبه خود در شکل گیری نوعی از ذهنیت سیاسی تاثیر گذاشته است.
در جهان کنونی هیچ کشوری نمیتواند بدون تاثیرگیری و تاثیر گذاری بر سایر کشورها وجود داشته باشد؛ همچنین باید متوجه این نکته بود که میزان تاثیر پذیری و تاثیر گذاری برای کشورهای مختلف متفاوت است. در خصوص ایران و رژیم اسلامی با آن آرمانگرائی و آن حرکات، مشخصاً میزان تقابل و در گیریهای مختلف بسیار فراتر از سایرین بود.
کافی است تنها به یک نکته اشاره داشت که گویای دنیائی از مسائل است اینکه، حکومت جمهوری اسلامی ایران در ابتدای کار خود ابداً چیزی بنام دیپلماسی خارجی را نمیشناخت و بعد نیز حاضر به قبول آن نبود و سالها در برابر آن مقاومت میکرد ولی اکنون اوضاع زمین تا آسمان تفاوت کرده است.
این انتخابات از جهات گوناگونی جالب و قابل بررسی میباشد؛ ولی مهمترین نکته آن، نقطه عطف در انتخاب سیستمی جدید از طرف مردم است؛ این به چه معنی میباشد؟ و آیا مردم به این نکته پر اهمیت و اساسی آگاه میباشند؟
پس از 30 سالی که از حکومت اسلامی گذشته اکنون یک اختلاف بزرگ و یک تضاد عمده و اساسی در میان دستگاه حاکمه ایجاد شده است، چگونه!
در هنگام انقلاب اتحادی از نیروهای مختلف مذهبی بوجود آمد. این ائتلاف تنها نیروهای مذهبی را شامل میشد و از همان هنگام خصومت خود را با کمونیستها و سوسیالیستها و در اساس با غیر مذهبیون وغیر شیعه ها نشان داد. بعد از انقلاب بسرعت اختلافات میان آنها پدیدار گشت. جناح بازرگان وبنی صدر و مجاهدین و دسته ای دیگر جدا شدند. از آن بدتر گروهی مسلمان شیعه متعصب حتی به ترور رهبران سیاسی مذهبی پرداختند. پس از جنگ با عراق برای مدتی این اختلافات بظاهر فروکش کرد اما چیزی از درون آن در حال رشد بود که تا آن زمان بدلیل فقر کشور و جنگ نمیتوانست با سرعت حرکت بکند ولی اکنون فرصت نفس کشیدن و سرعت گرفتن را یافته بود. آن چه بود؟
آن دستیابی حاکمان به ثروتهای بسیارکلان بود.
بعد از انتخاب خاتمی و دو دوره ریاست جمهوری اش این اختلاف در هئیت حاکمه به مراحل حساس میرسید؛ تا اینکه رودرروئی آنها جدی شد و در یک جنگ انتخاباتی احمدی نژاد بر هاشمی رفسنجانی پیروز شد. این شکست برای رفسنجانی البته حیثیتی هم بود و به وجه او ضربه زد. اما این رفسنجائی دیگر همان رفسنجانی اول انقلاب نبود که تندترین شعارها را میداد و در نهان وآشکار فرمانهای بسیار خشن و هل من مزید سرمیداد. آقای رفسنجانی به مرحله ای از سیاست یا سیاست بازی رسیده بود که آن شکست را بنوعی از سر بگذراند و البته در دوره آقای احمدی نژاد قدرت مالی خود را تقویت کند و در نتیجه نفوذش بر سیاست افزوده شود. در کنار آن بودن در مجمع تشخیص مصلحت و سایرارگانهای قدرتی که، در پشت پرده عمل میکنند او را همچنان بعنوان فردی قدرتمند در حکومت مطرح میکرد. در اینجا موضوع یک فرد نیست بلکه صحبت از یک سیستم به رهبری رفسنجانی میباشد.
این جناح اکنون در تقابل با جناح دیگری قرار گرفته که از جنبه مالی به پایش نمیرسد و همچنین از نظر عقیدتی در بسیاری مسائل با آنها همراه نیستند.
همین جاست که نکته جالب و اساسی این انتخابات مشخص میشود. زیرا علیرغم اینکه سعی در پنهان کاری میشد، آقای احمدی نژاد این موضوع را علنی کرد و در مناظره ها کاملاً آن را آشکار نمود تا جائیکه از آقای رفسنجانی بعنوان بازیگر اصلی پشت پرده اسم برد و در مقابل آقای کروبی نیز به حامیان اصلی احمدی نژاد از جمله آیت الله مصباح اشاره کرد.
