بحران بی سابقه اقتصادی در آمریکا؛ دلایل و عاقبت
چند روزی است که بحران عظیم اقتصادی آمریکا کاملا عیان شده و پیشنهاد رئیس جمهوری آن کشور
” جرج بوش” برای کمک 700 ملیارد دلاری دولت به شرکتهای خصوصی فعلا با یک مانع ( مجلس نمایندگان) متوقف شده و تنها امید مجلس سنا است. بررسی دلیل مخالفت مجلس نمایندگان موضوع جالبی است؛ زیرا وجود شکافی بسیار بزرگ در میان قدرتمندان آمریکا را نشان میدهد. شکافی که نتیجه یک اختلاف اساسی ایجاد شده است. این نوع اختلاف زمانی کاملا عیان میشود که ضربه اقتصادی واقعا عظیم و گیج کننده بوده، طرفهای درگیر شروع به محکوم کردن یکدیگر و انتقام کشی بکنند و دیگر راهی برای بازگشت به قدرت اولیه نبینند و نباشد.
اما حتی اگر این مانع توسط مجلس سنا برطرف شود و کمک مزبور که بنظر میرسد تنها راه نجات اقتصاد بحران زده و آشفته آمریکاست تصویب شود؛ باز هم این اقتصاد به سرانجام نخواهد رسید.
از زمانیکه دولت نظامی- نفتی بوش تصمیم به حمله به خاورمیانه گرفت و همزمان چند چیز دیگر را نیز پیگیری کرد، مشکل اصلی اقتصاد آمریکا شدت گرفت.
1- از طرفی موضوع محور شیطانی را مطرح کرد و در این راستا دست به اقداماتی زد.
2- حمله به برج های دوقلو را بهانه ای برای بعضی اقدامات نظامی قرار داد. هرچند هنوز این اتهام که عوامل جاسوسی آمریکا و اسرائیل در آن دست داشته اند بقوت خود باقی است.
3- سپس ارسال آنتراکس ( ماده ای بسیار خطرناک و کشنده) که باعث کشته شدن چند آمریکائی شد را بعنوان دلیلی بر اعتقاد خود بر دست داشتن القاعده در حمله به برج های دوقلو اعلام کرد.
در مقابل نماینده القاعده گفت: آنها مردمانی ساده هستند و ابدا نمیدانند این ماده چیست. اما آمریکا حمله اش را انجام داد و صدها هزار قربانی گرفت.
اخیرا ( بنابراعلام مقامات آمریکائی) معلوم شد که خود آمریکا در این کار دست داشته و ماده مربوطه ساخت آمریکا بوده و از آزمایشگاهی در یکی از پایگاههای نظامی در آمریکا توسط فردی مسیحی ارسال شده؛ که پس از مشخص شدن ماجرا ( در همین چند هفته اخیر) فرد مذبور خود کشی کرده است . توجه شود که در این موارد سازمانها امنیتی شخصی را مقصر معرفی میکنند و خودشان او را میکشند و نامش را خود کشی میگذارند و بدین ترتیب پرونده را بسادگی میبندند.
مقامات قضائی و سایر مسئولین آمریکا، آن کشور باصطلاح دموکراتیک که بوق مزخرفاتش جهانیان را کر کرده است؛ بجای پیگیری مسئله کشتار آمریکائیان و افغانها( که میتواند میزان پایبندی و یا احترام به حقوق بشر را نشان دهد)، انگار که هیچ موضوع مهم انسانی رخ نداده است همه سر در لاک فرو برده اند و همه چیز در بوته فراموشی ( فراموشخانه) نهاده شده است.
متاسفانه در این میان دولتهائی هم که با آمریکا سر مخالفت دارند آنقدر از خود عقل و سیاست بخرج نمیدهند تا این موضوع را عمده کرده و پیگیری کنند تا بحساب آمریکا بابت آنهمه کشتار اعم از مردم خود و یا سایر کشورها، با استدلاتی کاملا کاذب، در دادگاههای بین المللی رسیدگی شود.
هیچ دادگاهی هم در جهان، قدرتمندان را به خاطر بدترین جنایتهای ضد بشری به محاکمه نمیکشد.
ظاهرا همه قرص فراموشی خورده اند یا حافظه تاریخی اشان آسیب دیده است.
این یکی از بزرگترین شرمساریها برای بشر قرن بیست و یکم است که این همه جنایت را ببیند و چشم برهم نهد. این چشم فرو بستن ها یعنی همکاری با جنایت که از این بابت همانند همان جنایتکاران میشوند. پس بهتر است این جنایتکاران دم فرو بندند و حرف از بشر و حقوق او نزنند.