این یک جنگ واقعی است که باید آن را دید و جدی گرفت. برمبنای همین نکته گفته شد یک نقطه عطفی در این انتخابات بوجود آمده و موضوع رای به یک سیستم مطرح است که در این میان نباید فریب شعارهای فریبنده و کلاسیک را که توسط کاندیداها داده میشود، خورد.
در اینجا نیازی نیست تا به موارد تقابل جناح ها اشاره شود زیرا بهترین کار توجه به مصاحبه ها و مناظرات آنهاست تا این مسائل را بوضوح دید و براین اساس تصمیم به رای دادن و یا ندادن گرفت.
دمکراسی و آنچه در غرب حاکم است
1- در میان صحبتهای کاندیداها، سیاسیون و مردم عادی، برروی اصول ومبانی دمکراسی تاکید خاص میشود. در اینجا زمان بررسی مقوله دمکراسی بطور کامل نیست زیرا در جای دیگری مفصل آمده است اما بطور مختصر به این مسئله از چند زاویه نگاه میشود.
متاسفانه آنچه که بعنوان دمکراسی در جوامع غربی تبلیغ میشود بدلیل ثروت آنها مورد قبول سایرین قرار گرفته است؛ در تمامی طول تاریخ بشرنیزهمیشه حرف ثروتمندان و یا قدرتمندان مساوی با حرف درست و صحیح قلمداد شده و سایرین کورکورانه یا بالاجبار آنرا تایید کرده و میکنند.
ولی واقعاً دمکراسی چیست؟
یک نگاه به دمکراسی اززاویه برخورد با سایر کشورهاست.
اولاً ثروت این جوامع باصطلاح دموکراتیک با کشتار و فقر مردم کشورهای فقیر گره خورده که از این بابت با انسانیت و تساوی حقوق انسانی یا حقوق بشر در تضاد کامل است. پس بنظر میرسد که دمکراسی بعنوان ترمی جهانگیر یا ترمی که در سیاست و روابط خارجی و بین دول هم باید باشد، نیست؛ بلکه تنها امری داخلی میباشد. درواقع حتی در یونان قدیم و آن دمکراسی اولیه که سمبل همگان شده، نیز چنین بوده است.
نگاه دیگر؛ نگاهی به دمکراسی درون کشورها میباشد که بیشتر مورد بحث این نوشتار یا انتخابات دهم ایران است.
آنچه که درون همین کشورهای باصطلاح دمکراتیک انجام میدهند با آنچه برداشت عامه مردم
(چه ساکنان همان کشورها و چه سایر بلاد مانند ایران) میباشد، کاملاً در تقابل است؛ و اتفاقاً این همان نکته مهمی است که در اینجا قصد روشن کردن آن هست.
در دهمین دوره انتخابات همگان سعی میکنند دمکراسی غرب را برخ یکدیگر بکشند و خود را طرفدار سینه چاک آن نشان بدهند و کاندیداها وعده پیاده کردنش را بمردم میدهند. تصور چنین است که در غرب مردم کاملاً آزادند و همچنین میتوانند با رای خود همه زندگی و آینده خود را ترسیم کنند. در حالیکه ابداً چنین نیست.
2- درانتخاباتی که در کشورهای باصطلاح دموکراتیک غرب انجام میگیرد همانند ایران اشکالات و ایرادات بسیار ابتدائی دیده میشود. بااینحال ظاهر قضیه اینستکه مردم با رای خود دولتها و سیاست ریزی برای زندگی خود را تعیین و انتخاب میکنند. اما آیا واقعاً چنین است و هدف و برنامه اصلی این دولتهای انتخاب شده برای خدمت بمردم است یا برای آن دسته از قدرتمندان صاحب مملکت؟
در اساس دولتها در این کشورها، کارمندانِ مالکان اصلی کشورند؛ و هر چه کشوری قدرتمند تر باشد تعداد افراد وابسته به تشکلات نیمه مخفی خارج از سیستم دولتی که وارد دولت و دستگاههای دولتی میشوند بیشتر میشود، در حالیکه مردم از وابستگی آنها باین سازمانها و اینکه دراصل کارمندان و مجریان برنامه های ثروتمندان و تشکلات خاص هستند اطلاعی ندارند.
آنچه که در کشورهای بظاهر دمکراسی بعنوان نماد دمکراسی نشان داده میشود در واقع قدرت مردم نیست بلکه ضعف آنهاست زیرا این نهادهای قدرت میخواهند تا فرهنگ مردم را در جهت اهداف خود بکَشند. آنها میخواهند تا مردمان را حتی از دوتا شدن که اساس جامعه است باز دارند تا با این یکی یکی شدن بتوانند آنها را بسادگی به بردگی نوین و پنهان بکشند.
سیاست تفرقه بیانداز و حکومت کن سیاستی عام است که تنها در مورد حکومتها یا گروهای گسترده مردم اعمال نمیشود بلکه حتی در میان دونفر هم اعمال میشود. زیرا اگر دونفر بعنوان زوج تا آخر عمر با هم بمانند در حول و حوش آنها حلقه ای از فرزندان و والدین و اقوام گوناگون ایجاد میشود که در آنصورت بسادگی نمیتوان آنها را به انقیاد کشید، امری که در تمامی جوامع غربی بلااستثنا و در موارد بسیار متنوع و از جمله محلِ کار بیداد میکند. این همان حلقه تکمیل کننده استعمار واستثمار شهروندان خودی است.
اما برای اینکه این سیاست افشاء نگردد بصورتی تظاهر میکنند که کسی متوجه این تاکتیک نشده بلکه برعکس آنرا بحساب دمکراسی، آزادی، استقلال فردی و حقوق زن و … نشان داده از مردم طلبکار هم میشوند.
در این رابطه نکات بسیار زیادی را میتوان نگاشت اما توجه بیک نکته دیگر نیز مهم است و آن رابطه سیستماتیک و پیوسته میان فقر و فناتیسم میباشد. مسلم است که اگر همین کشورهای غربی روزی به فقری در حد افغانستان یا کشورها ی فقیر افریقائی بیفتند از آنها فناتیک تر خواهند بود.
اینکه در کشورهای باصطلاح دمکراتیک غرب مقداری از ثروت و درآمد به مردم میرسد را نباید به حساب دمکراسی و توجه به مردم گذاشت زیرا این کشورها ثروتمند هستند. در ضمن کارهائی که در مملکت صورت میگیرد و پولی که بمردم فقیر میرسد از مالیات خود آنهاست.
قدرت نهفته یا خاموش کلیساهای غرب، در آن زمان که فقر دامن اروپا را بگیرد، فناتیسم و قدرت خود را بطور کاملاً علنی نشان خواهد داد.
تا اینجا بطور بسیار مختصر نگاهی به این مسئله شد که دمکراسی حتی به همین معنی تحت اللفظی اشتباه و غلط هم که در غرب بکار گرفته شده در عمل بکار گرفته نمیشود و آنچه به مردم نشان داده میشود تصویری کاملاً کاذب است.
استقلال، آزادی، دمکراسی، حقوق بشر و سایر ترم ها
اکنون کشورهای غربی بصورت مستعمره درآمده اند و دریک مستعمره صحبت از آزادی و دمکراسی و حقوق بشر بیشتر به یک شوخی و فریب شباهت دارد.
شکل استعمار در دهه های اخیر کاملاً عوض شده و بصورتی نهان در آمده است اما بررسی و بیان این تغییر از موارد ممنوعه میباشد که در جهان باصطلاح دمکراتیک غرب ممنوع و جزء خط قرمزها در آمده است.
برای درک استقلال که اساس سایر ترم ها قرار میگیرد باید به ریشه ها و اساس آنچه که یک کشور یا جامعه و حتی یک خانواده یا یک شخص را مستقل یا وابسته میکنند، نگریست.
اساس استقلال یا وابستگی، اقتصاد جامعه است.
همانطور که یک فرد مقروض به یک بانک نمیتواند برای بانک و سیاستهای آن تصمیمی بگیرد بلکه تنها میبایست پیرو تصمیمات آنها باشد؛ مردم یک کشور و حتی تمام دستگاه دولت نیز که وابسته به بانکها و صاحبان سرمایه و سرمایه گذاران بوده و یا مقروض به آنها میشوند، بهمین صورت راهی جز تسلیم در برابر خواستهای آنها ندارند. این تسلیم نامی بغیر از استعمار شدن مدرن ندارد.