اما چون این موضوع بحث نوشتار حاضر نیست بهمین مقدار اکتفا میشود.
4- هر لحظه شیپور جنگ با ایران را میدمید. این عمل باعث ایجاد ناامنی درمنطقه ای که بیشترین درصد انرژی نفتی جهان از آنجا صادر میشود، میگردید.
البته موارد بسیار دیگری هم هست ولی این لیست را در همین جا میبندیم. بجای آن اشاره میشود که جنبش روشنفکری- ایران تمامی اقداماتی را که آمریکا میخواست بکند مرحله به مرحله پیش بینی و نتیجه و آینده آنرا نیز اعلام میکرد. چنانچه به نوشته ها و اعلامیه های جنبش روشنفکری- ایران از همان 7- 8 سال پیش نگاه شود صحت تمام آنها روشن میگردد. اما آنچه به این بحث برمیگردد آنستکه:
جنبش روشنفکری- ایران از دو سه سال پیش بصراحت اعلام کرد:
اقتصاد آمریکا ورشکسته شده است، لیکن این امر اکنون اعلام نمیشود زیرا با اینکار تمامی اقتصادهای وابسته فرومیریزند و بحران عظیمی تمامی جهان را فرا خواهد گرفت. پس اکنون هیچکدام از کشورها نمیخواهند اعلام شود اقتصاد آمریکا ورشکسته شده است تا زماینکه خود را از خطر برهانند.
حتی نوشتیم: کشوری مانند چین که از این موضوع کاملا آگاه است همچنان به ارسال کالا به آمریکا ادامه میدهد زیرا میخواهد تاآنجا که ممکن است آمریکا را بیشتر زیربار بدهی ببرد. هرچند ممکن است بعضی بدهی های آمریکا به این کشور باز نگردد ولی بنظر نمیرسد چین نتواند این بحران را حل کند زیرا از مردم و سیستمی بسیار منظم در حد یک پادگان نظامی برخوردار است.
اما اگر بخواهیم این احتمال را بدهیم که اعلام ورشکستگی بعضی شرکتهای آمریکائی تاکتیکی از جانب این کشور میباشد تا ضربه را به شرکتهای طرف معامله آنها در کشورهای دیگر منتقل کند راه به جائی نخواهیم برد و احتمالی دقیق و نتیجه بخش نخواهد بود. زیرا در آنصورت آمریکا از این تاکتیک ضربه بیشتری خواهد خورد که از سودش بسیار بیشتر است.
از نوشتار یا هشدارهای جنبش روشنفکری- ایران بعضی کشورها مانند ایران استفاده کردند و حتی الامکان خود را از زیر یوغ دلار و اقتصاد آمریکا خارج کردند.
اما خود آمریکا که زیریوغ بعضی جناح های سرمایه داری قدرتمند، بصورت کشوری مستعمره در آمده، قدرت تصمیم گیری ملی برای نجات نداشت و نهایت بدینجا رسید که بنظر نمیرسد حتی کمک 700 میلیارد دلاری دولت به بعضی شرکتهای خصوصی وسرمایه داری راه نجاتی اساسی برای آمریکا باشد. حتی اگر این مبلغ کمک و نجاتی مقطعی و محدود برای اقتصاد آمریکا باشد، در مقابل جهانیان فهمیدند که دیگر نمیتوانند و نبایست روی قدرت آمریکا حساب کنند.
اکنون جنبش روشنفکری- ایران بصراحت بیشتری نسبت به پیش میگوید؛ دوران آقائی ویکه تازی آمریکا کاملا بسر رسیده و این کشور بسرعت در حال پائین رفتن است.
دلار سبز دیگر طلا ی زرد نیست، بلکه پولی کاغذی و ضربه پذیر است.
مسئله را بدینصورت ساده میتوان بیان کرد. در جهان امروز تعداد کشورها و مردمان محدود هستند. این کشورها با هم روابط سیاسی، اقتصادی و… دارند. تا همین یک دهه پیش آمریکا با تمامی آنها بغیر از چند کشور محدود که آنها را تحریم کرده بود دارای روابط اقتصادی بود. در این موقعیت آمریکا از زاویه قدرت با آنها برخورد میکرد. اما از چند سال پیش ورق برگشت و از زمانیکه کشور بظاهر ضعیفی ( در مقام مقایسه با آمریکا) بنام ایران شروع کرد تا معاملات نفتی را با ارز دیگری از جمله یورو و همچنین ارزهای کشورهای دیگر مانند ینِ ژاپن انجام دهد زنگ خطر برای اقتصاد آمریکا کاملا بصدا درآمد اما این کشور که غرور کورش کرده بود نمیخواست این مسئله را ببیند.