سرمایه دارانی که بطور مثال در سرمایه گذاری در پروژهای چند میلیارد یوروئی حتی یک وسیله ساده یا ابزار آن کار را هم ندارند ولی صاحب آنها میشوند و بعد از مدتی آنرا میفروشند؛ تنها بصورت یک معامله گر در سطح کشور محل سکونت ( که دیگر حتی نمیتوان آنرا کشور این شخص نامید) و جهان عمل میکنند، آنها بصورت استعمارگران جدید در آمده اند.
این سرمایه داران و بانکداران که در سازمانهای مخفی ولی با ظاهری علنی متشکل شده اند برای هر کشور و جامعه ای تصمیمات اقتصادی میگیرند و آنرا مورد حمایت (سرمایه گذاری) یا تحریم و حملات نظامی قرار میدهند.
آزادی مساوی بودن در قفس طلائی با غذاهای متنوع نیست.
چنین مستعمره کنندگانی حکومتها و دولتهای مورد نظرخود را بر سرقدرت آورده و آنچه را در جهت منافع خودشان است در جامعه پیاده میکنند. آنها فرهنگی در جهت منافع خود را در جامعه برقرار میکنند که از جانبی آن هم بعنوان دمکراسی، آزادی و حقوق بشر معرفی میشود.
این حرکات و کارها که بنام آزادیهای اجتماعی اعم از آزادی های فردی، آزادی زنان وغیره معرفی میشوند، ابداً با انسانیت و کرامت انسانی قرابتی ندارند و اساساً هدف برنامه ریزان آن نیز چنین نیست. اما مردم بناچار بدنبال آنها کشیده میشوند درحالیکه هیچ آینده مشخصی در جلوی پای آنها نیست و با اولین بحران و شکست ضربه اصلی به آنها میخورد.
پس نمیبایست بسادگی فریب این سیاست بازیها را خورد.
تنها دو گروه از دموکراسی، آزادی، حقوق بشر و… بشکل غربی صحبت میکنند.
1- آنها که میخواهند آگاهانه مردم رافریب بدهند.
2- آنانیکه تنها ظاهر را دیده و فریب خورده اند.
بنابراین مخصوصاً متفکران و تمامی آنانیکه بنوعی در شکل گیری افکار جامعه تاثیر مستقیم و گسترده دارند و در این شرایط حساس مسائلی را مطرح میکنند، میبایست با ترم های فوق وهمچنین پیوستگی کامل میان این ترم ها کاملاً آشنا بوده و توجه کنند که ایران اکنون در دوران گذار است و نباید مردم را درفلاکتی انداخت که اکنون گریبانگیر غرب شده است.
نباید فراموش کرد که تمامی انسانیت ها، گذشت ها، بزرگواریهای مالی و… را باید در شرایط سخت دید و محک زد. پس دمکراسی، حقوق بشر و… و آنچه را که غرب ادعا میکند و بسیاری هم مبلغ آن شده اند تا زمانیکه ثروت هست و حاکمان اصلی پشت پرده خود را تحت خطر نمیبیند چهره و ظاهری مهربان از خود نشان میدهد؛ اما بطور قطع درشرایط دیگر، چهره واقعی و خشن و کاملاً بی رحم آن عیان خواهد شد. آنگاه پرنده را از قفس طلائی در آورده وقربانی میکنند.
نهایت اینکه در جوامع به اصطلاح دمکراتیک غربی خطوط قرمزهای بسیار و اساسی ای وجود دارند که البته مردم آنرا نمیبینند زیرا لیزری است، و کمتر کسی هم عقلش به مناطق آنطرف خط میرسد پس کسی پا را از خطوط قرمز بیرون نمیگذارد و اگر گذاشت لیزر پایش را قطع میکند، بنابراین کسی هم گناهی از جانب حکومت نمیبیند زیرا لیزر با چشم غیر مسلح دیده نمیشود.
الگو برداری از غرب و دمکراسی آن، راه ایران نیست
نکته دیگر سابقه و مسیر تاریخی ای است که کشورها و جوامع مختلف طی کرده اند. حتی مسیری را که اروپا (که از آمریکا به ایران نزدیکتر است) طی کرده بسیار متفاوت از ایران میباشد. پس هر جامعه ای و در این مورد خاص ایران میبایست مسیر و راه جدید و مناسبی را برای خود یافته و فکر الگو برداری را بکنار بگذارد وگرنه راهی کاملاً غلط را در پیش گرفته است. هرچند میتوان از یکدیگر آموخت و نکاتی را گرفت و با شرایط محیط متناسب کرد.