بعد از ایران تعداد دیگری از این مسئله پیروی کردند. پیدایش یورو نیز باعث گردیده بود که پشتوانه ارزی بسیاری از کشورها مخصوصا کشورهای اروپائی تغییر کند وپشتوانه آنها دیگر تنها طلا و دلار نباشد. بهمین دلیل بسیاری از دلارهای ذخیره در بانکهای مرکزی این کشورها به آمریکا برگشت و جای آنها را یورو گرفت. این یعنی تضعیف گسترده و جدی موقعیت دلار.
اقدام بعضی کشورهای نفتی مانند روسیه در فروش نفت خود به ارزهای دیگرِ غیر از دلار، به این مسئله دامن زد. این داستان بسیار فراتر از آن رفت که بتوان تصورش را کرد و دراین میان آمریکا که ابتدا در خواب بود قبل از اینکه هشیار شود کار را از کار گذشته دید.
گفته شد که درابتدا تنها چند کشور محدود محور شیطانی و تحت تحریم بودند. اما بسرعت کارها تغییر کرد و بر تعداد کشورهائی که اینبار آنها آمریکا را بدون اینکه نام تحریم بر آن نهند تحریم کردند اضافه شد. اشاره گردید که در دنیا تنها حدود 200 کشور وجود دارد که قطع رابطه با تعداد انگشت شماری از آنها، چندان به اقتصادآمریکا ضربه نمیزد. ولی وقتی این قطع و یا کم شدن رابطه ها ( چه از طرف آمریکا و چه از طرف دیگران) زیاد شد آنگاه اثر این قلدری ( نادانی) آمریکا بر اقتصاد خودش که باعث از دست دادن مشتری یا بازار بود، چهره نمود. از طرفی بسیاری از بازارها را نیز کشورهای دیگری مانند چین و حتی کشورهای کوچک و با اقتصاد ضعیف از دست آمریکا خارج کردند که در مجموع مقدارزیادی میشد و اقتصاد آمریکا را از این زاویه نیز در این جهانِ محدود، کوچک میکرد.
اما باید نتیجه جنگ آمریکا در افغانستان و عراق را نیز بررسی کرد.
در ابتدا به استدلال نگاه میکنیم که میگوید: جنگ به کمک اقتصاد کشورهای بحران زده خصوصا کشورهائی مثل آمریکا میآید. آنانی که این استدلال را میآورند میگویند، دلیل مشخص برای این امر جنگهای اول و دوم جهانی است که چرخ های اقتصاد نظامی را بکار انداخت و توانستند بحران اقتصادی را فروکش کنند.
اما باید تفاوتهای اساسی میان آن جنگ ها و جنگ در عراق و افغانستان را دید.
بزرگترین و اصلی ترین تفاوت، در بزرگی و گسترگی همه جانبه آن جنگ ها است. آن جنگ ها بدلیل بزرگی ده ها میلیون انسان را بصورت سرباز در آورد. بنابراین نه تنها تمامی مردمِ بیکار بصورت سرباز در آمدند ( که نوعی کار کاذب بود) بلکه نیاز به سربازان بیشتری هم بود پس بسیاری مردها مجبور شدند کارهای خود را رها کنند و به جنگ بروند؛ بطوریکه برای پر کردن جای خالی این مردان، زنان مجبور به کار شدند. نکته دیگر این بود که سوای خرابی های بسیار، میلیونها از این مردان در جنگ و تعدادی نیز در شهرها کشته شدند. بنابراین پس از جنگ یک کمبود نیروی انسانی
گسترده بوجود آمد، بدینترتیب کار زیاد شد. اگر همین حالا هم چند میلیون از مردم اروپا یا آمریکا از بین بروند کار زیاد میشود. بر مبنای تفکر حاکم این کشورها؛ برای فرار از بحران باید جنگی را براه انداخت تا از شر وجود انسانهای اضافی راحت شد. در این جا با یک راه حل عجیب و کاملا غیر انسانی روبرو میشویم یعنی بجای اینکه کار ایجاد کنند تعداد انسانها را کم میکنند.