در این میان باید آمریکا را از زمره مقایسه کنار گذاشت زیرا آمریکا کشوری بسیار جدید است بطوریکه میتوان آنرا تقریباً کشوری بی تاریخ نامید. آمریکا کشوری است که مهاجرین آنرا در همین چند قرن پیش پایه گذاشتند و تاریخ استقلال آن نیز چندان زیاد نیست.
درکشور ایران با وسعت حدود 1.6 میلیون کیلومتر مربع اقوام و ملل گوناگونی زندگی میکنند که اگر بخواهند هرکدام بزبان خود صحبت کنند آنگاه در نقاطی، مردمانی زبان مردمانی دیگر را که تنها در چند ده کیلومتری و یا حتی چند کیلومتری اشان هستند نمی فهمند؛ به این تفاوت فرهنگی میتوان نوع لباس پوشیدن، خوراک و بسیاری چیزهای دیگر را هم افزود. اما شاید یکی از مهمترین تفاوتها که این مردمان را از هم دور میکند مذاهب گوناگون اسلام باشد که با تحریک یا فشار یا دخالت میتوان به اختلافاتشان دامن زد و حتی جنگ براه انداخت.
باید توجه کرد که ادیانی مانند زرتشتی؛ یهودی و مسیحی بدلیل کمی تعداد و پراکنده بودنشان در تمام کشور بعنوان مهره های جدائی طلب بحساب نیامده، برای تمامیت ارضی کشور مشکل آفرین نمیباشند.
پس با کمی دقت به تفاوتهای فاحشی میان جوامع غربیِ به اصطلاح دمکراتیک!!! و ایران میرسیم.
در کشوری مانند ایران که هنوز به یک نظام مشخصی که بتواند موضوع را با تمامی ملتها و اقوام ساکن حل کند نرسیده و از جانبی دستهای مداخله گر کشورهای دمکراتیک، نیز وجود دارد؛ ابداً نمیتوان انتظار داشت که همان قوانین و یا روابط درونی آمریکا یا اروپا در آن پیاده بشود. آن کشورها ابداً با چنین مشکلات پیچیده داخلی و منطقه ای که در ایران وجود دارد روبرو نیستند. برای درک این مشکل بهتر است نگاهی به کشورهای همسایه ایران کرد؛ آنهائی که دارای اقوام و مذاهب گوناگون هستند و درگیر جنگهای داخلی شده اند.
هرچند تمامی مردمان ساکن ایران میبایست بنابر فرهنگ و آداب خود حق و حقوق مناسبی داشته باشند.
باید با قاطعیت تمام گفت: اگر قوانین و ایده آلهای اروپا وآمریکا در کشورهائی مانند ایران پیاده شود سوای مشکلاتی که میان اقوام بوجود میآید، ازآنجائیکه این قوانین با فرهنگ هیچکدام ازملل واقوام ساکن ایران هماهنگی یا حتی نزدیکی ندارد دیکتاتوری محض به کشور ارمغان آورده شده است.
این نکات از پیچیدگیهائی است که باید با درایت و همدلی و همآهنگی حل کرد.
از طرف دیگر همانطور که در خصوص خانواده و وجود آن بعنوان پایه قدرت صحبت شد وحدت و اتحاد میان مردم مختلف و داشتن کشوری بزرگ برای همه قدرت میآورد ولی شاخه شاخه و کوچک شدن بضرر همه است.
حتی باید تلاش کرد تا بنوعی از وحدت با کشورهائی که تا چندی پیش با یکدیگر ایرانی بزرگ را تشکیل میدادند رسید. چنین اتحادی برای این کشورها که ریشه های پیوند هزاران ساله داشته و هنوز حتی در مواردی زبانشان یکی است کاری نشدنی نیست.
انتخابات این دوره آزمونی برای مردم است
در انتخابات های پیشین آنانیکه آنرا تحریم میکردند نیازی به استدلالات سخت و پیچیده نداشتند زیرا رژیم را یکپارچه میدیدند و اساساً تفاوت فاحشی هم میان کاندیداها دیده نمیشد. شاید در اوایل انتخابات این دوره نیز چنین بنظر میآمد اما اکنون و پس از مناظرات تلویزیونی، تفاوت میان دو گروه کاملاً عیان شده است پس برای تحریم و یا رای دادن باید استدلالات قوی تری داشت.
نتیجه انتخابات این دوره در واقع آزمونی برای مردم و نشانگر خواستهای آنهاست و نگاهی به آراء بدست آمده در این دوره میتواند پایه خوبی برای تحلیل جامعه و خواستهای مردم باشد، بدین شرح:
الف- آنهائیکه رای نمیدهند. این دسته امیدی به تغییر در سیاستهای رژیم ندارند، همه را یکجور دیده و بشکل اساسی و ریشه ای به رژیم انتقاد دارند.
ب- آنهائیکه رای میدهند؛ باید به رای این دسته با دقت نگاه کرد و دید خواستهای آنها چیست.
هرچند کاندیداها حرفهای مختلفی میزنند که بعضی از آن سخنان ممکن است برای فریب بوده و ریشه در تفکراتشان نداشته باشد اما تا حد زیادی ملاک و میزان مردم برای رای همین صحبت هاست. پس با توجه باینکه مردم به کدام کاندیدا رای میدهند میتوان خواسته های مردم در این مقطع و همچنین روانشانسی جامعه را یافت.
پس در واقع این دوره پیشتر و بیشتر از اینکه انتخاب یک رئیس جمهوری باشد محک و آزمونی برای مردم و خواست جامعه ای است که شاید در این دوره کمی روشن تر مسائل را میبیند.
جنبش روشنفکری – ایران منتظر است تا نتیجه این آزمون را ببیند زیرا شناخت واقعی جامعه و مردم اساس کار میباشد.
پایه و اساس فعالیت های جنبش روشنفکری- ایران ذهنی نیست و برای اینکه بر مبنائی علمی و دقیق حرکت کند میبایست زمینه های بررسی های علمی را در دست داشته باشد و از آنجا ئیکه این انتخابات یکی از اساسی ترین زمینه ها را بصورت علمی – آماری در اختیار میگذارد از اهمیت بسیار ویژه ای برخوردار است.
بهمین دلیل تنها با ارائه تحلیلی مختصر از وضعیت ایران و جهان سعی شد ریشه اصلی اختلافات درون حاکمیت برای مردم مشخص شود تا آنها برای شرکت و یا عدم شرکت دلیلی منطقی بیابند. ولی مسائلی که باید بر روی آن برای رای دادن و یا ندادن فکر کرد بسیار زیادتر از آنستکه که در اینجا مطرح شد، مسائلی مانند:
سرو سامان داد به وضعیت اقتصادی، سازمان دادن به وضعیت مالیاتی و خارج کردن بودجه دولت از وابستگی به نفت و اتکا به مالیات، جلوگیری از گدا پروری و بجای آن کاربرد صحیح بودجه در جهت تولید اشتغال، آزادیهای فردی و اجتماعی، حقوق زنان، امنیت اجتماعی، سامان دادن به روابط و موضوعات و مسائل گوناگونِ فرهنگی، برخورد با مشکل بیکاری، موضوع استقلال کشور، وضعیت دفاعی و نظامی، روابط بین المللی، مسائل محیط زیست، مسائل اقلیتهای قومی و مذهبی ، تلاش درپیشرفت علمی- صنعتی، گذر از جامعه تک محصولی نفت به جامعه ای مترقی و با صادرات وسیع، نگاه به ورزش جامعه و خارج کردن آن از شکل قهرمان پروری در جهت عمومی کردن، مبارزه بافساد اداری، مبارزه با اعتیاد، آزادی احزاب سیاسی و وضعیت وسایل ارتباطات جمعی، ایجاد
جامعه ای با نشاط و شاد و… که هرکدام از اینها مهم بوده و خود به زیر شاخه های زیادی تقسیم میشوند.
در این میان موضع گیری نیروهای اپوزیسیون درون و بیرون از حاکمیت هم مورد بررسی دقیق قرار میگیرد زیرا که آن نیز از اهمیت ویژه ای برخوردار میباشد.
اکنون با توجه به آنچه آورده شد بدون توصیه ای خاص برای شرکت و یا عدم شرکت در دهمین انتخابات ریاست جمهوری منتظر نتیجه این آزمون بزرگ مردم ایران هستیم.
خرداد 1388 ژوئن 2009
جنبش روشنفکری – ایران
info@intellectualism-movement-iran.com