برخلاف جنگ اول و دوم وضعیت در جنگهائی مانند افغانستان وعراق به گونه دیگری است. در این جنگها تنها کمی بیش از 100000 نفر نظامی شرکت دارند که از چندین کشور میباشند که در نتیجه سهم آمریکا را کم میکند. این تعداد نظامی از مجموع نیروهای آماده به خدمت آمریکا بسیار کمتر است؛ بنابراین در کشور برای کار جائی خالی نمیشود؛ هرچند تعداد زیادی مزدور یا افراد نظامی غیر حرفه ای در جنگ شرکت دارند ولی از آنجائیکه بیشتر این مزدوران از اوباشان و بیکاران و یا افرادی با کارهای پائین بوده اند کمبود نیروی کار ابدا احساس نمیشود بلکه چنانکه میبینیم برعکس آن اتفاق افتاده است.
جنگ های اینچنین محدود که بیشتر شکل چریکی دارد آنهم در کشورهائی فقیر، نه تنها کمکی به وضع اقتصادی ( آمریکا و اروپا) نمیکند بلکه باری گران است بر دوش و حداقل اینکه تمامی نیروی کشور را به خود مشغول میکند.
در جنگهای اول و دوم بسیاری از ساختمانها و تاسیسات و کارخانه ها و… در همین کشورها آسیب دیدند که نیاز به بازسازی آنها، ایجاد اشتغال کرد. اما در جنگهای عراق و افغانستان حتی یک گلوله اسلحه سبک هم بطرف امریکا یا اروپا شلیک نشد و هیچ خرابی در این کشورها ببار نیامد در نتیجه از این بابت اشتغال جدیدی ایجاد نشد. حتی کارخانه های اسلحه سازی مجبور نبودند تا همانند موقعیت جنگ اول و دوم شروع به تولید اسلحه در میزانی بسیار وسیع بکنند.
در واقع این کشورها بصورت یک محل آموزش نظامی در آمده اند که تفاوتشان با محل مانور یا آموزش اینستکه اهداف ها واقعی هستند و در آن انسانهای واقعی قتل عام شدند و میشوند. ولیکن برای مدافعان حقوق بشر این مردم یا ابنا بشر ابدا از هیچ ارزشی برخوردار نیستند.
بالا رفتن قیمت نفت که توسط آمریکا صورت گرفت قدرت خرید بسیاری کشورها را پائین آورد، نتیجتاً ضربه اش در همان اول بخود آمریکا وارد شد و تا آمد متوجه شود وقیمت نفت را پائین بیاورد کار از کار گذشته بود.
آمریکا قیمت دلار را پائین آورد تا شاید بتواند به صادرات خود رونق دهد ولی آنهم نتیجه نداد.
تمام سیاستهای اقتصادی که آمریکا در پیش گرفت از یک آشفتگی کاملا عیان رنج میبرد. آمریکا نتوانست آن ضربه ای را که خودش به ریشه اش زده اصلاح کند بلکه هر زمان آنرا عمیق تر میکند.
جنبش روشنفکری- ایران در تحلیل های پیشین خود بدرستی نشان داد که برخلاف تصور و تبلیغات موجود؛ در آمریکا ابدا مردمانی خاص وبا دانش برجسته حکومت نمیکنند. بلکه برعکس از سالیان پیش بی درایتی آنها کاملا آشکار شده بود. همچنین نشان داده شد که با آنهمه بی درایتی های آمریکا، آنچه باعث گردید این کشور تا بحال سرپا بماند، قدرت بزرگ اقتصادئی بود که به ارث برده و در جوارش قدرت نظامی استکه بعنوان چماقی از آن برای غارت استفاده میکند. در کنار اینها از بی درایتی سایرین نام برده شده بود.
نهایت اینکه؛ این تنها ابتدای سقوط آمریکاست وبدنبال آن تغییرات و جابجائی اقتصادی، سیاسی، نظامی و در مجموع تغییرات زیادی در قدرت در جهان روی خواهد داد. در این میان آنهائی که از درایت و سیاست بهتری بهره ببرند سربلند بیرون خواهند آمد.
یکی از بهترین سیاست ها اتحاد است. اتحادی مانند گسترش کنفرانس شانگهای و همچنین اتحادی میان همین کشورهای بظاهر ضعیف که بدلیل تعداد زیاد چنانچه با هم متحد شوند قدرت بزرگی را تشکیل خواهند داد.
سپتامبر 2008 مهر 1387
جنبش روشنفکری – ایران
info@intellectualism-movement-iran.com